bato-adv
کد خبر: ۱۸۷۷۱

کربلا مظهر معنویت یا جنایت؟

استاد علامه مرتضی مطهری
تاریخ انتشار: ۱۷:۵۵ - ۱۳ دی ۱۳۸۷
بسم الله الرحمان الرحیم 

فرارو -  از کودکی همواره توفیق حضور در مجالس سوگواری حسین بن علی علیهماالسلام را داشته ایم .مجالسی که در آن ها واعظان برایمان از سید شهیدان گفته اند و مداحان در رثای او  و در توصیف شهادت مظلومانه ی او شعرها خوانده اند و اشک ها جاری کرده اند. ما نیز به خاطر مظلومیت حسین و جنایات دلخراشی که در حق این بزرگ مرد تاریخ انسانیت روا داشته اند ، سیاه پوشیده ایم و گریسته ایم.

اما آیا چه آنان که ما را گریانده اند و چه ما که گریسته ایم، دانسته ایم و فهمیده ایم چرا حسین را سربریدند و فرزندان پاکش و برادر شجاعش را قطعه قطعه کردند و اهلش را به اسارت بردند ؟

آیا اندیشیده ایم که چرا برای حسین و یارانش ، سیاه می پوشیم و  بر سینه می زنیم و گریه می کنیم؟

آیا در بزرگداشت واقعه دلسوز کربلا ، جز به سیاه پوشی، سینه زدن ، گریه کردن، دلخوشی به آمرزش گناهان گذشته و حال ،  نوحه خواندن ، زنجیر زدن و چلو قیمه دادن و خوردن هم اندیشیده ایم؟!!!

 اندکی فکر کرده ایم که آیا کربلا فقط نمایشگاه جنایات فجیع رذل ترین مردم مسلمان بوده است یا در آن دیار بلا ، عظیم ترین بزرگواری ها ، صداقت ها ، حق طلبی ها ،  انسان دوستی ها و بزرگ ترین فضایل اخلاقی نیز برای بشر به نمایش در آمده است؟!

استاد علامه ، مرحوم آیت الله مطهری ، در سلسله سخنرانی هایی پیرامون واقعه ی کربلا ، نگاهی معرفت گرایانه و عالمانه به این آزمون سخت دوخته است ؛ آزمونی که برای حسین و پیروان حق ، شیرین و موجب سرفرازی جاویدان ، و برای اسیران نفس حیوانی ، مایه ی نکبت ابدی شد.آزمونی که باید برای ما و آیندگان ، درس آموز حق گرایی ، عدالت جویی، راستی ، شهامت دفاع از حق، ایثار، عطوفت و مهربانی ، بزرگواری ، آزادگی و عاشقانه با زشتی ها و ظلم ها جنگیدن، باشد.

خلاصه ای از کلام مطهری را بخوانید:

چگونه امت پیغمبر،  فرزند پیغمبر را کشتند؟

حادثه شهادت امام حسین علیه السلام نه تنها فجیع بود و نه تنها مظهر یک فداکاری عظیم و بی نظیر است ، حادثه بسیار عجیبی است از نظر توجیه علل روحی قضیه ، این قضیه پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر اکرم واقع شد به دست مسلمانان و پیروان رسول اکرم و مردمی که معروف به تشیع و دوستی آل علی بودند و واقعا هم علاقه به آل علی داشتند در زیر پرچم کسانی که تا سه چهار سال قبل از وفات پیغمبر با او جنگیدند و عاقبت که مردم دیگر مسلمان شدند،  آنها هم اجبارا و ظاهرا مسلمان شدند. ( به قول عماریاسر: استسلموا و لم یسلموا) .

ابوسفیان در حدود 20 سال با پیغمبر جنگید که در حدود پنج شش سال آخر، قائد اعظم تحریک علیه اسلام بود و حزب او یعنی اموی ها اعدی عدو و الد الخصام (سخت ترین دشمنان) پیغمبر بودند.بعد از ده سال از وفات پیغمبر، معاویه که همیشه دوش بدوش و پا بپای پدرش با اسلام می جنگید ، والی شام و سوریه شد و سی سال بعد از وفات پیغمبر ، خلیفه و امیر المومنین شد! و پنجاه سال بعد از وفات پیغمبر،  پسرش یزید ، خلیفه شد و با آن وضع فجیع،  فرزند پیغمبر را کشت به دست مسلمانانی که شهادتین می گفتند و نماز می خواندند و حج می کردند و به آئین اسلام ازدواج می کردند وبه آئین اسلام مرده های خود را دفن می کردند. نه این مردم منکر اسلام شده بودند- و اگر منکر اسلام شده بودند معمائی در کار نبود- و نه انکار حرمت امام حسین را داشتند و معتقد بودند که امام حسین نعوذ بالله از اسلام خارج شده است ، بلکه عقیده آنها به طور قطع بر تفضیل امام حسین بر یزید بود، حالا چگونه شد که اولا حزب ابوسفیان زمام حکومت را در دست گرفتند و ثانیا مردم مسلمان و بلکه شیعه ، قاتل امام حسین(ع) شدند درعین اینکه او را مستحق قتل نمی دانستند بلکه احترام خون او از خون هر کسی در نظر آنها بیشتر بود.

اما اینکه چرا حزب ابوسفیان زمام را در دست گرفت برای این بود که یکنفر از همین اموی ها که او سابقه سوئی در میان مسلمین نداشت و از مسلمین اولین بود به خلافت رسید. این کار سبب شد که امویها جای پائی دردستگاه حکومت اسلامی پیدا کنند، جای پای خوبی به طوری که خلافت اسلامی را ملک خود بنامند؛ ( همان طوری که مروان به انقلابیون همین را گفت) هر چند جای پا در زمان عمر پیدا شد که معاویه والی سرزمین زرخیز شام و سوریه شد خصوصا با در نظر گرفتن این معما که عمر ، جمیع حکام را عزل و نصب می کرد و تغییر و تبدیل می داد به استثناء معاویه.

اموی ها سبب فساد در دستگاه عثمان شدند ومردم هم علیه عثمان انقلاب کردند و او را کشتند و معاویه که همیشه خیال خلافت را در دماغ می پروراند از کشته شدن عثمان استفاده تبلیغاتی کرد و نام خلیفه مظلوم ، خلیفه شهید به عثمان داد و پیراهن خون آلود عثمان را بلند کرد و وجهه مظلومیت خلیفه پیغمبر را تقویت کرد و به مردم هم گفت: راس و رئیس کشندگان عثمان، علی ( ع) است که بعد از عثمان خلیفه شده و انقلابیون را هم پناه داده و چه گریه ها و اشکها که از مردم نگرفت! تمام مردم شام یعنی قبائلی از عرب که بعد از فتح اسلام در شام سکنی کرده بودند یکدل و یکزبان گفتند که در مقام انتقام و خونخواهی خلیفه مظلوم تا قطره آخر خون خود حاضریم و هر چه تو فرمان دهی ما اطاعت می کنیم. به این وسیله معاویه نیروی اسلام را علیه اسلام تجهیز کرد.

تمام فاجعه کربلا برای این بود که امام رای خود را نفروخت

از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او در دوره یزید ،چه در وقتی که امام در مدینه بود و چه در مکه و چه در بین راه و چه در کربلا ، آنها از امام فقط یک امتیاز می خواستند و اگر آن یک امتیاز را امام به آنها می داد نه تنها کاری به کارش نداشتند بلکه انعامها هم می کردند وامام همه آن تحمل رنج ها را کرد و تن به شهادت خود و کسانش داد که همان یک امتیاز را ندهد. آن یک امتیاز فروختن رای و عقیده بود. در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود ، بیعت بود. بعیت آن روز ، رای دادن امروز بود. پس امام اگر رای غیر وجدانی و غیر مشروع می داد شهید نمی شد، شهید شد که رای و عقیده خودش را نفروخته باشد.

کربلا نمایشگاه معنا و روحانیت نه نمایشگاه جنایت بشر

صحنه کربلا را می توان تشبیه کرد به یک نمایشگاه ، ولی نه نمایشگاه علم و صنعت بلکه نمایشگاه معنویت و معرفت . در این نمایشگاه انسان می تواند به عظمت قدرت اخلاقی و روحی و معنوی بشر پی برد و بفهمد تا چه اندازه بشر با گذشت و فداکار و آزاد مرد و خداپرست و حق خواه و حق پرست می شود، معانی صبر و رضا و تسلیم و شجاعت و مروت و کرم و بزرگواری تا چه اندازه قدرت ظهور و بروز دارد.

معمولا اهل منبر وقتی که می خواهند قضیه کربلا را بزرگ کنند . جنبه فاجعه بودن و ظلم و ستم ها را بزرگ می کنند، در جستجوی پیدا کردن و حتی جعل کردن فاجعه هایی هستند ، با بیانهای مختلف و تشبیهات و مجسم ساختن ها جنبه فاجعه بودن را تقویت می کنند و حال آنکه ما باید از خود بپرسیم بزرگی حادثه کربلا از چه نظر است؟ آیا از نظر فجیع بودن است؟ قطعا این فاجعه ، فاجعه کم نظیری است چنانکه ابوریحان بیرونی در (( الاثار الباقیه)) به نقل (( نفس المهموم)) گفته و همچنین دیگران. ولی فاجعه عظیم و شاید عظیم تر از این در دنیا زیاد بود. خود فاجعه مدینه کمتر از فاجعه کربلا نبوده. عظمت مطلب،  از لحاظ سید الشهدا و یاران آن حضرت است نه از لحاظ ابن زیاد و ابن سعد و اتباع و اشیاع آنها ؛ عظمت سعادت است نه عظمت شقاوت.

کربلا بیش از آن اندازه که نمایشگاه شقاوت و بدی و ظهور پلیدی بشر باشد نمایشگاه روحانیت و معنویت و اخلاق عالی و انسانیت است ولی اهل منبر کمتر به آن جنبه توجه دارند؛ و به عبارت دیگر در این قضیه از آن جنبه باید نگاه کرد که اباعبدالله و ابا الفضل و زینب قهرمان داستانند نه از آن جهت که شمر و سنان قهرمان داستانند.


فجیعترین جنبه های شهادت سید الشهدا

از جنبه های فجیع بودن ،یک جنبه است که از همه بالاتر بود و آن را کمتر مورد توجه قرار می دهند و آن این موضوع است که "یتقربون الی الله بدمه " و به حادثه شهادت سید الشهدا رنگ دینی دادند. فرق است بین اینکه گرگی بره ای را بخورد و بین اینکه بخورد و عنوان قربه الی الله و مصالح ملی و خیانت و قیام بر ضد مصالح عمومی هم به آن بدهند. به نظر می رسد که این جهت از همه بالاتر بود . بزرگترین جنایت ها آنها است که به نام اخلاق و روحانیت و صلح انجام می شود.

 مکتب حسینی الهام دهنده مصلحین است، مکتب گناهکاری نیست

امام حسین سه مرحله شهادت دارد: شهادت تن به دست یزیدیان ، شهادت شهرت و سمعه و نام نیک به دست بعدی ها بالاخص متوکل عباسی ، وشهادت هدف به دست اهل منبر. سومی بزرگترین مرحله شهادت است و جمله ای که زینب به یزید فرمود : کد کیدک واسع سعیک... شامل هر سه دسته می شود.

مکتب امام حسین مکتب گناهکار سازی نیست بلکه ادامه مکتب انبیا است که در سوره الشعرا ذکر شده و با تجدید ذکرش در هر سال و هر وقت باید به صورت زنده ای باقی بماند زیرا نبوت ، ختم شده و این مکتب به منزله منبع وحی و الهام انبیا است یعنی به پیغمبران وحی می شده از طرف خدا که در مواقع لازم قیام کنند، حالا مکتب حسینی باید وحی کننده و الهام دهنده مردان بزرگ باشد که بعدها به صورت مصلحین قیام می کنند نه به صورت انبیاء زیرا نبوت ختم شده.

هر برت سپنسر به نقل فروغی می گوید بزرگترین آرمان نیکان این است که در آدم سازی شرکت کنند یعنی مکتب صالح سازی بیاورند. مکتب حسین(ع) نه تنها مکتب گناهکارسازی [نبود،] از صالح سازی هم بالاتر بود، مکتب مصلح سازی است.

 
درس توحید و ایمان و عظمت و شکست ناپذیری


از مظاهر درخشنده حادثه کربلا و از تجلیات بزرگ الهی آن، موضوع جمع کردن حسین بن علی (ع) در شب عاشورا اصحاب خود را و سخنرانی برای آنها به آن شکل است. باید در نظر داشت که این سخنرانی در شب عاشورا است، هنگامی است که عوامل محیط از هر جهت نامساعد و ناامید کننده است. در چنین شرایطی هر سردار و رهبری که تنها مادی فکر کند جز لب به شکایت باز کردن کاری ندارد، منطق اش این است: افسوس که بخت با ما مساعد نشد ، تف بر این روزگار و بر این زندگی؛ مثل ناپلئون می گوید: طبیعت با من مساعدت نکرد. همه سخنانش شکایت از روزگار و اظهار یاس است. آنچه که شرایط را برای او سخت تر می کند این است که زنان و فرزندان و خواهرانش تا 24 ساعت دیگر اسیر دست دشمن می شوند. برای یک مرد غیور و فداکار این خیلی ناگوارتر است.

در یک همچون شرایطی دیگران چه کرده اند؟ ما درتاریخ می خوانیم که(( المقنع)) وقتی که محصور شد و در شرائط نامساعد و نا امید کننده ای قرار گرفت اول خاندان خود را کشت بعد خودش را.

همچنین است یکی از خلفای اموی هنگام گرفتاری. تاریخ از این نمونه ها بسیار دارد. امام حسین بن علی (ع) وقتی که شروع کرد به سخنرانی ، گفت: اثنی علی الله احسن الثناء و احمده علی السراء و الضراء . اللهم انی احمدک.........

بااین همه شرایط نامساعد مادی، دم از رضا و سازگاری با عوامل می زند! چرا؟ چون در شرایط معنوی مساعدی زیست می کند. او اعتقادا و عملا موحد و خداپرست است و به علاوه او به نتیجه نهایی کار خود آگاه است . او هدفتش مثل اسکندر و ناپلئون ، جهانگیری نبود که خود را شکست خورده بداند، هدفش اعلاء کلمه حق بود و از این نظر ، کار خود را بسیار سودمند وموثر می دید....

منبع: مرتضی مطهری ، حماسه حسینی ، انتشارات صدرا



مجله خواندنی ها
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین