bato-adv
کد خبر: ۲۵۸۶۷۳
درباره فیلم ویکتوریا؛

انسانیت در عصر پسامدرن

ویکتوریا فیلم عجیبی است و ویکتوریا خود انسانی عجیب‌تر. فیلمی تنها در یک شات بدون هیچ‌گونه برشی. ریشخندی بر ایناریتو که در Birdman سعی داشت تا تنها با توسل به CGI حسی از استمرار و شات واحد را القاء کند. ویکتوریا از تله چیرگی فرم بر محتوا می‌گذرد. درهم آمیزیِ ناتورالیسم و سورئالیسم در اوج خلاقیت. تنها 12 صفحه فیلم‌نامه و دیالوگ‌هایی در حد کمال تنها مبتنی بر بداهه.
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۰ - ۲۲ دی ۱۳۹۴
فرارو- آرمان شهرکی؛ ویکتوریا (Victoria-2015) فیلم عجیبی است و ویکتوریا خود انسانی عجیب‌تر. فیلمی تنها در یک شات بدون هیچ‌گونه برشی. ریشخندی بر ایناریتو که در Birdman سعی داشت تا تنها با توسل به CGI  حسی از استمرار و شات واحد را القاء کند.

ویکتوریا از تله چیرگی فرم بر محتوا می‌گذرد. درهم آمیزیِ ناتورالیسم و سورئالیسم در اوج خلاقیت. تنها 12 صفحه فیلم‌نامه و دیالوگ‌هایی در حد کمال تنها مبتنی بر بداهه. 

ویکتوریا خود عجیب‌تر از اثری است که در تعامل با آن و مای بیننده است. ویکتوریا روح انسانیِ از دست رفته در مدرنیته است. دخترکی غریب و تنها، از اسپانیا رانده و از آلمان مانده؛ یک کافه‌چیِ ساده اما سرشار از حس زندگی و محبت، روان و سیال و معصوم و جاودانه. 

خوددار، متواضع و فروتن و عاشق و از خویش گذشته. رها. هارتموت روزا {Hartmut Rosa}ی جامعه‌شناس صحبت از حالت روان‌شناختی و اجتماعیِ جدیدی در عصر پسامدرن کرده با نام شتاب اجتماعی {social acceleration}، آن‌زمان که روز و شب با حرصی سیراب ناشدنی در تلاشی تا تنها در جای خود بمانی و به ورطه تاریک پشت سر درنغلطی. ویکتوریا، وقفه‌ای انسانیست بر این شتاب.

او به اندازه کافی وقت دارد تا حتی اگر شده در فاصله تنها چندساعت، به انسانی که دوست دارد عشق بورزد، سحرگاه بر پشت بامی آواز سرکند؛ به نام رفاقت و دوستی خطر کند؛ و پیچ و خم‌های عاطفی خود و دوستانش را درک، تحلیل و بدان‌ها فعالانه واکنش نشان دهد. ویکتوریا به زندگی پیچیده پاسخ‌های ساده می‌دهد؛ به غایت ساده. 

بر ترک دوچرخه دوستش می‌نشیند سحرگاه را با آن‌ها جشن می‌گیرد و بی‌آن‌که یک کلمه آلمانی بداند با بچه‌های ناف برلین می‌پرد نوعی گریز از دامِ همیشگی زبان. 

ویکتوریا با دوستانش برای سرقتی مسلحانه همراه می‌شود اما این جریان به‌هیچ‌وجه از او ضدقهرمان نمی‌سازد. او قهرمان عصر پسامدرن است که از دل هاویه مدرن سالم بیرون جسته. پسا مدرن، آنجا و آن لحظه که تمایزات جنسی و جنسیتی و هرچه روایت مسمومِ از این دست است ناگهان رخت بر می‌بندد دود می‌شود و به هوا می‌رود و تنها انسان و ذات اصیلش باقی می‌ماند با انتخاب‌هایی اصیل، یک زندگی اصیل طی چند ساعت از پاسی از شب تا سحرگاه. 

سپیده که می‌زند برای ویکتوریا مرگ زندگی و تولد مرگ است. دوستانش و رفاقت‌های ناب یک‌به‌یک تیرخورده و هلاک شده‌اند و او در کویر وحشت تنها مانده؛ یوروها به چه کار می‌آیند هیچ. 

ویکتوریا به کافه بازخواهد گشت با تمامی حسرت‌هایش و به یاد خواهد آورد که همین شب گذشته زندگی را به نسبت مساوی با چه کسانی سهیم شد. با سه جوان ساده برلینی نه با دشمنان خونی و تنگ‌نظرِ کنسرواتور. هنرآموزان وحشتناک کنسرواتور نیز هیچگاه باور نخواهند کرد که دختری که استعدادهایش را به تمسخر می‌گرفتند چه قطعه نابی برای ‌چه‌کسی و کجا اجرا کرد. 

ویکتوریا را که می‌بینی یاد شوهرهای کازاوتیس می‌افتی. آن‌ها هم زندگی اصیل خویش را چند روزی جشن گرفتند از ته دل خندیدند و به خانه با تمام دل آزردگیهاش بازگشتند. 

لحظاتی در زندگی هست که باید شجاعانه به مصاف بازی زندگی رفت و در این بازی، زندگی را به بازی گرفت. این ساده است یا پیچیده، در همان لحظه و در آنیّتش مشخص می‌شود. در زندگی رویا می‌بینیم که مانند ابر از پس هم می‌آیند و می‌روند و تنها باد می‌داند به کجا. رویا را به واقعیت آلودن کشتن رویاست. برای ویکتوریا اما مرز واقعیت و رویاها مغشوش است و در همین اغتشاش، انسانیت در عصر پسامدرن زاده می‌شود.  
مجله خواندنی ها
مجله فرارو