bato-adv
کد خبر: ۲۶۲۲۰۶

قصه‌های عامیانه روسی به دوران «یلتسین» و «پوتین»

تاریخ انتشار: ۱۰:۲۹ - ۲۵ بهمن ۱۳۹۴
حکایت شده است که به سال ١٩٩٥ مردی حدود ٦٤‌‌سال را که تنها زیرپیراهنی بر تن داشت و به‌دنبال نگه‌داشتن تاکسی برای یافتن پیتزافروشی بود، یافتند. مکان خیابان پنسیلوانیا در شهر واشنگتن بود و فرد موردنظر «بوریس یلتسین»، رئیس‌جمهوری کشور تازه‌تأسیس «فدراسیون روسیه»، بود در دیداری رسمی از ایالات متحده آمریکا.

این داستان کوچک شروع خوبی برای این خواهد بود که بیابیم چرا «ولادیمیر پوتین»، رهبری محبوب برای مردمان نه‌فقط روسیه که بسیاری از دیگر جمهوری‌های امروز مستقل بازمانده از اتحاد شوروی است. برای شناخت او باید به سیاست‌مداران و حاکمان پیش از او بازگشت؛ آنانی که با ثروت ملی شوروی دست به قمار «شوک‌درمانی» اقتصادی در نیمه دهه ٩٠ میلادی زدند. وقتی به حاکمان سیاسی اشاره می‌کنیم به بیان راحت‌تر از جنگ‌سالاران، نوکیسه‌های اقتصادی، واسطه‌های کالاهای استراتژیک و دلال‌های «اوراق ملی روسیه» در آن دوران سخن می‌گوییم. در یک کلمه ساده ما در حال صحبت از «الیگارش‌ها» هستیم.

ودکا و باروت: مافیا بر فراز کرملین
عصر شکوهمند بی‌قانونی از آنجا آغاز شد که «بیگ‌بنگ» لهستانی وقتی به روسی ترجمه شد و «شوک‌درمانی اقتصاد روسیه» نام گرفت، تبدیل به ناپدیدشدن اموال ملی یا فروخته‌شدن تقریبا رایگان صنایع سودده به گروه کوچکی از نزدیکان به حاکمان جدید کرملین شد. در خیابان‌ها هم که جنگی تمام‌عیار برای کنترل اقتصاد زیرزمینی در گرفت و مافیای روس و اوکراین گوی سبقت را از «دون»‌های ایتالیایی تیپیکال سینما ربودند. ماشین‌های از دید شهروندان شوروی سابق پردنگ‌وفنگ غربی، به قاره ششم جهان سرازیر شدند و در نبود قدرت اجرائی خانه‌های گرد مرگ پاشیده‌شده بازمانده از دوران خروشچف، در کنار بناهای باروک سبک استالینی در تاریکی فرورفتند.

«دنیس تاراسوف»، عکاس، مجموعه بی‌نظیری را ثبت کرده از سنگ یادبودهای مزار گانگسترهای روس در شهر «یکاترینبورگ»؛ تصویرهایی بی‌بدیل و شوخ‌طبعانه که متأسفانه کاملا حقیقی و در اصل بخشی جداناشدنی از تاریخ معاصر روسیه را دربر گرفته است. عکس‌های به‌شدت رئالیستی روی گورها شامل عضوهای رده‌پایین تا رؤسای گروه‌های تبهکار می‌شود که آنها را یا در کنار اتومبیل‌های اروپایی‌شان با ساعت‌ها و زینت‌آلات طلا نشان می‌دهد یا در حال خوش‌گذرانی؛ با چاشنی خانواده و صدالبته کلیسای ارتدکس روس که ناظر بر زندگی معنوی تمام روس‌های جهان است، از موناکو تا لندن و گروزنی. یک نکته کوچک اما باقی می‌ماند و آن تاریخ مرگ بسیاری از آنان است که معمولا سال‌های ٩٤-١٩٩٣ را دربر می‌گیرد که همان دوران شگفت‌انگیز سقوط روسیه و خیزش دنیای تبهکاری را نمایندگی می‌کند.

از روسیه خارج شویم و قدم به قفقاز بگذاریم؛ به کشوری محصور در خشکی با اقتصادی تحت تحریم همسایگان ثروتمندش، ترکیه و آذربایجان که با مسائل عدیده اقتصادی و موج مهاجرت شهروندانش روبه‌رو است. روی سخن ما اولین کشور مسیحی جهان و نماد تلاش یک ملت برای زنده‌نگه‌داشتن هویتی ملی یعنی جمهوری ارمنستان است. نام «گاگیک ساروکیان» را احتمالا تمام مردمان ارمنی شنیده‌اند که امثال او و دیگر الیگارش‌های ارمنی کم نیستند که با بازوی اجرائی «آخپرتویونس» (یا «انجمن اخوت») بر سیاست ارمنستان تأثیر و اقتصاد خرد و کلان را کنترل می‌کنند. روستای «آرینج» در خارج از پایتخت ایروان نمادی از برهنگی تازه به‌دوران‌رسیده‌ها در کشوری با مشکلات بی‌شمار است.

 کاخ «ساروکیان» به سبک بناهای تزاری در کنتراستی باورنکردنی با خانه‌های روبه‌فروپاشی بازمانده به دوران شوروی اطرافش است. این داستان را می‌توان به زبان اوکراینی، آذربایجانی، ازبک، ترکمنی یا تاجیک هم ترجمه کرد و نام شخصیت‌ها و شهر‌ها را تغییر داد، اما به پاسخی مشابه رسید. «الکساندر لبدوف»، ‌میلیاردر و سیاست‌مدار روس که به‌واسطه فعالیت‌های انسان‌دوستانه و فرهنگی‌اش شناخته‌شده‌تر است تا اینکه روزگاری بخشی از الیگارش حاکم بر مناسبات روسیه بوده، (او دارای سهام‌های چشمگیری در آئروفلوت، گازپروم و... است) در رابطه با فرهنگ حاکم بر میراث‌خواران شوروی معتقد است که ثروت مادی برای آنها کاملا احساسی یا حتی مسئله‌ای معنوی محسوب می‌شود و آنها ابایی از نمایش بی‌فرهنگی خود یا خرید کشتی‌های تفریحی و ریخت‌وپاش‌های بیمارگونه ندارند یا حتی یک‌بار قدم به سالن‌های تئاتر یا نمایشگاه‌های هنری نگذاشته‌اند.

لبدوف درست می‌گوید، اما چند نکته را جا می‌اندازد که این ویژگی‌ها مربوط به الیگارشی دوران یلتسین بود و الیگارش‌های هم‌پیمان با پوتین مانند خود او چهره‌ای ملی به خود گرفته‌اند که آن هم دلیلش را به‌راحتی می‌شود در ناتوانی بازرگانان روسی در اواخر دهه ٩٠ و اوایل قدرت‌گیری پوتین در برابر اقتصادی جهانی‌شده با سرمایه‌های غربی یافت که به‌ناچار آنها را مجبور کرد که یا رودرروی پوتین قرار بگیرند و ناگزیر از صحنه سیاسی- اقتصادی کشور حذف شوند یا اینکه با برتن‌کردن رخت ملی‌گرایی روس، قدم به دوران نوینی بگذارند.

«ویتالی مالکین»، «ولادیمیر پوتانین»، «میخائیل فریدمان»، «ولادیمیر گوسینسکی»، «الکساندر اسمولنسکی» و «الکس کونایخین» تنها چند نام از الیگارش‌های دوران یلتسین بودند که احتمالا جز معدودی از آگاهان مسائل روسیه یا سرویس‌های امنیتی غربی یا شرکای تجاری‌شان در بیرون از روسیه برای دیگران چندان نام‌آشنا نیستند، اما نام‌هایی همچون «یگور گایدار»، «آناتولی چوبایس» و «میخائیل خودورکوفسکی» معروف‌تر از آن هستند که نیاز به معرفی داشته باشند.

خرده‌تجارت شلوار جین، آدامس، سودا و ویدئوکاست و سیگار در دوره یلتسین به تقسیم چندنفره تمامی صنایع مادر روسیه منجر شده بود. با شروع جنگ اول چچن و درگیری‌های گانگستر‌های شهری که با بحران اقتصادی سال ١٩٩٨ که دومین فروپاشی مالی روسیه همراه شد، تئاتر هجوگونه ریاست یلتسین که با حرکات خارج از عرف، الکلیسم و ناراحتی‌های جسمی‌اش به پرده پایانی خود رسیده بود. در روزهای پایانی سال ١٩٩٩ اما با معرفی ولادیمیر پوتین کمترشناخته‌شده از طرف یلتسین برای اداره پهناورترین کشور جهان همان‌گونه که در روزهای پایانی دسامبر ١٩٩١ گورباچف مرگ اتحاد جماهیر شوروی را اعلام کرده بود، عملا یک دهه حکمرانی دموکرات‌های طرفدار اقتصاد آزاد لیبرال‌مسلک به‌همراه الیگارش‌ها و مافیاهای خرد و متوسط به پایان رسید. قرن جدید برای روس‌ها قرن «ولادیمیر ولادیمیریویچ پوتین» بود.

سوپرپوتین و پسران خوب «اف‌اس‌بی»
«لوک هاردینگ»، نویسنده و گزارشگر روزنامه انگلیسی «گاردین» در مسکو، در کتابش، «دولت مافیایی»، روایتی تکان‌دهنده از روسیه پوتین ارائه می‌دهد که نژادپرستی، زدوبندهای پشت‌پرده و قدرت بی‌حصر وارث «ک‌گ‌ب» یعنی «اف‌اس‌بی» (سرویس امنیتی فدرال) بر تمامی روابط روزمره مردم سایه گسترده است. پوتین که در‌ هزاره جدید قدم به کرملین گذاشت، بخشی از الیگارش‌های حاکم نبود که از درون دایره امنیتی «اف‌اس‌بی» قدرت را قبضه کرد. در پی جنگ قدرت الیگارش‌ها با رئیس‌جمهور جدید بود که پروازهای مسکو به لندن، یک‌طرفه سیری صعودی به خود گرفت و ‌میلیاردرهای ناراضی از وضع جدید سر از «ساوت‌کنزینگتون» و «بلومزبری اسکوائر» درآوردند و کراننبرگ کانادایی این شانس را از جهانیان دریغ نکرد که با فیلم بی‌نظیرش، «قول‌های شرقی»، پرتره‌ای بی‌بدیل از دنیای مافیای روسی در لندن را بر پرده سینما به تصویر بکشد.

ازدورخارج‌شدن وابستگان رژیم یلتسین به معنی خیزش نسل دیگری از سرمایه‌سالاران روس بود که همراه با دایره سیاسی و اجرائی انتصابی پوتین که ناقض اصل فدرالیسم روسیه بودند و از شهرهای بزرگ تا جمهوری‌های مسلمان‌نشین قفقاز شمالی را شامل می‌شدند، طبقه جدیدی از حاکمان را به بار نشاندند که این‌بار نه با آرمان لیبرالیسم که مسلح به سلاح ناسیونالیسم روس، نه‌تنها به روسیه که به تمامی سرزمین‌های پیشین شوروی، اسلاوهای جهان و بلوک پیشین شرق چشم دوخته بودند: «رومن آبراموویچ»، «میخائیل پروخوروف»، «واگیت آلکپروف»، «ایگور شووالوف»، «ویکتور زوبکوف»، «الکساندر لبدوف»، «سرگئی لاوروف» و «سرگئی ایوانوف» تنها بخشی از حلقه سیاسی و مالی پوتین را شامل می‌شوند که او زیر پرچم حزب «روسیه متحد» در عمل قدرت مطلق را در روسیه در دست گرفته است. پوتین از روسیه کشوری ثروتمند با معیارهای بین‌المللی ساخته و توانسته مردمان نه‌تنها روسیه که بسیاری از جمهوری‌های پیشین شوروی را با خود و پرستیژ جدیدی از ایدئولوژی اوراسیایی‌اش همگام کند.

بازشناسی شخصیت پوتین چندان نیازی هم به دانش سیاسی یا تاریخی از روسیه مدرن ندارد. «اندری کورکف» و رمان دوست‌داشتنی‌اش «مرگ و پنگوئن» نه‌تنها تصویر اوکراین بلکه تمام آنچه از سرزمین شوراها باقی مانده بود را در هرج‌ومرجی بی‌انتها و آخرالزمانی اجتماعی نشان می‌دهد که یادبودنامه‌نویسی جوان، «ویکتور»، با پنگوئن امپراتور‌ش، خط‌دهنده سیاست‌های اوکراین از کار درمی‌آید. حال به زبان روسی ساده یادبودنامه‌نویس جوان دهه ٩٠ داستانِ کورکف تبدیل به مرد قدرتمند کرملین می‌شود که در تحریم سیاسی دوران یلتسین کشور دیگری را برپا می‌دارد.

روایت کنونی روسیه شبیه به وجود گروه موسیقی محبوب روسی «کر و ارکستر ارتش سرخ» است که با لباس‌های نظامی از دوران شوروی تا به امروز به اجرای سرودهای میهنی و ترانه‌های فولکلوریک می‌پردازند و در تمام جهان آوازه‌شان پیچیده است. ارتش سرخی دیگر وجود ندارد اما الگوی آن نقشه راه نیروهای مسلح روسیه فدراتیو است و چه‌چیزی بهتر از درهم‌آمیختگی سرودهای جنگ داخلی، انقلاب بلشویکی و جنگ کبیر میهنی که آوازهای محلی ولگا رنگ‌آمیزی‌شان می‌کند. وطن‌پرستی روسی نیاز چندانی به تولد دوباره ندارد بلکه تنها نگاهی به پشت‌سر انداخته و موقعیتی برای پوتین فراهم آورده است تا بتواند مردم روسیه را از خطر خیزش دوباره فاشیسم در اوکراین بهراساند. باید این واقعیت را پذیرفت که کلمات «فاشیسم» و «نازیسم» خلاف بار فلسفی‌ای که در دیگر نقاط جهان دارند، در جمهوری‌های سابقا شورایی (به‌خصوص روسیه و بلاروس) یادآور مرگ، نابودی و نسل‌کشی از یک‌سو و تهور و شجاعت و قهرمانی مردمی است که به‌نوبه خود اراده بشر را در جنگ دوم جهانی به تاریخ تحمیل کردند.

 تمامی تاریخ روسیه در نگاهی از بالا به پوتین سرمایه‌ای اجتماعی و تهییجی عمومی را می‌دهد که جز معدودی از روشنفکران ناراضی در شهرهای بزرگ، اکثریت شهروندان روسیه، از اورال تا قفقاز و از بالتیک تا سیبری را زیر پرچم میهن‌پرستی روس قرار داده است.

روسیه امروز دولتی یاغی نیست که درعوض بخشی از نظم نوین جهانی محسوب می‌شود که از دسامبر ١٩٩١ به شکلی یک‌جانبه اداره می‌شد. از نگاه پوتین و دستگاه اجرائی‌اش سیاست جهانی دوباره به چرخ عادی‌اش بازگشته که در آن روسیه نه‌تنها خود را قدرتی بسیار فراتر از چین، هند یا برزیل می‌داند بلکه ابرقدرتی می‌پندارد هم‌سنگ با ایالات متحده آمریکا که تغییرات سیاسی و جغرافیایی را تعیین و میل خود را بر اجرای آن تحکیم می‌کند. ولادیمیر پوتین برای روس‌ها توأمان شهسواری از ارتش شکوهمند سرخ است که بار دیگر سرزمین مادری را به فتحی چون برلین رهنمود می‌کند و درعین‌حال هم شمایلی معنوی همچون تزارهای روسی بر خود گرفته است که چون نقش رپین از «مسیح» پاسدار ارتدکس روسی و اشرافیت رمانتیکی شده که به شهروندان پهناور‌ترین کشور یادآوری می‌کند که آنان مردمان ششمین قاره جهان هستند.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو