bato-adv
کد خبر: ۲۹۷۳۰۳
نقدی بر سریال هشت و نیم دقیقه

سرمایه‌داران پیروزند!

تاریخ انتشار: ۱۳:۴۲ - ۰۷ آذر ۱۳۹۵
یادداشت دریافتی- امیر بلالی چروده؛ شب پنج شنبه در تاریخ سوم آذر نود و پنج شبکه ی دو سیما قسمت پایانی سریال هشت و نیم دقیقه را به نمایش گذاشت که در این مقال تلاش می شود تا نقد و تاملی کوتاه و مختصر را ارائه کرده باشم.

هر تولید رسانه ای می تواند حاوی پیام یا پیام هایی باشد که در نوع خاص خود، بر اساس ارزش ها و اهداف  فیلنامه نویس، کارگردان و سایر عاملین بر ذهنیت و دیدگاه مخاطب تاثیر گذارد و یا آن را هدایت کند.  

سریال های خانوادگی سیما بر طبق روال بخشی از تولیدات رمان و تاحدودی رئال محسوب می شوند. اینکه می گوییم تا حدودی رئال از این بابت است که جنبه های رئال سریال هایی چون هشت و نیم دقیقه تنها در قالب احتمال یک رخداد اجتماعی است و نه تبیین و تحلیل یک مسئله اجتماعی از دیدگاهی رئالیستی.

و به عبارتی می توان گفت که این قصه یا داستان ممکن است در جامعه یا بخش هایی از موقعیت های متفاوت آن رخ دهد و تنها نقشی که سکانس های فیلم بر ذهن مخاطب می بندد، یک روایت یا توصیف از احتمال وقوع چنین داستان و قصه ای در جامعه است و دیگر هیچ.

علاوه بر این ها سریال می کوشد خواسته یا نا خواسته ارزش هایی را تولید و باز تولید کند و یا به مخاطب یادآور شود که این کدام ارزش است که باید باشد و این کدام ارزش است که نباید باشد و یا به عبارتی کدام ارزش موجه و معصوم است و کدام ارزش محکوم و مطرود.

در نگاهی کلی به سریال هشت و نیم دقیقه باید اظهار داشت که یکی از مفاهیم مورد تاکید و تصدیقی که به طور مداوم در حال طهارت و هدفی منزه و مقدس قرار دارد مفهوم «سرمایه» است که تماما اقصادی جلوه داده شده و این جلوه ی اقتصادی سرمایه در دیدگاه مخاطب، رقابتی مشروع، به حق، موجه و حتی ملزوم را تداعی می کند.

آن طور که کشاکش بین شخصیت های اصلی سریال (یکتا و احسان) بر سر سرمایه بوده است و اگر اشتباه، نقص و یا عملی ناعادلانه در جریان قصه دیده می شود متوجه اشخاص است و در این بین هسته ی مرکزی تنش و کشش که سرمایه است به عنوان هدفی مشروع و موجه برای این رقابت نمایان است.

در صحنه ی تولید و سکانس های مربوط به کارخانه، واحد تولیدی یا این بنگاه اقتصادی به شدت رئیس محور است و این به وضوح نشان داده می شود که این صاحب کارخانه است که به راحتی تصمیمات عزل و نصب را یکی پس از دیگری اتخاذ می کند و در مقابل نیز هیچ مقاومت صنفی در مقابل این کنش، واکنش نمی شود و چه بسا تلاش شده است تا انسجام کارگران از هیچ مشروعیتی برخوردار نباشد.

مصداقا می توان به آن بخش از فیلم توجه داشت که احسان از حسابدار شرکت می خواهد تا برای برادرزاده کوچک خود که یک بچه دبستانی ست یک حساب ویژه باز کند و هر ماه به اندازه همه کارمندان برایش حقوقی واریز کند، این دیالوگ به طوری دستوری مطرح می شود و از حسابدار نیز خواسته می شود تا بی چون و چرا فقط دستور را اجرا کند.

هم چنین این سکانس نیز طوری به تصویر کشیده می شود که مخاطب نسبت به این دیالوگ های احسان به حسابدار، احساسی مثبت و رضایت بخش پیدا کند و به نوعی او را برای این عملش تشویق کند. تا این سیستم سرمایه داری صرف در کارخانه که همه ارزش ها و مشروعیت ها را متوجه صاحب کارخانه می کند موجه و اخلاقی در نظر آورد و سکانس به هدف ( خواسته یا نا خواسته )دیگر خود که در نهایت تلطیف و تخفیف می توان اقتصاد زدایی از یک واحد تولیدی صنعتی عنوان کرد دست پیدا می کند.

خریداری کارگران و تهدید و تطمیع آن ها از تاکید بسیاری در قصه برخوردار است و همواره تلاش شده است تا ارزش هایی در مخاطب نهادینه شوند که دست یابی به آن ها تنها مبتنی بر رقابت و دست یابی بر سر سرمایه است.  

آن طور که این سرمایه است که می تواند خانواده ای را گرد هم آورد و در مقابل این کارگر و فرودست است که باید دست بر قرآن بگذارد و قسم بخورد، این کارگر است که باید خود را بفروشد و اوست که دروغ بزرگ و خانمان سوز می گوید.

هم چنین آشکارا تلاش می شود تا ارزش های طبقه فرودست مورد حمله قرار گرفته و این تقبیح همواره متوجه فرد است و حتی کارگردان تلاش نمی کند که کارگران را پیرو یک عمل منفی غیر اخلاقی هم در کنار یکدیگر قرار دهد و همه سکانس های مربوط به طبقه ی فرودست آن چنان دور از هم به تصویر کشیده شده اند که مخاطب فرصت تفکر به سویی دیگر از قصه را که فقر و مسائل اقتصادی فرودستان است پیدا نمی کند.

در صورتی که کارگردان به طور تمام و کمال از مسئله ی فقر برای رمانتیستی کردن قصه خود و منقلب نمودن مخاطب استفاده می کند.

همانطور که در شخصیت فیلم، نورایی حسابدار، کارگر اخراج شده و کارمند بیمارستان می بینیم که خود را در مقابل ارزش های مبتنی بر سرمایه می بازند و به وعیدی کاملا مالی و اقتصادی سر فرود می آورند.

گویی سعی شده است تا یک بازار خرید و فروش کارگر و کارمندان پستی به نمایش گذاشته شود که مسبب همه ی سیگنال های غیر اخلاقی سریال هستند.

کارگر و کارمندی که در دوقسمت پایانی فیلم که شاهد بازگشت امید و خوشبختی به قصه هستیم در نهایت تعجب ناپدید می شوند و در صورتی که در سراشیبی های اخلاقی و بدنامی های قصه مدام در نگاه مخاطب به نمایش گذاشته می شوند.

در سکانس های پایانی قسمت آخر سریال تنها چهره ی مغموم، گریان و شکست خورده ی کارمند بیمارستان باقی است که به شدت تحت سرزنش و ملامت نگاه و ذهن مخاطب است، و باید توجه داشت که همه ی کارگران و کارمندان خطاکار به نوعی متنبه و سرخورده از قصه کنار گذاشته می شوند در صورتی که هیچ خطاکاری از پاسداران ارزش های مبتنی بر سرمایه نه تنها مورد تنبیه و سرزنش نگاه مخاطب به تصویر کشیده نمی شود بلکه حتی فرزین که منفی ترین کاراکتر طبقه فرادست است به نوعی با معصومیت و نگاه ترحم انگیز مخاطب از صحنه کنار گذاشته می شود و در سکانس پایانی نیز در دیالوگ بین نامزد او و خواهر او( یلدا و فروغ) قصه القا می کند که امید بازگشت و حضور فرزین در این خوشبختی که حالا با توافق و تقسیم سرمایه حاصل شده است وجود دارد و این در چشم مخاطب با رضایت همراه است.

در دقایق پایانی سریال شاهد سکانسی هستیم که تلفن کارخانه زنگ می خورد و مستخدم در پاسخ به کسی که پشت خط است می گوید: « کارخانه تعطیل نیست»، در این دیالوگ سریال همه حرف خود را به مخاطب می زند و چهره ی شاداب مستخدم پس از گفتن این جمله نوید این را می دهد که کارخانه دوباره رئیس روسایی را که به سفر زفته اند در آغوش خواهد کشید و پس از آن نیز بلافاصله لنز دوربین کارگردان روی این سفر خوش مورد اشاره مستخدم متمرکز می شود و ذهن مخاطب این بار خوشبختی را می بیند و این خوشبختی هر بار که در ذهن مخاطب در طول  سریال با رضایتمندی از دیدگاه او همراه است متکی بر ارزش های طبقه فرادست و به طور خاص حضور و نقش پررنگ سرمایه است.

و همه ی متن فیلم یا قصه در دو دیالوگ پایانی بیان می شود:

1. مستخدم به فردی که پشت خط است: « کارخانه تعطیل نیست»

2. فروغ به یلدا: « ما دوباره دور هم جمع شدیم»


در گزاره شماره 1 تلاش شده است تا هسته ی مرکزی سریال که کارخانه است دوباره در ذهن مخاطب تکرار شود، و به نظر آید این کارخانه است که مهم است و این کارخانه است که شرط خوشبختی و امید به زندگی است و پیش از نیز اگر مشکلاتی برای کاراکترهای سریال وجود دارد تنها به دلیل کشمکش بر سر کارخانه و به طور عام بر سر سرمایه است.

در گزاره دوم نیز سریال تلاش دارد تا از زبان فروغ که حالا شخصی دوست داشتنی از نگاه مخاطب است و به نوعی رضایت را در دیدگاه مخاطب ایجاد کرده است و آماده ی این است که کارگردان از کاراکترش هدف آخر تبلیغی خود را به نمایش بگذارد، این طور القا می شود که تنها طبقه فرادست است که به کمک سرمایه و جنگ و توافق بر سر آن می تواند به امید برسد و گرد هم آید و این طبقه فرادست است که اگر توافق حاصل کند به ارامش و خوشبختی دست پیدا می کند.

گویی کارگردان و سریالش مدافع حقوق این طبقه بوده و به دنبال یک پروپاگاندای پنهان و شدیدا ارزشی است. که تنها منتهی به بازتولید ارزش های طبقاتی یک قشر خاص می شود.  

و صدا و سیما نیز چون همتایان ماهواره ای خود مانند جم و فارسی وان به ویترینی برای جامعه ای مصرفی، نمایشی و پاسدار ارزش های سرمایه داری تبدیل شده است، و این همان انحرافی است که ایجاد می شود تا یک تولید رسانه ای را چون فیلم از قالب تحلیل و تبیین بیرون کشیده و به حوزه ی تضییع وارد می کند.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو