bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۰۸۹۹۳

اجاره هر موزائیک برای دستفروشان، نیم‌میلیون!

تاریخ انتشار: ۰۹:۵۹ - ۱۹ اسفند ۱۳۹۵
نامش «بازار بزرگ پارچه احسانی» است اما از آجیل شب عید گرفته تا نارنجک‌ و ترقه چهارشنبه سوری در آن پیدا می‌شود. هر چند قدم فروشنده‌ای روی صندلی‌، مانتو به دست و روسری به دست ایستاده‌ و اگر حواست جمع نباشد، ممکن است پای یکی از آنها توی دهانت برود. آنقدر شلوغ که هر از گاه صدای گریه بچه‌ای که زیر دست و پا مانده‌ بلند می‌شود.
 
به گزارش ایران، یکی از دلایل این شلوغی هم دستفروشانی هستند که وسط خیابان با رگال‌های لباس و جعبه‌های گل و میوه بساط کرده‌اند. دستفروشانی که بیشتر آنها باید به مغازه‌دارهای روبه‌رویی کرایه بدهند.

خیابان‌های اطراف بازار احسانی در عبدل آباد شلوغ و پرترافیک است. جمعیت با فشار زیاد وارد بازار می‌شود و خسته و وا رفته بیرون می‌آید. در دست بیشتر مردم کیسه‌های نایلونی بزرگی پر از لباس و آجیل و گل و آینه است. حتی بیرون بازار در خیابان انقلاب هم که دستفروش‌ها قدم به قدم نشسته‌اند، هیجان خرید و تب فروش بسیار بالاست. شب عید همه را به تکاپو انداخته.

حمیدرضا سبحانی معلم است و با همسر و پسر کوچکش به بازار آمده‌. از او که خوش برخورد است می‌خواهم داخل کیسه بزرگی را که در دست دارد نشانم دهد؛ دو تا شلوار بچگانه و چند تا تی شرت بچگانه و یک جفت کفش مردانه و آجیل در نایلون‌های کوچک و بزرگ. همسر او هم چند کیسه دیگر در دست دارد. آنها از سیدخندان با مترو آمده‌اند. چون شنیده‌اند قیمت‌های بازار عبدل آباد مناسب است.
 
سبحانی از شلوغی بازار گله می‌کند و می‌گوید: «اگر می‌دانستم اینقدر شلوغ است، واقعاً نمی‌آمدم.» همسرش ادامه می‌دهد: «اما می‌ارزید. واقعاً قیمت‌ها از مغازه‌های اطراف ما ارزان‌تر است.» هر دو از خریدها راضی هستند و پیاده به سمت ایستگاه مترو عبدل آباد می‌روند که 10 دقیقه تا بازار فاصله دارد.

به سختی و فشار جمعیت، وارد بازار می‌شوم. حرف‌هایی که فروشنده‌ها برای بازارگرمی و جذب خریداران می‌زنند جالب است. یکی آواز می‌خواند و دیگری از حسادت مادر زن و عروس می‌گوید و دیگری به سبک تبلیغات کانال‌های ماهواره‌ای فریاد می‌زند؛ همه می‌زنند زیر خنده و برای چند ثانیه دست از غر زدن در مورد شلوغی برمی‌دارند.

محمد ناصر دو تا رگال وسط بازارچه گذاشته. یکی مانتو و دیگری تونیک زنانه. محمد، اصالت قطری دارد و پدرش سال‌ها پیش از قطر آمد و در عبدل آباد ساکن شده. او لیسانس حسابداری دارد و دو سال پیش می‌خواسته به آلمان پناهنده شود اما وسط راه پشیمان شده و برگشته. از بیکاری می‌نالد و البته خدا را شکر هم می‌کند که لااقل همین دو تا رگال را دارد. او 14 سال است در همین دو متر زمین وسط بازار کار می‌کند.
 
همین‌طور که حرف می‌زنیم مردی به سمتش می‌آید و از او می‌پرسد که پول را کی به حسابش می‌ریزد؟ به شوخی می‌گویم: «بدهی هم که داری!» می‌خندد و می‌گوید: «نه بابا کرایه این ماه را نریختم. صاحب ملک است.» با تعجب می‌پرسم مگر وسط بازار ملک شخصی کسی است؟ می‌گوید: «نه ولی چون روبه روی مغازه‌اش بساط می‌کنم، باید کرایه بدهم. اینجا رسم است همه دستفروش‌ها به مغازه روبه‌رویی کرایه می‌دهند چون مغازه‌دارها می‌گویند مغازه ما را کور کرده‌اید و خلاصه زورشان هم زیاد است.»

اکثر دستفروش‌ها به خاطر شلوغی و مشتری زیادی که بخصوص در این چند هفته منتهی به عید راهی این بازار می‌شوند به نظر راضی می‌آیند. هرچند بعضی مغازه‌دارها کرایه‌ را با اندازه موزاییک کف بازار محاسبه می‌کنند. در بازار عبدل آباد هر موزائیک تقریباً 500 هزار تومان می‌ارزد و کار به متر نمی‌رسد. علی قلی‌زاده روی جعبه میوه‌ای که سر و ته روی زمین گذاشته، خوشبوکننده زیربغل را دانه‌ای 5 هزار تومان می‌فروشد.

او که از اسلامشهر آمده می‌گوید: «ماهی یک میلیون و سیصد هزارتومان به مغازه روبه رویی اجاره می‌دهم. آخر ماه پول زیادی برایم نمی‌ماند اما باز از هیچی و بیکاری بهتر است. مجبورم کار کنم.»

در این بازار نرخ کرایه خیلی حساب و کتاب ندارد و بسته به انصاف مغازه‌دار است. کرایه‌ها تا 50 میلیون رهن با ماهی 4 میلیون اجاره هم می‌رسد. بعضی از دستفروش‌ها می‌گویند: «به مغازه‌دارها کرایه بدهیم بهتر از این است که به شهرداری بدهیم.»

البته بعضی که پیرتر هستند و قدیمی بازار محسوب می‌شوند پولی بابت کرایه نمی‌دهند. محمد خاکپور یکی از قدیمی‌های بازار است که لباس بچگانه می‌فروشد. او کرایه‌ای به کسی نمی‌دهد. وقتی می‌گویم اسمت من را یاد محمدخاکپور فوتبالیست می‌اندازد، می‌گوید اتفاقاً با او در جوانان هما همبازی بودم: «لباس‌ها را از تولیدی خودم می‌آورم و اینجا می‌فروشم. آن موقع که اینجا کسی بساط نمی‌کرد من بودم و برای همین به کسی کرایه نمی‌دهم.»

در بازار احسانی عبدل آباد، دو کوچه رو به روی هم هستند که یکی به 19 متری بدر می‌رود که بازار لباس است و دیگری به خیابان احد می‌رسد که بازار بچه و سیسمونی است. تنها جایی که می‌شود کمی از شلوغی فاصله گرفت همین کوچه‌هاست. اما در این راسته همه چی در هم است. گیره‌ مو، پتو، حوله و گل‌های مصنوعی... همین درهم بودن و پایین بودن قیمت اجناس دستفروشان هم دلیل اصلی شلوغی است.
 
غذاخوری‌های بازار هم حسابی شلوغ هستند. بوی فلافل و کتلت و سوسیس بندری فضا را پر کرده. بعضی هم بامیه‌های بزرگ پیچیده در سلفون را به خریداران خسته می‌فروشند. هر از گاهی صدای موزیکی می‌پیچد و بعد فروشنده سی‌دی با سبدی که ضبط صوتی را در آن به دنبال خود می‌کشد، به زور از لای جمعیت بیرون می‌آید. گوشه‌های بازار شاید در حالت عادی جای مناسبی برای پرو لباس نباشد اما اینجا می‌شود پسرهای کوچکی را دید که با ذوق خاصی مشغول پوشیدن لباس عیدی هستند.

در فضای باز رو به روی مسجد «قزلگچیان مقیم مرکز» هم دستفروشان زیادی نشسته‌اند. یکی از آنها ابراهیم است که شلوار می‌فروشد. سه ماه است که اینجا بساط می‌کند و مدعی است که ماهی هشتصد هزار تومان به مسجد اجاره می‌دهد. او ادعا می‌کند: «اینجا همه به مسجد اجاره می‌دهیم. بالاخره مسجد هم خرج دارد.» کنارش پسر جوانی به ابراهیم سقلمه می‌زند. کمی که دور می‌شوم دوباره صدایش را می‌شنوم که می‌گوید: «حالا دو روز دیگه همین یه تیکه جا را هم بهت ندادن می‌فهمی نباید می‌گفتی.» از چند نفر دیگر هم می‌پرسم و همه حرف ابراهیم را تأیید می‌کنند.

کمی جلوتر از مسجد هم دو پسر بچه 15 ساله و 9 ساله جعبه کوچکی جلوی خود گذاشته‌اند و انواع و اقسام مواد لازم را برای چهارشنبه‌سوری می‌فروشند. نارنجک، فشفشه، سیگارت، توپی و کپسولی. رضا که عموی آنهاست رو به روی آنها بساط لباس دارد. رضا تأکید دارد که بچه‌ها لوازم کم خطر می‌فروشند و مشکلی نیست. خود رضا هم دستفروش است.

اینجا از پیرمرد 70 ساله‌ای که از بانه جارو آورده تا بچه 9 ساله‌ای که سیگارت می‌فروشد، دستفروشی می‌کنند. شب عید است و بازار عبدل آباد هم جای خوبی برای فروش. از میان جمعیت و شلوغی از بازار خارج می‌شوم و به سمت مترو می‌روم.
 
بازار تا جلوی ایستگاه مترو ادامه دارد هر جا که چشم می‌چرخانی دستفروشانی را می‌بینی که بساط کوچکی پهن کرده‌اند و بعضی هم در صندوق عقب ماشین‌شان را بالا زده‌اند و چیزی می‌فروشند. ساعت پنج و نیم بعد از ظهر است. خورشید سایه‌های بلند دستفروشان را روی دیوارهای آجری شهر نقاشی کرده. وارد راه پله مترو می‌شوم، جیغ قطار تصاویر درهم و برهم ذهنم را قیچی می‌کند.
bato-adv
مجله خواندنی ها
مجله فرارو