مروری بر ستون طنز روزنامه های شنبه 4/7/1388:
روزنامه مردمسالاری کارتون زیر را منتشر کرده است:
شهرام شکیبا با عنوان "اسناد تکاندهنده: آرنولد بچه آبادان است، کروبی بچه الیگودرز" در روزنامه خبر نوشته است:
متأسفانه درگیریهای داخلی بالا گرفته و مدتی است که اصفهانیها و شیرازیها به جان هم افتادهاند. اساتید دانشگاه اصفهان مدعی شدهاند که حافظ اصفهانی بوده و اساتید شیرازی هم به شدت واکنش نشان دادهاند.
غافل از اینکه در بحبوحه این درگیریهای داخلی، خارجیها دارند همینطور مفاخر ملی ما را مصادره به مطلوب میکنند. لذا بر آن شدم تا در این برهه حساس کنونی باز هم دست به افشاگری زده و با ارائه اسناد و مدارکی متقن گروهی از مفاخر ایرانی را که متأسفانه از ما به سرقت رفتهاند، معرفی کرده و به آغوش وطن باز گردانم.
آلبرت انیشتین
این دانشمند بزرگ و فیزیکدان برجسته و دارای نظریات گوناگون، اصالتاً اهل تفرش است و همشهری مرحوم دکتر حسابی. اسناد و مدارک محکم این ادعا نیز نزد جناب آقای مهندس ایرج حسابی موجود است. ایشان حتی عکسهایی دارند که مرحوم پدر را کنار آلبرت در دوران کودکی در حال بازی الکدولک در کوچه باغهای تفرش نشان میدهد.
آرنولد شوارتزنگر
این قهرمان بزرگ پرورشاندام اصالتاً آبادانی و بچه لینیک است. در این باره تحقیق میدانی گستردهای انجام شده و همه بچههای آبادان ادعای آبادانی بودن آرنولد را تأیید کردهاند.
مارتین لوترکینگ
این کشیش روشنگر طبق اسناد موجود در دبیرخانه مدرسه علوی اصالتاً اهل تهران و بچه محله سیدنصرالدین است و نام اصلی وی نیز «مارتین حاجفرجدباغ» بوده که بعدها به «سروش» و سپس به «لوترکینگ» تغییر پیدا کرده است.
جورج سوروس
این بازرگان و سرمایهدار بزرگ که با 11 میلیارد دلار سرمایه بیست و نهمین سرمایهدار جهان به حساب میآید و پولهای فراوانی را صرف انقلابهای رنگین در جهان کرده، اصالتاً اهل روستایی بین بهرمان رفسنجان و اردکان یزد است. در این مورد مدرکی نداریم اما از بس رو داریم اعلام میکنیم.
لویی پاستور
مشهورترین پزشک و کاشف جهان در علم پزشکی اصالتاً ایرانی و تهرانی است. چه دلیلی محکمتر از اینکه ایشان میدانی هم در تهران دارند که هنوز به نام خودشان خوانده میشود. اهالی محل میگویند ایام کودکی و نوجوانی لویی را خوب به خاطر دارند. او بچه کوچه بغل پمپبنزین است.
آنه ماری شیمل و هانری کربن
ایشان هر دو اهل روستای مشاء در مازندران هستند که اساساً خاک اسلامشناسپروری دارد. برای توضیح بیشتر رجوع شود به سرگذشت اسلامشناس بزرگ، اسفندیار رحیممشایی.
ارسن ولز
بزرگترین فیلمساز قرن و خالق «همشهری کین». کلیه اعضای «هیأت اسلامی هنرمندان» معتقدند که وی اهل روستای بازه شمقدر خراسان و همشهری جواد شمقدری است.
یوهان ولفگانگ گوته و یوهان سباستیان باخ
تحقیقات میدانی یک محقق به نام جنیفر لوپز نشان میدهد که «گوته» و «باخ»این دو بزرگمرد عرصه موسیقی اهل روستایی در نزدیکی تاکستان (بین قزوین و زنجان) هستند.
ساموئل هانتینگتون
همه چیز نشانگر این است که این متفکر بزرگ و صاحب نظریه «برخورد تمدنها» گرمساری است. برای تحقیقات بیشتر تشریف ببرید کهریزک.
مهدی کروبی
مهدی کروبی اهل الیگودرز لرستان است. البته هنوز خارجیها ایشان را ندزدیدهاند ولی چون دیدم بعید نیست ایشان به سرقت برود، زودتر اعلام کردم.
"نامه ای برای احمد توکلی" عنوان طنز ابراهیم رها است در روزنامه اعتماد:
احمدجان سلام. نامه ات به ميرحسين و خاتمي و پيشتر از آن به کروبي را خواندم. من با تو از بيخ هم عقيده ام، راستش حين نوشتن اين نامه ديدم در کوچه سر و صدا است و يک کارگر ساختماني معتقد است همسايه روبه رويي تعدادي از آجرهاي آنها را برداشته و ديوار خودش را تکميل کرده. او مدام داد مي زد؛ «خشت مارو دزديدن/ دارن باهاش پز مي دن.» و اين هم از تاثيرات مخرب خاتمي و ميرحسين و کروبي است.
احمد، من در اين نامه عدله اينکه چرا صدها هزار نفر در روز جمعه مثل چنار سبز شده بودند و خجالت هم نمي کشيدند را برايت توضيح مي دهم. همه اش تقصير خاتمي و کروبي و ميرحسين است. اينها از اول هم دنبال انقلاب مخملي بودند. ابتدا هر سه با اعلام کانديداتوري براي انتخابات رفتند توي کار مخمل، البته بعد خاتمي انصراف داد و از رويه مخمل رفت توي کار آستري.
بعد از انتخابات هم در 25 خرداد، سه و نيم ميليون نفر را همين ها با زور و حتي بنا به بعضي گزارشات با چک و لگد کشاندند توي خيابان ها. به اين ترتيب که کروبي با مردم دست به يقه مي شد و آنها را از خانه خارج مي کرد. ميرحسين آنها را مي پيچيد لاي پارچه سبز. خاتمي هم که خط اش از بقيه بهتر بود روي کاغذ برايشان شعار مي نوشت مي داد دست شان.
احمد مي خواهم باز هم اين سه تن را برايت افشا کنم. همان روزها اينها در يک اقدام هماهنگ به سوي مردم هجوم بردند. خودم ديدم کروبي باتوم دست اش بود. ميرحسين هم از اين سپر شيشه يي ها دستش گرفته بود و ذوق مي کرد. خاتمي هم لباس پلنگي پوشيده بود و سوار موتور بود. لاکردار هر چيزي که سوار مي شود و هر لباسي که مي پوشد خوش تيپ مي شود،
احمد اين چند نفر خيلي ها را بازداشت کردند. البته من دقيق نمي دانم مسوول کهريزک کدام يک از اينها بوده. اما دوستان مي گويند تقسيم کار کرده بودند. صبح تا ظهر ميرحسين مي رفت کهريزک، ظهر تا غروب کروبي، خاتمي هم که تيپ هنري است تا لنگ ظهر مي خوابيد از غروب به بعد مي رفت آنجا. تلويزيون اين سه نفر هم مردم را عصبي تر کرد. نه وقتي کروبي اخبار مي گفت از معترضين کوچک ترين اثري بود، نه در برنامه هاي تحليلي ميرحسين و نه در گفت وگوهاي خبري خاتمي (مي داني که خاتمي همه اش در کار گفت وگو است،)
حتي اين افراد اخيراً در اقدامي مذبوحانه باعث شدند سران بسياري از کشورها حين سخنراني رئيس دولت بعد از نهم، صحن سالن سازمان ملل را ترک کنند به اين شکل که ميرحسين با خودش ميخ برده بود آنجا، خاتمي هم حواس شان را پرت کرده بود طوري که مي گفتند چه آقا، چه خوش صحبت و کروبي هم ميخ ها را روي صندلي ها گذاشته تا آنها وسط صحبت هاي احمدي نژاد نتوانند بنشينند و مجبور شوند سالن را ترک کنند.
احمدجان ديدي که من حتي از تو با خودت هم عقيده ترم. باز هم از همين نامه ها بنويس.
در ستون گفت وشنود کیهان نیز می خوانیم:
گفت: سران داخلي فتنه اخير و گروهها و احزاب حامي آنها بعد از روز قدس بدجوري سنگ روي يخ شده اند.
گفتم: از اولش هم سنگ روي يخ بودند، مگر حمايت آشكار اسرائيل، آمريكا، انگليس، منافقين، بهائيان و سلطنت طلب ها از جبهه فتنه و آشوب رسواكننده نبود؟!
گفت: ولي هواداران اين جبهه روزقدس بي پرده از اسرائيل حمايت كردند و نشان دادند كه جبهه فتنه انگيزان از كجا ريشه گرفته است!
گفتم: چه عرض كنم؟! از موسوي و كروبي انتظاري نبوده و نيست ولي برخي افراد و احزاب و مخصوصاً يكي از گروهها كه از پيروي اسلام و انقلاب دم مي زند، پيش خدا و پيامبر و امام و مردم براي اين خيانت خود چه پاسخي دارند؟!
گفت: يكي از اعضاي همين گروه مدعي اسلام و انقلاب در مصاحبه اي تلاش كرده است كه اين قضيه را يك طوري جمع وجور كند!
گفتم: حمايت از اسرائيل و هم جبهه شدن با منافقين و بهائيان و دشمنان امام را كه نمي توانند لاپوشاني كنند!
گفت: البته ظاهر قضيه نشان مي دهد كه خيلي هم روي اين مصاحبه كار كرده بودند ولي باز هم...
گفتم: شخصي براي شركت در مسابقه 20 سوالي رفته بود.
دوستانش يواشكي به او گفتند جواب مورد نظر «بيسكوئيت» است و طرف پرسيد يك كوئيت است؟ دو كوئيت است؟ 5 كوئيت است؟ و... مجري كه كف كرده بود براي راهنمايي بيشتر گفت؛ شأ موردنظر شيرين هم هست و طرف با ذوق زدگي گفت؛ آهان حالا فهميدم... پارچه اي است كه روي آن چاي شيرين ريخته اند!!