فرارو- گروه تروریستی داعش از این شهر سوریه برای نمایشِ وحشیگریِ خود استفاده میکرد. اکنون حس عمیقی از انتقامجویی در مراحل نهایی مبارزه موج میزند.
به گزارش فرارو به نقل از گاردین، "ابوعواد" جنگجوی بیباک و تنومند داعش ناراحت و مغشوش بود. آذوقه افرادش که در زیر آوارههای ساختمانهای بمبارانشده پناه گرفته بودند، رو به اتمام بود و داشتند صبر و تحمل خود را از دست میدادند.
جنگجویی به نام "ابو اسامه" در سمتِ دیگر خط مقدم در نبرد رقه قرار داشت و فرکانس رادیوییاش شنود میشد: "آب برای وضو گرفتن نداریم. داروی کافی برای درمان زخمیها نداریم."
مردی با صدای خسته پاسخ داد: "تیمم کنید، صبح برایتان آب میفرستم."
مبارزان در خط مقدم نبرد در شرق رقه
یک مبارز جوان کرد داشت به این پیامها گوش میداد و صدای مرد را شناخت: "او سوری است. فرمانده آنها ابواسامه است. یکبار در همان فرکانس رادیویی به ما گفت ’شما را میسوزانیم و جنازههایتان را خاک میکنیم’. دلیلی نداشت به تهدیدش پاسخ دهیم."
نزدیک به 300 نفر از جنگجویان داعش در شهر باقیماندهاند. آنها در گوشهای از خلافت خود خوانده داعش مخفیشدهاند که پنج ماه نبرد پیاپی آن را به ویرانه تبدیل کرده است.
نیروهای دموکراتیک سوریه (SDF) از خودروهای سوخته شده بهعنوان مانعی برای بستن جاده استفاده میکنند.
افراطگرایانی که در شهر هستند راهی برای فرار ندارند. سرنوشت آنها در ویرانههای شهری رقم میخورد که بیش از چهار سال پیش نقطه آغاز جاهطلبیهای داعش در سوریه بود.
اکنون آنچه از مبارزه با داعش در این شهر باقیمانده از پیچوخم ساختمانها و خانههای ویرانشده به میدان "برج ساعت" (Clock Tower Suare) میرسد. داعش اعدامهایش را در این میدان انجام میداد و ساکنان شهر را برای مشاهده اعدامها احضار میکرد. از سال 2013، این میدان ساده به نماد جهانی تهدید و وحشیگری داعش تبدیلشده است.
آجر و فلزات خمیده شده دو خیابانی که به میدان منتهی میشوند را در برگرفتهاند. تکتیراندازهای داعش در هر دو سمت خیابان پنهانشدهاند. از دست دادن این میدان برای داعش بسیار سنگین خواهد بود، زیرا نماد قدرتش در شهری است که از سال گذشته شروع به از دست دادن آن کرد. تکتیراندازهای کرد سوراخی در دیوار ایجاد کردهاند که از آن میدان و ساعت بلندش دیده میشود.
درحالیکه داعش سعی داشت مسجد بزرگ "النوری" در موصل را تبدیل به نماد خداشناسی و ایمانش کند، میدان ساعت در رقه ماهیت وحشی و ظالمش را برهنه میکرد. یک داروساز محلی به نام "اسماعیل" که شش ماه پیش از شهر فرار کرد و به نیروهای دموکراتیک سوریه پیوست، گفت: "هر ماه حدود 13 نفر در این میدان اعدام میشدند. داعشی ها با ماسک دور میدان را میگرفتند و با بلندگو مردم را برای تماشای اعدام فرا میخواندند."
"گلوی جاسوسها را از جلو میبریدند. مجازات کفر گویان یا قاتلان نیز همین بود. سر جادوگران را از پشت جدا میکردند. برای اعدام زنان همیشه به آنها شلیک میشد."
تمام مردان و پسران مبارز در خط مقدم که بسیاریشان از مردم محلی رقه هستند، حقایقی از وقایع عجیبی میگفتند که قبل از خلافت داعش ممکن نبود و هیچگاه اتفاق نیفتاده بود. "موسی" 21 ساله، به خرابههای خانهای در پایین جاده اشاره کرد و گفت: "آمدند و برادرم را از خانه ما بردند. سرش را بریدند و بدنش را بر صلیبی در نزدیکی حلب آویزان کردند. حتی اجازه نداشتیم دلیل اعدامش را بپرسیم." یک مبارز دیگر از رقه به نام "رامی" نیز برادرش را به دست اعضای داعش ازدستداده بود. او گفت: "آنها سوری بودند. از خودمان بودند، وگرنه ماسک نمیپوشیدند. آنها مادرم را نیز در یک ایست بازرسی کشتند."
"دالیل" (چپ) از شهر باتمانِ ترکیه و "حازم" از "کوبانی" در پایگاهشان در رقه
مبارزان در ساختمانی سهطبقه در دو مایلیِ جنوب میدان ساعت مستقرشده بودند. اتاقهای ساختمان پر از غذای فاسد و مگس بود. یکی از ورودیهای پایگاه را با یک خاور واژگون شده و دیگری را با خاکریزهای شنی بسته بودند. در طبقه دوم، یک مبارز کرد و اهل کوبانی به نام "حازم" حضور داشت. او با تنها دستش رادیویی را نگاه داشته بود و با آن دستوراتی را مخابره میکرد. دست چپش را دو سال پیش در جنگ برای دفاع از زادگاهش از دست داد. و زمانی که دستش را برای هدایتِ افرادش تکان میداد، به نظر میرسید تأثیر فوقالعادهای بر آنها داشته باشد.
درست پس از قبرستان که در آن داعش تمام سنگقبرها را نابود کرده بود، مکانی قرار داشت که شش سرباز جوان شب قبل به آنجا فرستادهشده بودند تا داعشی ها را محاصره کنند. اما موقعیتشان لو رفت. دو نفر از آنها مورد اصابت آرپیجی قرارگرفته بودند و دیگر اعضای واحد اعزام شدند تا آنها را نجات دهند. حازم بر روی بالکن قدم میزد که حملات هوایی به پایگاههای داعش آغاز شد. موج انفجار از دیوارهای قدیمی شهر عبور کرد و به مقر داعشی های رسید. اندکی بعد، حازم صدای مردی را از رادیو شنید که فریاد میزد: "هامر بفرستید. دو شهید و چهار زخمی داریم."
یک ساعت بعد، جیپ زرهی واحد که از جانب آمریکا تأمینشده بود، وارد خیابان شد. پاهای مردهها از پشت جیپ آویزان بود و زخمیها در جلوی ماشین چپانده شده بودند. یک کامیون به سمت هامر رفت. دو جنازه را با پتو بلند کردند و بهآرامی در پشت کامیون گذاشتند. زخمیها نیز پس از آنها وارد شدند. یک پسر جوان،ناتوان و شکستخورده، سرش را بر روی یک جنازه قرار داده بود تا کامیون آنها را به کلینیک پزشکی برساند.
یک مبارز مجروح از SDF در مسیر انتقال به کلینیک
حتی یک غیرنظامی هم در شرق رقه باقی نمانده است. در غیبت آنها، تصاویر نقاشی شده بر دیوارها و خرابهها به جای ساکنان پیشین شهر، اشغالگران و گروههای مبارزِ بینالمللی سخن میگویند. یکی از پیامها توسط یک داعشی نوشتهشده بود: "آنچه مردم را از مرتدان جدا میکند، نماز است." پیام دیگری میگفت: "رقه از لجنِ تروریستها پاک خواهد شد." آنارشیستهای یونانی، کردها و عربها نیز پیامهایی از خود به جا گذاشته بودند.
در هر دو طرف نبرد، مردان و زنانی از سراسر جهان برای مبارزه صف کشیدند. اعضای گروههای چپگرا، آمریکاییها، ترکها، آلمانیها، اسپانیاییها و غیره. در SDF نیز اقلیتهایی از سراسر منطقه حضور پیدا کردند.
در مرکز پزشکی، دو دختر ایزدی حضور داشتند. آنها در اواخر نوجوانی بودند اما بسیار مسنتر به نظر میرسیدند. آنها حیاط کلینیک را مرتب میکردند که مردهها و زخمی را در آنجا قرار دادند.
سرباز SDF
پزشکی کرد از ترکیه به نام "آکیف" نشست و بهسرعت زخمهای مجروحان را بررسی کرد و گفت: "فقط چند تا پسربچه لوس هستند که به ویتامین نیاز دارند. چیزیشان نشده، میتوانند برگردند و بجنگند."
آکیف در کلینیک مقام بالایی داشت، دو کرد دیگر از ترکیه نیز در خط مقدم دارای درجه بالا بودند. کمی دورتر در منطقهای به نام "صمرا" در حومه رقه، زنی سی ساله به نام "هودا" حضور داشت که پایگاهی کوچک اما حساس را هدایت میکرد. او زمین را جارو میکشید، غذا درست میکرد، نگهبانی میداد و هر زمان که میخواست دادگاه برگزار میکرد. او گفت: "زمانی که چیزی را میخواهید و میدانید که کار درستی است، شجاعت انجامش را به دست میآورید." فردی به نام "دلیل" از شهر باتمان ترکیه در پایگاه حضور داشت: "مشکل ترکیه این است که به ترکیبی از سرمایهداری و تمامیتخواهی تبدیلشده است. مقامات ترکیه نقش ناخوشایندی در منطقه ایفا کردهاند. زمان سلطان (رجب طیب اردوغان) رو به پایان است."
"هِودا"
تعداد داوطلبان عرب که بسیاری از آنها افراد محلی هستند، در خط مقدم بسیار زیاد است. هیچیک از این گروهها به این حقیقت اعتراف نمیکنند، اما حضور افراد محلی در نبرد رنگ و بوی انتقام شخصی گرفته است.
در نزدیکی خط مقدم، مرد 25 سالهای به نام "الیاس" از حسکه حضور داشت. در یک دستش رادیوی داعش و در دست دیگرش دستگاهی برای صحبت با افراد خودش بود. او میگفت که رتبهبندیهای رقه تاکنون سودمند بوده و حملات هوایی دقیقی از سوی ائتلاف آمریکا را برنامهریزی کردند: "داعشی ها میدانند ما آنها را شکنجه نمیکنیم. من حتی از آنها متنفر هم نیستم. آنها انسانهای نادانی هستند و شستشوی مغزی دادهشدهاند. اگر ما هم مثل آنها رفتار کنیم، فرقی با آنها نداریم."
الیاس افرادش را از سوراخ ایجادشده در دیواری نزدیک به خط مقدم به سمت خانههای مجاور هدایت کرد. داعشی ها نیز از همین راه عبور میکردند. یک دوچرخه در میان خرابههای جنگ در اتاق قرار داشت. در کنار غذای فاسد، لباسهای گشاد و پاره شده و کتابهای اسلامی نیز دیده میشد. مبارزان عرب پشت دیواری روی پشتبام مخفیشده بودند که یک جن جنگنده قرارگاه داعشی ها را هدف گرفت. دو انفجار تمام منطقه را فرا گرفت و الیاس فریاد زد: "طعم نبرد را دوست دارم، خوشمزه است."
تروریستها هر روز خسته و خستهتر میشوند و مردانی که آنها را شکار میکنند ادعا دارند که آنها موجب تضعیف داعشی ها شدند. فرماندهها معتقدند شهر در عرض چهار تا شش هفته سقوط خواهد کرد و دیگر جایی نیست که تروریستها در آن پنهان شوند.
رقه حوادثی فراتر از جنگ را تجربه کرده است. روح شهر در هم شکسته شد. "احمد عیسی" دانشجویی 25 ساله است. او میگوید: "همهچیز از بین رفته است. والدینم دیگر هرگز به اینجا بازنمیگردند و من اجازه نمیدهم خواهرانم به اینجا بیایند."
منبع: گاردین
ترجمه: وبسایت فرارو