bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۶۲۹۷

آدم شویم(30)

مرحوم علامه کرباسچیان
تاریخ انتشار: ۱۸:۲۴ - ۱۷ آذر ۱۳۸۸
نامه ی 30

بسم الله الرحمن الرحیم 
 
فرزند عزیزم ،
امیدوارم که خداوند عالم در همه حال یار و مدد کارت باشد .

      از جهان دو بانگ می آید به ضد
      تا کدامین را تو باشی مستعد
      آن یکی بانگش نشور اتقیا
      و آن دگر بانگش فجور اشقیا
      رگ رگ است این آب شیرین وآب شور
      در خلایق می رود تا نفخ صور

مردمی که در این کره ی خاکی زندگی می کنند دو دسته اند : عده ای سرگرم مسائل مادی و افکار پست حیوانی اند و عده ای دیگر با هدف های مفید الاهی و انسانی، روزگار می گذرانند . 

حضرت امیر المومنین (ع) می فرماید : " الناس فی الدنیا رجلان : رجل باع نفسه فاوبقها و رجل ابتاع نفسه فاعتقها " ( بعضی از مردم خودشان را به چیزی پست می فروشند و هلاک می شوند و عده ی دیگر به مادیات ، پشت پا زده آزادانه زندگی می کنند ) این ها خودشان را از بند موهومات و خرافات آزاد کرده اند . 

راستی ، این جمله کوتاه ، چه قدر باعظمت و اهمیت است ! اگر خداوند عالم لطف کند و همین فرمایش را سر مشق زندگی خودمان قرار دهیم ، چه قدر آسوده زندگی می کنیم و چه قدر راحت از این عالم حرکت خواهیم کرد ! تصور کن فردی که اسیر مردم نیست و خودش را به مردم و تعریف آنان نفروخته است ، چه آرامش و سکونی دارد و کسی که به خوش آمدن و بد آمدن مردم اهمیت می دهد ، چه قدر ناراحت است و در چه عذابی زندگی را می گذراند ! 

آری ، اگر ممکن بود که همه ی مردم از ما راضی باشند و از ما خوششان بیاید و در این راه قدم برمی داشتیم ، شاید اشکال نداشت ؛ ولی چون راضی شدن عده ای از مردم یقینا عدم رضایت دیگران را به دنبال خواهد داشت – و هر قدر هم که در تحصیل رضایت آن عده کوشش کنیم ، دیگران از ما ناراضی خواهند شد – کوشش ما در تحصیل رضایت مردم به جایی نخواهد رسید . 

در قدیم می گفتند : در دروازه را می شود بست ؛ ولی در دهان مردم را نمی شود بست .

      به کوشش توان را پیش بست
      نشاید زبان بد اندیش بست
      تو روی از پرستیدن حق مپیچ
      بهل تا نگیرند خلق ات به هیچ
      چو راضی شد از بنده یزدان پاک
      گر اینان نگردند راضی ، چه باک ؟

هر کس می خواهد که ما به میل او زندگی کنیم و هر صاحب مذهبی هم می گوید : من بر حق ام و همه باید به عقیده ی من درآیند و بر فرض هم که با او هم عقیده شویم ، دیگران از ما بدشان می آید . یا این که باید هر ساعتی به رنگی درآییم و به ساز همه برقصیم ! در این صورت ، آیا می شود نام آن را انسان گذاشت ؟ نه بلکه همان " همج رعاع " ی خواهیم بود که مولا ( ع ) می فرماید : مانند پشه های وسط فضا ، با هر بادی به طرفی می روند ( و این چه قدر بدبختی است ! )
 
حال که هر کسی فقط خودش را می خواهد و میل دارد که همه از او پیروی کنند و اگر غیر از این باشیم ، از نظر او بدترین فرد دنیا خواهیم بود ، چه طور سزاوار است که خودمان را به بفروشیم و خوشی دنیا و آخرتمان را برای خوش آمد او از دست بدهیم ؟

      خلق ام اگر آشنای خود می خواهند
      الحق ، سپر بلای خود می خواهند
      خود را ز برای ما نمی خواهد کس
      ما را همه از برای خود می خواهند

حضرت علی ( ع ) می فرماید : " لا تجعل رقبتک عتبه للناس " ( گردن خودت را آستانه ی در برای مردم قرار مده ) تا هر کسی پای خودش را بر آن بگذارد ؛ یعنی تسلیم خواسته های دیگران مشو . 

راستی ، چه قدر مسخره است که اگر در همه ی عمر مطابق میل یک نفر عمل کنی و یک دفعه خواسته اش را انجام ندهی ، در نظر او بدترین فرد روی زمین خواهی بود . پس تو را به خدا ،آیا این کار صحیح است که انسان عمر و جوانی و هستی خودش را در راه مردمی که این قدر پست و خود خواه اند بدهد ؟ 

لقمان می گوید : پسرم ، دنیا دریای عمیقی است که بسیاری از مردم در آن غرق شده اند . اوهام و خرافات سراپای ما را فراگرفته و اسیر آنها شده ایم ؛ به طوری که حتی اسارت خودمان را هم درک نمی کنیم و خیال می کنیم که زندگی یعنی تلاش و فعالیت برای جلب رضایت دیگران . راستی ، چنین زندگی چه قدر ننگ آور است ! این زندگی نیست ؛ در حقیقت مرگ تدریجی است و عجبا که با همین وضع اسفبار خوش ایم ! به خدا قسم اگر فقط یک روز آزاد زندگی می کردیم و لذت آزادی و آزادگی را چشیده بودیم ، امکان نداشت خودمان را به این مزخرفات بفروشیم ؛ ولی چه باید کرد ؟

      مرغ کاو ناخورده است آب زلال
      اندر آب شور دارد پر و بال
      مرغ پرنده چو ماند بر زمین
      باشد اندر ناله و درد و حنین
      مرغ خانه بر زمین خوش میدود
      دانه چین و شاد و شاطر می رود
      ز آن که او در اصل بی پرواز بود
      و آن دگر پرنده و پرواز بود

از حضرت باری – تعالی – بخواهیم تا از این منجلاب نجات پیدا کنیم . به خدا قسم این ، زندگی یک انسان نیست و با این وضع ، به صورت یک درنده از دنیا خواهد رفت .   

عزیزم ، 

زیاد فکر کن که بعد از مراجعت به ایران باید به چه کاری مشغول شوی تا در پایان عمر از گذشته ی خودت پشیمان نگردی ( آن هم پشیمانی ابدی ) ! 

به یقین بدان که اگر به آدم سازی – که کار انبیا و بزرگان است – مشغول شوی ، در و دیوار و خودی و بیگانه مسخره ات می کنند و می گویند : تو دیوانه ای ! مگر سالها در غربت زندگی کرده ای تا وقتی به ایران آمدی جوانی را از فساد نجات دهی ؟! با هر کس هم که مشورت کنی ، همین را می گوید ؛ ولی باید راه خدا و پیامبر و امام زمان را پیش گیری و به حرف کسی اعتنا نکنی و آینده نگر باشی که قبر هم آینده ی ماست !

      آن که عاقل بود ، عزم راه کرد
      عزم راه مشکل ناخواه کرد
      گفت : با این ها ندارم مشورت
      که یقین سست ام کنند از مقدرت
      مهر زاد و بوم بر جانشان تند
      کاهلی و جهلشان بر من زند
      مشورت را زنده ای باید نکو
      که تو را زنده کند وآن زنده کو؟
      نیست وقت مشورت ؛ هین ! راه کن
      چون علی تو آه اندر چاه کن
      رهرو آن راه کمیاب است و بس
      شب رو و پنهان روی کن چون عسس

آری ، مشورت را زنده ای باید نکو که در زمان ما جای چنین مشاوران زنده دلی ، خالی است و آنچه در بین مردم نیست خدا و معنویت است . وقتی به مردم این روزگار می گوییم که وظیفه ی دینی و انسانی ماست که دیگران را نجات بدهیم ، می گویند : به ما چه ؟! خدا خودش باید دینش را حفظ کند . تو را به خدا ! اگر این حرف درست است ، پس ( العیاذبالله ! ) حضرت سید الشهدا (ع ) هم – که حتی بچه ی شیر خوارش را در این راه داد – اشتباه کرده است . 

اگر کسی بخواهد روش انسانی خودش را حفظ کند و به دنیایی پشت پا بزند که پیامبر اکرم ( ص ) در باره اش می فرماید : " الدنیا جیفه و طالبها کلاب " ( دنیا مردار است و هر کس آن را طلب کند سگ است ) ، مردم دیوانه اش می خوانند ؛ ولی چه باید کرد ؟ مگر به پیامبر اکرم ( ص ) نمی گفتند : " انک لمجنون " ( تو دیوانه ای) ؟ ! 

فرزندم ، 

فهمیدن اینکه عقل چیست و جنون چیست و عاقل کیست و دیوانه کدام است ، کار هر کسی نیست و بسیار مشکل است . در این موضوع به خدا پناه ببر که پناه درماندگان است و از او بخواه که قدرت این تشخیص را به تو بدهد . بعد از این عنایت الاهی ، دیگر کسی نمی تواند تو را فریب بدهد و دیو نفس و شیطانهای دیگر نمی توانند کاری کنند وگرنه ،

      تو چه عزم دین کنی با اجتهاد
      دیو بانگی بر زند اندر نهاد
      که : مرو زآن سو بیندیش ، ای غوی
      که اسیر رنج درویشی شوی
      بی نوا گردی ؛ ز یاران وا بری
      رنجها بینی ؛ پشیمانی خوری
      تو ز بیم بانگ آن دیو لعین
      در ضلالت می گریزی از یقین
      که : هلا ! فردا و پس فردا مراست
      راه دین پویم که مهلت پیش ماست
      مرگ بینی باز گو از چپ و راست
      می کشد همسایه را تا بانگ خاست
      باز عزم دین کنی از بیم جان
      خویشتن را مرده سازی یک زمان
      پس سلح بر بندی از علم و حکم
      که : من از خوفی نیارم پای کم
      باز بانگی برزند بر تو ز مکر
      که : بترس و باز گرد از تیغ فقر
      باز برگردی ز راه روشنی
      آن سلاح حکمت دین بفکنی
      سال ها او را به بانگی بنده ای
      در چنین ظلمت نمد افکنده ای
      هیبت بانگ شیاطین خلق را
      بند کردست و گرفته حلق را
      تا چنان نومید شد جانشان ز نور
      که روان کافران ز اهل قبور

عزیزم ، 

در حال آرامش و سکون چندین بار این نامه را بخوان و با حال تضرع و زاری از درگاه حضرت باری – تعالی – بخواه تا مصداق این اشعار نشوی .

bato-adv
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین