bato-adv
احسان پشت‌مشهدی

"متری شیش و نیم"؛ جنایت و مکافات یا جنایت و مجازات؟!

تاریخ انتشار: ۱۵:۲۶ - ۲۰ مهر ۱۳۹۸
احسان پشت‌مشهدی؛  وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمَوْعِدُهُمْ أَجْمَعینَ، نگهبانان هر جا که باشند بدان‌ها دست می‌یابند و آنان را به جزای خود می‌رسانند. در خانه‌های امن، در عمارات بلند، در مغاک خاک، اگر به هوا روند یا در گور شوند، زاغه‌نشین باشند یا کاخ‌نشین، زن و مرد و کودک، همه را در جهنم گرد آوریم تا به کیفر خود رسند. در پی آن‌ها می‌افتند، از رد سایه ایشان تا حقیقت ایشان؛ و در نهایت حقشان را کف دستشان می‌گذارند، حق ایشان متری شش‌ونیم.

پرده اول: سایه در تعقیب
روایت اثر به شکل تفصیل روایت مجمل اولیه است. مأمور به سراغ یک مجرم می‌رود و سایه‌اش را نشان می‌کند و در پی‌اش می‌افتد. مجرم به گریز می‌رود و در گودی می‌افتد و گم می‌شود و می‌میرد. در تفصیل روایت مجرم اصلی با نام و نشانی دیگر از گور برمی‌خیزد. در فشار گریز همیشگی خواب به چشمش نمی‌آید و در تنهایی خود به لب گور می‌رود. مأمور نیز در تعقیب نشان او قدم به قدم پیش می‌رود تا بر پیکر نیمه جانش دست می‌یابد. این‌بار مأمور مجرم را زنده می‌کند و به جزای عمل، دست آخر او را به چوبه دار می‌سپارد.
 
روایت هم در خود دور می‌زند و هم در مقیاس‌های مختلف برای شخصیت‌های فرعی تکرار می‌شود. همه مجرمین مسیر یکسان و محتومی را تا گور طی می‌کنند، به نوعی به شکل سایه‌وار روایت می‌شوند، با کفن از روایت بیرون می‌روند و همگی عبرتی می‌شوند بر اینکه کار بد عاقبت ندارد. گفت‌وگوی بازپرس با ناصر خاکزاد به خوبی مسیر روایت دایره‌ای یکسان خلافکاران مواد مخدر را نشان می‌دهد: "شما نگران نباش دونه دونه می‌آیند همین جایی که نشستی". مسیر خلاف همان مسیر گریز، مسیر سایه شدن، گم و گور شدن، بی‌نام و نشان شدن، قطع ارتباط با دیگران و در یک کلام مرگ قبل از مردن و زودتر در گور شدن است. خلافکار جزء در خاک گور شده، خرده‌فروش، حسن گاوی، ناصر خاکزاد و رضا ژاپنی تنها نام و نشان و سراغ یک شخصیت‌اند که تکثیر شده‌اند و همگی یک روایت را پیش می‌برند. روایت ناگزیری عاقبت جهنم.
 
روایت در مسیر خود کنایه‌های گریز از ناگزیری خود را نیز جای داده است. کنایه‌هایی که هر یک می‌توانند مسیر مجرم را در روایت به تاخیر اندازند، ولی نمی‌توانند او را از کلیت چرخه روایت بیرون برند. برخورد مجرم با مأمور در بازداشتگاه و پیشنهاد رشوه به او تعمداً به شکلی طراحی شده است تا کنایه‌ای باشد بر امکان قبول رشوه توسط مأمور و رهایی مجرم؛ یا هنگامی که بازپرس در پی مجرم فرستاده است و امکان گفت‌وگوی تنها با او به صورت لحظه‌ای بر مخاطب پدیدار می‌شود چرا که پنجره‌ها بسته می‌شود و ناظر کارآموز می‌رود که به بیرون فرستاده شود. این کنایه‌ها همگی از عمد در روایت گنجانده شده است تا امکان گریز از عاقبت کار را در مراحل مختلف نشان دهد. امکانی که در دل خود روایت هضم می‌شود چرا که در صورت گریز نیز دوباره عاقبت به همین جا ختم می‌شود. هنگامی که می‌فهمیم مجرم پیش از این نیز یک‌بار گرفتار شده است و امکان گریز یافته است و دوباره به همینجا بازگشته است، تصدیق می‌کنیم که عاقبت جهنم ناگزیر است و گریز از آن نه رهایی که تنها یک مهلت است.
 
شخصیت اصلی در بستر تعقیب و گریز سایه پا به روایت می‌گذارد و با رد زدن گام به گام او از معتادان تا فروشندگان و توزیع‌کنندگان رخ می‌نمایاند. ناصر خاکزاد نام جعلی تولیدکننده عمده‌ای است که از صفر آغاز کرده است و خود را بالا کشیده است. به نوعی او در طی مسیر مهلت یافته است، ولی خود او در طی مهلت زود به آخر خط رسیده است و از جهنم بویی برده است، هر چند که به ژرفای آن پی نبرده است. او دوباره از لب گور برمی‌گردد تا ژرفای جهنم را دریابد. او همواره در هراس گریز است و خواب به چشمش نمی‌آید. مدام در حال گم کردن خویش است. دور از دیگران است و دیگران نیز خود را از او دور می‌کنند. در برج عاجش تنهانشین است. خود و خانواده‌اش را از ریشه‌شان جدا می‌کند. بچه‌های خواهر را به خارج می‌فرستد و خانواده را به خانه‌ای دیگر تا هیچ یک به جایی که او بود برنگردند و مثل او نشوند. او از مثل خودش گریزان است. می‌خواهد کس دیگری شود، ولی نمی‌تواند. نامزد نزدیک به او درمی‌یابد که او خودش نیست و در گریز از خویش است. گریزی که نمی‌تواند و خودش، چون سایه‌اش است:"هر چه زور می‌زد آدم حسابی باشه نمی‌شد؛ دست خودش نبود بهش نمی‌آمد؛ معلوم می‌شد ادا در می‌آورد. " آخرین تلاش برای گریز از خود کشتن خود است، او" فکر مرگ و قبر را کرده است و ترس او نیز ریخته است. " اینجا سایه بدو می‌رسد تا گریز از خود باز هم برای او ناکام بماند و جهنم در ژرفای خود بر او نمودار شود. هنگام مواجهه با خود است. نام و نشان او مشخص می‌شود، گذشته‌اش رو می‌شود و همگان علیه او اعتراف می‌کنند.
 
به تبع تعقیب و گریز سایه‌ها و رد زدن‌ها، شخصیت خیر روایت شکل می‌گیرد. مأموری که وجه تعقیب روایت را پیش می‌برد. شخصیتی به اسم صمد که علی‌رغم نیاز معیشتی و تنهایی، شخصیتی مستغنی دارد و خود را در نهایت علی‌رغم کنایه‌ها و تهمت‌ها به چیزی نمی‌فروشد و سایه‌اش را دست آخر بر سر مجرم می‌اندازد؛ نموداری از قهر و سلطه نظام جزا بر محکومین.
 
شخصیت مأمور نه یک فرد که یک نظام را نمایندگی می‌کند و در تقابل با طرف محکومین که طرف شر روایت است، نظام جزا را بر پا می‌دارند. مأموران نیز هر یک به نوعی تنهایند؛ یکی زنش طلاق گرفته است و دیگری فرزندش را در مقابله با خلافکاران از دست داده است. دست آخر نیز پایان روایت تنهایی مأمور است و زندگی جهنمی او نموداری است از مثل قدیمی نگهبان جهنم خود نیز در جهنم است یا زندانبان خود نیز زندانی است. آن‌ها نیز در مسیر نظام جزا خود در ترس از جزایند و متهم وگرفتار می‌شوند. به نوعی قانون دست‌وپای آنان را نیز بسته است و آنان را می‌پاید. آنان قصور می‌ورزند و خطا می‌کنند، برای هم گزارش می‌دهند، دروغ می‌گویند، وسوسه می‌شوند، با هم رقابت می‌کنند تا نشان داده شود که اینان نیز انسان‌اند و در معرض خطای انسانی. مشکلات مشابه مأمورین و محکومین خود به خود مهم‌ترین نقض توجیه وضعیتی و معیشتی خلافکاران برای عمل خلاف است.
 
گفت‌وگوی سوم مأمور و مجرم را در کنار توجیه مجرم برای بازپرس بخوانید تا دریابید که در وضعیتی یکسان مأمور راه خیر را برگزیده است و مجرم راه شر را. اینجا است که مجازات توجیه خود را بر مبنای مسئولیت اختیاری خود می‌یابد و حرف بازپرس توجیه می‌یابد که "هر که مصیبتی داشته باشد باید برود شیشه تولید کند؟! " و توجیه مجرم برای عمل خود "توجیهی بچه‌گانه" می‌شود. اوج این نکته در آنجاست که مجرم در مواجهه با پرسش اینکه چرا دوباره سمت خلاف رفتی در حالی که دیگر این مشکلات را نداشتی پاسخ می‌دهد "دیگه چشمم سیر نمی‌شد". بدین‌سان جرم دقیقا به اختیار مجرم و طمع او مستند می‌شود تا مجازات را استحقاق او نماید. عبرت فردی روایت در همین‌جا نهفته است که وضعیت بد زندگانی توجیه کار خلاف نمی‌شود و دوای آن نیز نیست.

پرده دوم: عاقبت جهنم
با پایان بخش تعقیب و گریز روایت و دستگیری مجرم، بخش دوم یا همان عاقبت کار با مواجهه مأمور و مجرم آغاز می‌شود. مأمور و مجرم هر یک، یک تمامیت و به نوعی نظام را نمایندگی می‌کنند و در برخورد‌های متوالی با یکدیگر عاقبت را شکل می‌دهند. عاقبتی که دیگر می‌دانیم از همان ابتدا در حال جوانه زدن بوده است و اکنون نمودار می‌شود: جهنم.
 
از همان ابتدا خود حقیقی مجرم از طریق اثر انگشت رو می‌شود و پرونده اعمال گذشته‌اش در برابر دیده می‌آید. مواجهه مجرم با خود حقیقی‌اش در گفت وگوی با مأمور به اوج می‌رسد. جایی که مأمور این‌بار او را متوجه نتیجه عملش می‌کند و با اشاره به معتاد خمار از ریخت افتاده او را کار دست مجرم می‌داند. جالب آنکه گفت وگوی دوم در مورد "خود" است. مجرم در حالتی تحدی‌وار خود را برای مأمور توصیف می‌کند که اگر بیرون بود هیچ یک از ایشان و تمام کسانی که در حبسند وجود این را نداشتند که در چشمان او نگاه کنند و مأمور او را در نهایت گفت‌وگو متوجه حاصل عمل خود می‌کند. جزای مجرم اینجا مواجه با خود است که عمری در پی گریز از آن بود و اکنون روبه‌روی آن ایستاده است. مواجهه آدمی با خود و اعمال خود و نتیجه عمل خود مبنای اصولی جزای الهی است که در جهنم رخ می‌دهد. محبس برای مجرم نه زندان که جایی برای مواجه با خود و کار دست خود و امثال خود و حاصل اعمال خود می‌شود. فشار این مواجهه چنان است که مجرم از مأمور طلب انفرادی می‌کند تا محبس خود را به زندان تبدیل کند. تا این‌بار نیز بدین شکل از مواجهه با خود بگریزد. مأمور فوج فوج بر این محبس می‌افزاید و محبس همه را در خود جای می‌دهد. یادآور هل من مزید خواهی جهنم.
 
گرمای محبس و آب چرکینی که خود در آن‌جا تازه غنیمتی است نشانه اصلی جهنم است که که "نار" لقب گرفته است. نبود یار و یاور از دیگر نشانه‌های جهنم است. جایی که نه کسی انسان را یاری می‌کند و نه او توان یاری کسی را دارد. همه شخصیت‌های مجرم در محبس همدیگر را لو می‌دهند و به همان آن از یکدیگر طلب بی‌حاصل یاری دارند تا تعبیری باشد بر توصیف"لکم من ناصرین" جهنمیان. صحنه‌ای که پدر نیز پسر را گرفتار گناه خود می‌کند شاید پیچیده‌ترین تعبیر در بین تعابیر روایت از این بیان باشد.
 
تحقیر از دیگر ارکان عذاب الهی جهنم است چرا که جهنم مأوای طغیان‌گران است. در پاسخ این طغیان در جهنم ندا می-آید که "ذق انک انت العزیز الکریم". در جریان جزای مجرم، تحقیر به صورت نظام‌مند توسط مأمور بر او وارد می‌شود و مأمور از او می‌خواهد که با دست بسته روی پا بایستد و مجرم را در حالتی خمیده وادار به گفت‌وگوی اول با خود می‌کند. در گفت‌وگوی سوم نیز مأمور شرف خود را عامل رد رشوه از مجرم عنوان می‌کند تا دوگانه شریف و حقیر در جریان گفت‌وگو‌های سه‌گانه مامور و مجرم شکل گیرد.
 
گفت‌وگو‌ها نیز یکی از دیگر نشانه‌های محبس-جهنم روایت است. در توصیفات جهنم در قرآن به گفت‌وگوی جهنمیان با بهشتیان اشاره شده است. گفت‌وگوی مأمور و مجرم در راستای خودشناسی مجرم به واسطه مأمور عمل می‌کند و به خودشناسی متقابل نمی‌رسد. از همین‌رو گفت‌وگو‌ها نه دوئل که گویی نوعی سناریو طراحی شده از سوی مأمور برای مواجهه مجرم با خود با چاشنی تحقیر و سرکار گذاشتن است. در گفت و گوی اول مجرم به مأمور پیشنهاد رشوه می‌دهد و مامور آن را رد نمی‌کند، ولی قدم قدم مجرم را به سمت مجازات پیش می‌برد و مجرم را در تعلیق نگاه می‌دارد تا در گفت‌وگوی پایانی دست خود را رو می‌کند که "جلز و ولز کردن از صدتا زدن برای او بدتر است". بازهم تعبیری دیگر از عذاب الهی جهنم. ازهمین رو دست مجرم را باز می‌کند تا فرار کند و تازه این‌جاست که مجرم به عبث بودن دست و پا زدن خود برای گریز، آن هم در هنگام گریز خود، پی می‌برد. حس عبث و ناامیدی او را از فرار باز می‌دارد و دیگر به باور می‌رسد که گریزی نیست و از همان ابتدا امید عبث در دل خود کاشته است که می‌تواند این‌بار نیز بگریزد و دیگر در چنگ مالک جهنم است. اینجا دیگر مجرم به مأمور تمکین می‌کند و با طلب از مأمور می‌خواهد که با او این‌کار را نکند. مجرم تسلیم مامور می‌شود.
 
گفت‌وگوی اول با کنش‌گری مجرم و پیشنهاد مجرم آغاز می‌شود و به نوعی دست بالا را مجرم دارد هرچند که در مقابل مامور تا زانو خمیده است. گفت‌وگوی دوم در محبس حالت تحدی و در برابر دارد و مامور نیز بدو می‌گوید که در جلو این‌ها لات است. گفت‌وگوی سوم روشنگر پایانی دست بالای مامور از همان ابتدا است و با خنده مامور گریه مجرم پیش می‌رود. دیگر مجرم خود پی برده است که راه فراری از قدرت مامور نیست و او در کنترل مامور است. امری ورای مجازات عمل رخ داده است. مامور مجرم را کنترل نموده است، تحقیر کرده است و سرکار گذارده است. این‌جاست که تسلیم مجرم به مامور رخ می‌دهد و مجرم دیگر می‌خواهد که خود حقیقی‌اش را به مامور بشناساند. او که در پی شناخته نشدن بود اکنون خواستار شناسایی است تا نگویند بچه‌کش بوده است. تسلیم به همین معنیاست. التماس برای شناخته شدن توسط دیگری. التماس برای ابژه شدن. مجرم از استغنای سوژگی خود به تسلیم ابژگی می‌رسد.
 
موضوع روایت متری‌شش‌ونیم روایت وجود مجرمانه از اوج تا تسلیم است. وجودی که از سایه‌بودگی می‌آغازد. وجود سایه وجودی است که ناظر بر سر همه است همه اعمال از اوست، ولی از همه پنهان. نقطه اوج وجود سوبژکتیو مجرمانه. وجودی که گستره‌اش بر همه است. همه عمال اویند و حمال او پس او به نوعی ناصر خاکزاد ایشان است که همواره باید پنهان بماند. با پرتو انداختن بر این سایه او از اوج وجودی‌اش به پایین کشیده می‌شود و به کسی مثل همه و در کنار همه تبدیل می‌شود.
 
ازدحام محبس حکایتی است از فرود نقطه اوج وجود به وجودی مثل همه. در مسیر گفت‌وگو‌ها ناصر از تعبیر "وجودش را ندارید." خطاب به مامور و همگان استفاده می‌کند. او شکست وجودی‌اش را در همین بین همگان بودن و یا همه بودن می‌بیند. نقطه پایان گفت‌وگو‌ها تسلیم ابژکتیو مجرم در برابر مامور است. جایی که سایه به التماس شناساندن حقیقت خود به مامور می‌افتد. دیگر تنها نشان سوژگی مجرم یا فعل انسانى او کارهایى است که براى عزیزانش کرده است. ترس از دست دادن این تنها نشان سوژگى تنها ترس باقى‌مانده مجرم است. امرى که مى‌ماند براى براى بخش قضاوت روایت. مجرم با از دست دادن سوژگى خود شریکش را لو مى‌دهد؛ همان کارى که پیش از این در ذات او نبود، پس از تسلیم ابژتیکو در وجودش مى‌گنجد. حتى به راحتى جنس در خانه خود را نیز گرد نمى‌گیرد و حکم خود را غیر قابل تجدید نظر مى‌کند. با فرو ریختن وجودی و از دست دادن سوژگى دیگر چه تقلایی به زندگی او خود را از دست داده است و دیگر ترس از جان خود و تقلا براى حفظ خود معنا ندارد.
 
وجود سایه ناظر بر همه در محبس با همه برابر مى‌شود و تحقیر مى‌شود و اکنون مى‌رود تا دیگر از یاد برود. او که هیچ کس را یاراى وجودش نبود نگاهش کند اکنون نیز کسى نگاهش نمى‌کند. حتى بدتر تنها هنگامى که بخواهند نگاهش کنند و سراغى از او گیرند مى‌تواند کسى را نگاه کند. دیگر تنها زمانى به روایت مى‌آید که بازپرس بخواهد. زمان در تعلیق مى‌رود و معلوم نیست روز‌ها چقدر مى‌روند و مى‌آیند و او فقط زمانى روایت مى‌شود که بخواهند حکمی بر او بخوانند. "و قیل الیوم نساکم." در تعلیق زمان از وجود آدمى روز‌ها با روز برابر است.

پرده سوم: قضاوت
همانگونه که زندان روایت جهنم است، قضاوت روایت نیز قضاوت الهى است. قضاوتى بر مبناى اصل "علیها ما اکتسبت" آنچه کرده بر عهده خودش. نکته این است که قضاوت در زمینه بازپرسی روایت می‌شود و نه دادگاه و مجرم در پیش بازپرس نشانده می‌شود، نه قاضی. در جایی بازپرس به اشاره می‌گوید که "حکم را من نمی‌دهم، حکم را قاضی که بالا نشسته است می‌دهد." تا به خوبی به منشاء مافوق حکم اشاره کند، از همین‌رو بستر قضاوت در نبود قاضی روایت می‌شود. حکم مجرم، الهی است نه بشری. افراد تنها وسیله‌اند. بار‌ها در روایت به جنبه ابزاری و وسیله‌ای نظام جزای روایت اشاره می‌شود. حکم از نظر راوی از مصدر الهی صادر شده است و تنها اثبات و اجرای حکم بر عهده مامورین نظام جزا است. از همین‌رو "دست آن‌ها باز نیست". بیان‌هایی که هم در مورد قضاوت کودک و پدر و هم در مورد قضاوت مجرم و اتهام مأمور تکرار می‌شود.
 
نظام جزایی در روایت متری شش‌ونیم بیشتر مامور اجرای احکام است و در زمینه خود حکم دخالتی ندارد. از همین‌رو حالتی سختگیرانه، ولی موجه از آن به تصویر در می‌آید که قانون قانون است و در نهایت مجرمان را به سزای عمل خود می‌رساند. سزای عملی که نتیجه چیزی جز خود عمل نیست. بازگرداندن عمل به عامل است. اکنون دیگر همه چیز باز می‌گردد و وجود مجرمانه چرخ و فلکی می‌شود که اوج گرفت و دوباره بازگشت.
 
نتیجه
روایت متری شش‌ونیم روایت وجود مجرمانه است موجودی با عاقبت "ان جهنم موعدهم اجمعین". روایتی از اوج سایگی وجود مجرمانه تا مردگی در کفن متری شش‌ونیم. روایتی که شأن وجودی مجرم را از اوج سوژگی تا تسلیم ابژکتیو در عذاب جهنمی دنبال می‌کند.
 
البته نظام قضای دنیوی به هیچ وجه قابل مقایسه با نظام جزای الهی نیست. قیاس‌ناپذیری این دو نه تنها در شدت که از جنس متفاوت آن‌ها است. همین بس که نظام جزای الهی دوسویه پاداش و عقاب دارد و "ما کسبت علیها ما کسبت" است و هیچ نظام قضای دنیوی نمی‌تواند دو سویه باشد و به خوبان پاداش دهد. نظام قضای دنیوی تنها وجه مجازاتی دارد و از همین‌رو نمی‌تواند برای توجیه خود به بخش "علیها ما کسبت" صرف تکیه کند. حکم نظام قضا حتما همچون نظام جزا عادلانه می‌شود. در حالی که نظام جزای الهی اساسا نه امری بیرون از عمل که تجسم باطن خود عمل و نه باز گرداندن عمل به عامل که تقاصی در حد اعلی است که خود عمل بر عامل رو می‌شود.
 
معیار توجیهی اثر در دو مورد توجیه دستگیری دختر خرده‌فروش و مجازات پسر پدر خرده‌فروش معلول که به نوعی هر دو هم در خارج خط اصلی قصه اثرند چنان بالا می‌گیرد که گرد هر گونه نقد در اثر می‌زداید. از همین‌رو بیان این دو برخورد با کودکان هر چند در خط اصلی قصه نیستند برای روایت الزامی است.
 
اگر متری شش‌ونیم برای روایت وجود مجرمانه از اوج تا فرود زمینه‌ای غیرقضایی انتخاب می‌کرد و جزای الهی مجرم را در زمینه مکافات (وجه کیفری نظام جزای الهی در دنیا) روایت می‌کرد آن‌گاه اثری خوش‌ساخت و اندیشیدنی از کار در می‌آمد. حیف که متری شش‌ونیم موضوع جزای مجرم را در زمینه مجازات قضایی دنیوی روایت می‌کند تا اثری خوش‌ساخت ولی غلط از کار درآید. متری شش‌ونیم می‌بایست جنایت و مکافات را روایت می‌کرد نه جنایت و مجازات را.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو