فرارو- آرمان شهرکی؛ بسیاری از ما در این روزهای سخت، فیلم شبکهی آوانت را دیدهایم زیرا نمیشود فیلمهای دیگر را دید و دربارهشان نوشت: محصولاتِ نابِ شهروندْخبرنگاران را. حتی نوشتههای خبرنگاران محلی را نیز باید در رسانههای آنسوی آبها یا در زوایای تنگ جهان مجازی جُست. آوانت میتواند امّا در فراغ بالْ فیلمِ خودش را بسازد و متنِ خویش را بنویسد و دمش گرم بشنود، خوشا بهحالش!
اوّل: انسانزدایی از نیروی کار
مصاحبهشوندگان پیرامونِ فیلمساز حلقه زدهاند، جملهی یکی از آنها انیگزهی اصلی نوشتنِ این متن است:
مردی با چهرهای زجرکشیده و پر از خشمی فروخورده رو به دوربین میگوید:
"بابا مگر ما چه میخواهیم از ما کار بکِش بهمان نان بده!"
آنها آن آدمهای پرمدّعا با آن چهرههای غضبناک و درهم، آنها که خود را حامی فقرا و زحمتکشان میدانند گاهن دوربین خود را چون مزاحمی میانشان میبَرند و رنجها و فلاکتشان را چون مادّهی خامی برای کسب شهرت و نام، مصرف میکنند. یک سال دیگر بازهم به سراغشان میروند به زاغهای دیگر فقر و فلاکتی دیگر. سالهای بعد و سالهای بعد...
اما تصویر مطلوبِ شبههنرمندانی که ناگهان چون مُردههای متحرک سر از خاک بیرون کردهاند از ایرانیانِ زحمتکش چیست و چه کارکردهایی دارد؟ تصویر مردیِ مفلوک و به انتها رسیده، تصویر انسانی که "گدای کار" است و کارفرما و کارآفرین را رعیّتوارْ روزیرسانِ خود میداند، اربابِ خود. تصویر مردان یا زنانی که در چهاردیواریِ بلوکساخته، بر مردگان خود نظر میبندند با طرح خندهای و نوبت خود را انتظار میکِشند بیهیچ خندهای. تصویر مردمانی کودکانی که تا میتوانند نوالهی ناگزیر را گردن کج میکنند.
محصولاتی از این دست از حاشینهنشینان و کارگران همین را میخواهند: رضایت، اطاعت و تسلیم و خوشباشی در ازای تکّهنانی قوتِ لایموتی. اینجا و اکنون در این برهوت انسانی، صحبت از بلوغ و آگاهی سیاسی در میان نیست از رسالتی تاریخی که بر دوش آدمها نهاده شده، بهخصوص صحبت از "کرامت انسانی" در میانه نیست. با بازنمودی عاری از هرگونه شان و کرامت انسانی از آدمیزادگان و باشندگان مواجهایم. تصویری عاری از انسانیّت و حیوانی شده. تصاویری که بر بستر تاریخ امروزِ ایران بعید مینماید با نیّت خیر ساختهوپرداخته شده باشند. دوربینی برای «دیگریسازی» از حاشینهنشینان تا آن حدّی که آنها را به تفالههایی که تنها در پی زندگی حیوانی یا نباتیاند فروکاهد. تصویری که ظلم و ستم کارفرماها را موجّه میسازد: او خودْ راضی است به نانِ خشکی او خود میخواهد که تا میتوانم کار از گردهاش بکِشم؛ و کارگری که می نالد جای شکرش باقی که کار دارم بماند حقوقودستمزدِ زیر خط فقر بماند شمول قانون کار بماند ساعات بیپایانِ بردگی و استثمار. بماند سیاست برای اهلاش...بماند عاملیّت انسانی.
وقتی این مصاحبه را در سیاههی تصویریِ آوانت دیدم بلادرنگ یاد باکسر افتادم. باکسر، اسب معروفِ رمان مزرعهی حیوانات اثر جورج اُورول، بازسازیِ تیپیک آنجور شخصیّتهایی است که سادهدلانه و از سر خوشطینتیِ و از منظری اخلاقی صبحتاشام برای اربابانشان کار میکنند. کار و کار و کار. و عاقبت فرسوده و متلاشی و لِه شده آنهنگام که "کاری" ازشان برنمیآید به مسلخ فرستاده میشوند به سینهی قبرستان.
فیلمساز را میبینید با چهرهای به ظاهر فکور که در حلقهی شبهآدمیزادگانی بی هیچ واکنش و حرکتی ایستاده این ایستاییِ بدنی تمام ذهن و فکر ما را معطوف میکند به کلام مصاحبهشوندهای که از نان میگوید از نان و نان و نان، و تنها از نان و نه هیچ چیزِ دیگر. این متن تصویری، به زبانِ تازیانه و شلّاق گرسنگی نوشته شده، تازیانهای که قدرت اندیشیدن را از آدمی میستاند و زحمتکشان خیلی که هنر کنند همین هستند: زخمخورده از شلتاق گرسنگی و لهلهزن برای قرصی نان. فیلمساز مرا یاد جونزِ مزرعهدار میاندازد در همان رمان. هرچه باشد ساخت این فیلم هم یک جور خدمت به و توجیهِ بهرهکشیِ عقیدتی و بدنی از زحمتکشان است. وقتی همهچیزِ انسانی را از او میگیری و نان را برایش به غایتی بدل میکنی به فلسفهی زندگیاش، آنگاه استثمارکنندگان از راه خواهند رسید. در هیچ کجای این کرهی خاکی باشندهای را نمییابی که تنها نان برایاش مطرح باشد و بس.
گفتمانِ "نان محور" گفتمانی غرضورزانه است تا آدمی و ذاتش را به ماشینِ کارکنِ بلعندهی نان تقلیل دهد این نهایتِ ظلموستمی است که این روزها به حاشیهنشینانِ ایران روا داشته میشود. آن دیگرانی که در حواشیِ ما میزیَند و با آنچه که میخورند تعریف میشوند: انسان یعنی هرآنچه که میخورد. سازندهی فیلم را ارجاع میدهم به فیلمی آموزنده و انسانی با نامِ «رقصنده در تاریکی» از کارگردان دانمارکی فُن تریر Lars von Trier. حکایت زن کارگری با چشمان کمسو که از اروپا به آمریکا مهاجرت کرده تا زندگیِ جدیدی بسازد. او پسربچّهای مدرسهای دارد که دستِ بر قضا کمسوییِ ژنتیکی به او هم سرایت کرده. سِلما Selma از بام تا شام کار میکند تا برای عملِ چشمِ فرزندش پسانداز کند. در اوج و مرکز ثقل دراماتیک اثر، مردِ همسایهی دیواربهدیوار و مورد وثوق سلما که از پسِ ولخرجیهای زنش برنمیآید تمامی داراییِ او را میدزدد و وقتی سلما قصد میکند تا پولش را بازپس ستاند ناخواسته در مخمصهای گرفتار آمده و بر خلاف میل باطنیاش مرد را به هلاکت رسانده؛ و خود نیز با طناب دار اعدام میشود.
سلما در این شاهکار نابِ فلسفی مذهبی سینمایی که چون متن مقدسی در رابطه با فقر ایمان ایثار و انسانیت است؛ مظهرِ آن کارگرانی است که با عزمی راسخ و ایمانی استوار تا پای جان از حیثیت، کار و کرامت انسانیشان دفاع میکنند. سلما، عصرها به کارآموزیِ تاتر میرود و در محیط کارگاه نیز با سروصداهای ماشینآلات ضرب گرفته و تمرینِ نقش میکند: کارگری و شرایط سخت با هنر تلفیق میشود تا هم کار انسانیتر شود و هم هنر ملموستر و کاربردیتر. کار، نافیِ اندیشیدن و هنرمندشدن نیست. کارگر گدای کار و گشنهی نان نیست او میتواند به کار خودش افتخار کند و به فراگیریِ هنر نیز بپردازد حتّی سختترین و آلامدترینش که تاتر باشد. تفاوتِ میان سلمای فن تریر و مصاحبهشوندگانِ آوانت، این است که در اولی هرچقدر خالق اثر تلاش داشته تا مرتبتِ آدمی را و کار را تعالی بخشیده و از تنگناهای برساختهی زمینی وارهاند و بر اریکهی آسمان نشاندش، در این دومی، انسانِ زحمتکشِ تهیدست به جایگاهِ پست حیوانیّتی سقوط میکند که بیش و پیش از ستم کارفرما، در تلهی آگاهیِ مبتذلِ خویش گرفتار آمده تا آنجا که فقط نان میخواهد و لاغیر.
دوّم: حقیرسازیِ نیروی کار
همان شخص همانجا میگوید:
ما کسی را میخواهیم که دلش به حال ما بسوزد. ترّحم.
انسانِ نابالغِ بینوایی که در پی جلب ترّحمِ کارفرماست. چنین انسانی به حدّاقل حقوق و شرایطِ بردهوار کاری نیز آسوده و از سر میل تن میدهد. او حتّی اگر جایی هم چندصباحی با وعدههای شفاهیِ کارفرما/کارآفرین استخدام شود خیلی که خوششانس باشد میشود کارگر کارخانهای که نفس بکِشد مجازات میشود که به وقتِ کار حق ندارد به چپوراست خودش حتّی نگاه کند چه رسد به اینکه بخواهد اتّحادیهای یا تشکّلی برای خودش داشته باشد یا که عاملیّتی. پس از انسانزدایی، وقت حقیرسازی فرا میرسد. سروتهِ کارفرماهایی امروز ایران را که هم بیاوری کسی از ایشان مدعی نیست که دلش به حال نیروی کارش نمیسوزد. پدرومادری که فرزندِ تحصیلکردهشان در خانه رو به زوال و نابودی است، همین که کارفرمایی فرزندشان را "سرکار بُرده" خدا را شاکرند. اینکه کارفرما دلش به جوانیِ جوانشان سوخته و دلش به رحم آمده تا دستش را در گوشهکنارهای کارگاه یا کارخانه یا شرکت بند کنَد. لشکرِ بیکارانِ درحاشیه حقیر میشوند، لشکری شکستخورده.
سوّم: نیروی کار نیروی تابآور
در بخشی دیگر کسی میگوید:
فقر را تحمل میکنیم نداری را تحمّل میکنیم ولی تبعیض را نه.
کارگران بایستی قدرت تحمل خودشان را افزون کنند تا شرایط را تاب آورند. هیچ تبعیضی نیست همه به یک نسبت از بیعدالتی و بیکاری و فقر سهم خواهند برد. مهم تابآوردن است آنقدری که به مردن ختم شود. سالها پیش فردی با نام استنلی میلگرام پی برد که ظرفیت انسانی برای ظلمرواداشتن از سویی و تسلیم و اطاعت از سوی دیگر پایانناپذیر است. فرمول در اینجا همین است: تا میتوانی ظلم کن اینها تاب میآورند. کسی که فقر و نداری را تاب میآورد تبعیض را هم تحمل خواهد کرد.
خلاصه آنکه از اسبها کار میکِشند نه از آدمها. آدمها کار میکنند تا تاریخ را به پیش برند تا بر زمین ظفر یابند و هیون را رام کنند، تا استعدادهای خودشان را در کارشان شکوفا بینند. آنها که گمان میکنند از آدمها تا جایی که جان در بدن دارند باید کار کِشید؛ و آنها را از تمامیِ حقوق انسانیشان محروم ساخت؛ آنها که برای نیروی کار تنها دل میسوزانند و انتظار دارند تا به لب گور همهچیز را باید تاب آورد و به لقمهنانی راضی بود، همانها هستند که امید دارند روزی را ببینند که زحمتکشان به مسلخ بروند همچون باکسرِ قلعهی حیوانات.
با دیدنِ فیلمِ آوانت، هم دیگربار رقصنده در تاریکی را دیدم و هم شاهکار دیگری از سینمای دانمارک را با نام گرسنه Hunger ساختهی هنینگ کارلسن Henning Carlsen. در این دومی، نویسندهای که در چنگال فقروگرسنگی گرفتار آمده به ناشری که از او میپرسد پول میخواهی قاطعانه یک کلمه پاسخ میگوید: نه! شاید این تصویری دراماتیک و ایدهآل از گرسنه و گرسنهگی باشد لیکن از حیث پاسداشتِ مقام آدمی از مجرای قلم و هنر یک دنیا فاصله دارد با آن چیزی که هادیان قصد دارد به ما القاء کند. این دو فیلم را دیدم تا زهر گزارش تصویری آوانت از بدنم خارج شود.
میفهمم که فیلمساز به زور آن حرفها را در دهانِ آن آدمها نگذاشته؛ لیکن به گمان من او میتوانست کرامت انسانیِ آنها را نیز به تصویر کِشد و ارادهشان را برای تغییر. شخصا بر این گمانم که در اینجا با یک سینماوریتهی اصیل روبرو نیستیم بلکه با تلاشی خامدستانه و دچار سوگیری روبروییم از سوی جوانانی و نسلی از شبههنرمندانِ پرمدّعایی که گمان میکنند همهفنحریفاند و تمامیِ حقیقت را یکجا در لنز دوربینِ خود جمع نمودهاند. فیلم، قصد دارد به ما بگوید، روایت و گفتمان حاکم در حاشیه، گفتمانی است نانمحور و نان را هم که از هرطرف بخوانی نان است نه بیش نه کم. امروزهروزْ احزابِ معیشتمحوری که چه فریبکارانه و چه با نیّتهای خیر، بر نانوشکم تاکید میکنند چندان طرفداری در حاشیهها ندارند.
اینجا در "حاشیهای" بیابانی، هزاران کیلومتر دورتر از هر کلانشهری، تناورترین و زیباترین درختِ شهر من، بر درگاهِ یکی از خانههای حاشیهایِ شهر، در حاشیهای بر حاشیه، کاشته آب خورده سربرآورده و قد کشیده. انسانِ فریفتهی نان، هیچگاه درخت نمیکارد.