bato-adv
کد خبر: ۴۲۷۱۰۰

روزگار سخت دانش‌آموزان میان تونل‌های برفی ‏

روزگار سخت دانش‌آموزان میان تونل‌های برفی ‏
«آقای ابوالحسنی، رئیس وقت راهداری بود. زنگ زدم و گفتم چهار ماهی است ‏روستایی‌ها در محاصره برف‌اند. گفتند بولدوزر آمد، اما نشد.» آخرین مکالمه صادقی و ‏رئیس راهداری سابق جمله‌ای است که دلش را به درد می‌آورد. بعد از این مکالمه، معلم بیل به دست گرفت و ‏به همت یکی از شاگردانش تونل زد به دل کلاس کوچک. او هربار که از کار و سرما به ‏تنگ می‌آید، جمله رئیس راهداری را تکرار می‌کند تا دوباره از عصبانیت خون در ‏رگ‌هایش به جوش بیاید و بعد بتواند کار کند.
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۸ - ۰۶ بهمن ۱۳۹۸

 لیلا مهداد در «شهروند» نوشت: بولدوزر‌های راهداری تا نزدیک روستا آمدند و تنها چشم به کوه و ‏روستای مدفون در برف دوختند و رفتند. «محمد صادقی»، معلم مدرسه «داغ کندی» ‏به ناچار دست به کار شد، بیل را به جان برف‌ها انداخت و تونل زد تا اهل روستا در ‏خانه‌ها حبس نشوند و دانش‌آموزانش راه مدرسه را گم نکنند. کلاس درسی که در اتاق ‏یکی از اهالی تشکیل می‌شود.

دانش‌آموزان روستای داغ کندی، در منطقه چاراویماق ‏آذربایجان شرقی در دامنه ٢‌هزار و ٨٢٠ متری «بابا کوه»، چند سال است چشم به ‏مدرسه نیمه‌ساخته‌ای دارند که یک‌متر و نیم سنگ‌چینی شده، بتنش را ریخته‌اند، اما ‏هنوز دیوارهایش بالا نرفته‌اند. روستای داغ‌کندی هشت خانوار دارد، با حداقل امکانات. ‏

نخستین بار سال گذشته بود که معلم مدرسه، عکس‌هایی را از رفت‌وآمد سخت ‏دانش‌آموزان مدرسه از میان انبوه برف منتشرکرد و بعد جعفر پاشایی، مدیرکل آموزش‌‏وپرورش آذربایجان‌شرقی قول داد همه هزینه ساخت مدرسه را در اردیبهشت قبول ‏می‌کند؛ مدرسه، اما هنوز نیمه مانده و صادقی، معلم سی‌ویک ساله مدرسه در انتظار کمک ‏خیران است. حالا یک بار دیگر عکس‌هایی از شرایط سخت دانش‌آموزان این روستا ‏برای مدرسه رفتن منتشر شده است. ‏

‏ «آقای ابوالحسنی، رئیس وقت راهداری بود. زنگ زدم و گفتم چهار ماهی است ‏روستایی‌ها در محاصره برف‌اند. گفتند بولدوزر آمد، اما نشد.» آخرین مکالمه صادقی و ‏رئیس راهداری سابق جمله‌ای است که دلش را به درد می‌آورد. بعد از این مکالمه، معلم بیل به دست گرفت و ‏به همت یکی از شاگردانش تونل زد به دل کلاس کوچک. او هربار که از کار و سرما به ‏تنگ می‌آید، جمله رئیس راهداری را تکرار می‌کند تا دوباره از عصبانیت خون در ‏رگ‌هایش به جوش بیاید و بعد بتواند کار کند.

محمد صادقی، پنج‌سال پیش سرباز ‏معلم بود و ساکن «داغ‌کندی». نوشتن الفبا را که به بچه‌ها آموخت، از روستا رفت. اما ‏بعد از او هیچ معلمی گذرش به روستا‌های «داغ‌کندی»، «حمام» و «چوکتو» نیفتاد تا ‏دوباره صادقی، معلم این روستا‌ها شود.

همان سال خانه‌هایی که برق نداشتند، رد ‏سیم‌های برق را روی دیوار و سقف‌هایشان دیدند و روشنی میهمان شب‌های روستا شد. ‏این روستا‌ها نه آب‌لوله‌کشی دارند، نه برق و نه کلاس درس و نه خانه بهداشت. ‏می‌گویند جمعیت‌شان برای گرفتن انشعاب برق و آب به حد نصاب نرسیده است. ‏جاده‌ها هم هنوز آسفالت نیستند تا اسب‌ها و قاطر‌ها همچنان محبوب بمانند. «دل آدم ‏به درد می‌آید وقتی دختربچه‌ای از درد آپاندیس می‌میرد یا مادر پابه‌ماهی از نبود ‏ماشین چشمش را به تمام زیبایی‌های دنیا می‌بندد.» ‏

کانکس‌ها، کلاس درس بیشتر روستا‌ها هستند؛ کانکس‌هایی که نه سرویس بهداشتی ‏دارند، نه برق و نه وسیله گرمایشی، برای همین بچه‌ها از سرما به خانه یکی از اهالی ‏پناه می‌برند. صادقی می‌گوید کانکس روستای «داغ‌کندی» را به کمک یکی از دوستان ‏از فرمانداری گرفته‌اند، اما بچه‌ها هنوز در خانه یکی از اهالی درس می‌خوانند تا مدرسه ‏نیمه‌ساخته که به همت یکی از استادان دانشگاه تبریز پایه‌گذاری‌شده است، تمام ‏شود. «١١٠متر زیربنا در نظر گرفتیم، چون روستا مسجد ندارد و قرار است یک اتاق ‏کلاس درس شود و بقیه فضای خیر و شر روستا را راه بیندازد.» ‏

محکوم به خانه‌نشینی ‏

هر سال زمستان «داغ‌کندی»، «حمام»، «چوکتو» به محاصره برف درمی‌آیند. برف تا ‏نیمه، دیوار خانه‌ها را می‌بلعد تا در‌های کوچک فلزی به تونل‌های برفی باز شوند. ‏تونل‌هایی که از خانه‌ای به خانه دیگر کشیده می‌شوند. دختران این روستا‌ها محکوم به ‏خانه‌نشینی‌اند. قبل از صادقی دختر‌های باسواد پنج کلاس سواد داشتند و با آمدن ‏صادقی دوره راهنمایی را در خانه می‌گذرانند. «در هر روستا یکی، دو دانش‌آموز دختر ‏دارم. هفته‌ای یک‌بار می‌روم خانه‌شان و درس می‌دهم به این امید که راهنمایی را تمام‌کنند و انگیزه‌ای شود برای خانواده‌ها و دختر‌ها ادامه تحصیل بدهند.» ‏

صادقی از اهالی روستای «آرباطان» شهرستان مرند است. فارغ‌التحصیل کارشناسی ‏ارشد آموزش زبان انگلیسی از دانشگاه آزاد اسلامی تبریز، البته زبان‌های انگلیسی، ‏عربی، ترکی استانبولی و کمی آلمانی هم می‌داند. معلم رزمی‌کار روستا در اوقات فراغت ‏به بچه‌ها ژیمناستیک می‌آموزد. تنها همدم و همراهش در مسیر سخت تا روستا اسب ‏وفاداری است که سرما را به جان می‌خرد تا معلم را به روستا برساند.

محمد صادقی، ‏سوار بر اسب از میان برف و مه غلیظ می‌گذرد و تمام مدت چشم می‌گرداند تا مبادا ‏گرگ یا خرسی در کمینش نشسته باشد. در مسیر روستا، رودخانه «آیدوغموش» ‏چشم‌انتظار معلم است. او باید پوتین‌ها را از پا بکند و از رودخانه بگذرد؛ آب سردی که ‏سرما را ساعت‌ها میهمان بندبند وجودش می‌کند.

«در شبانه‌روز به سه روستا سر می‌‏زنم برای روزی ١٠هزار تومان برای هر روستا. از سال ٩۶بیمه داریم، اما فقط چهار ماه ‏در هرسال بیمه‌ام کرده‌اند. هزینه سوخت مدرسه، کاغذ امتحانی و لوازم‌التحریر بچه‌ها ‏هم هست. چاره‌ای نیست. آدمی به تلاش زنده است.» ‏

‏ گذر تانکر‌های نفت سالی یک‌بار به «چوکتو» می‌افتد

باباکوه هر روز صبح چشمش را به خانه‌های سنگی «داغ‌کندی»، «حمام»، «چوکتو» با ‏نمای کاهگل باز می‌کند. در‌های فلزی کوچک و پنجره‌های نزدیک به سقف، مرز اهل ‏خانه‌اند با روستا. اهالی خانه‌ها چشم به گاو و گوسفندان طویله دارند تا بوی نان داغ ‏در خانه بپیچد و شیر گرم و شیره تا ساعت‌ها سیر نگه‌شان دارد.

شفیعی مرد یکی از ‏‏١٢ خانه چوکتوست. دامدار و پدر چهار فرزند. «کلا دو بچه‌ام مدرسه می‌روند. پسرم ‏کلاس دوم است و زینب کلاس هشتم.» زمستان دام‌ها در طویله‌ها حبس‌اند و اهالی ‏زیر برف. تونل‌ها تنها راه ارتباطی اهالی‌اند. «روستا کوهستانی است و برف بخشی از ‏زندگی‌مان شده.» حال و روز «چوکتو» از «داغ‌کندی» بهتر است.

گاهی صدای ماشینی ‏در «چوکتو» می‌پیچد، اما «داغ‌کندی» فقط اسب‌ها و قاطر‌ها را دارد که تا کمر در برف ‏فرو می‌روند. «١۵خانواده‌ایم که زمستان‌ها را زیر برف‌ها زندگی می‌کنیم. نفت اینجا ‏کیمیاست.» سالی یک‌بار تانکر پر از نفت گذرش به «چوکتو» می‌افتد تا بشکه‌های ‏تشنه را برای یک‌سال سیر کند. «سالی یک‌بار تانکر نفت می‌آید و به هر خانه ١٠بشکه ‏نفت می‌دهد. بشکه‌ای ۶۵هزار تومان.»

کوپن نفت هنوز اینجا از رونق نیفتاده و ارزش ‏زیادی دارد. «کوپن نداشته باشیم نفت نمی‌دهند. نفت آزاد هم نمی‌فروشند و برای نفت ‏آزاد باید برویم فرم پر کنیم و … آخرش هم نمی‌دهند. بشکه‌ای ۶۵هزار تومان برای ما ‏که دامداریم گران است، اما نمی‌شود که زن‌وبچه را در این سرما نگه داشت.» بشکه‌های ‏سیراب از نفت کفاف سرما و زمستان «باباکوه» را نمی‌دهد، فضولات حیوانی خوراک ‏تنور‌ها و بخاری‌ها می‌شود تا مبادا سوز سرما از دیوار‌های سنگی جرأت پا گذاشتن در ‏خانه را داشته باشد. ‏

دوست دارم پرستار شوم

هر روز صبح هفت دانش‌آموز، پا در برف و دست در دست پدر یا مادر راه مدرسه را ‏پیش می‌گیرند تا پشت نیمکت بنشینند و به تخته کلاس چشم بدوزند. نیمکت‌هایی که ‏بعد از کلاس پنجم بچه‌ها را نمی‌بینند؛ دانش‌آموزانی که برای یاد گرفتن درس‌های ‏دوره متوسطه خانه‌نشین می‌شوند تا هفته‌ای یک‌بار در یکی از خانه‌های روستا ‏روبه‌روی معلم‌شان بنشینند و درس بخوانند به این امید که شاید دل مادر و ‏پدرهایشان نرم شود برای درس خواندن در چاراویماق. آرزویی که زینب هم به دل ‏دارد. «خانه درس می‌خوانم. معلم هفته‌ای یک‌بار می‌آید خانه و به من و دوستم درس ‏می‌دهد. اینجا راهنمایی نیست. معلم نمی‌دهند.»

زینب، کلاس هشتم است و تمام ‏هفته را پابه‌پای مادر با کار‌های خانه و دامداری روزگار می‌گذراند و دل به سکوت شب‌ها ‏می‌بندد. شب تمام رویای زینب است. دفتر و کتابش پهن جاجیم کف خانه می‌شود و ‏چراغ گردسوز نورش را به خطوط کتاب می‌اندازد.

زینب می‌نویسد و می‌خواند تا ‏روزی که معلمش می‌آید تمام مطالب را از حفظ باشد. «روستای ما خوب است. ما ‏مدرسه داریم. هم نیمکت دارد هم تخته وایت‌برد.» دوره راهنمایی که تمام می‌شود ‏بعضی از پسر‌ها راهی چاراویماق می‌شوند و ساکن خوابگاه شبانه‌روزی، اما این برای ‏دختر‌ها قدغن است. «دوست دارم درس بخوانم و دانشگاه بروم اگر خانواده‌ام اجازه ‏بدهند. خانواده‌ها به دختر‌ها اجازه نمی‌دهند بروند شهر.»

دختر‌های قبل از زینب ‏خانه‌نشین شده‌اند و جاجیم می‌بافند و آشپزی می‌کنند. بعضی‌ها هم راهی خانه بخت ‏شده‌اند و برای بچه‌های در گهواره‌شان مادری می‌کنند تا بچه‌هاشان قد بکشند و تا ‏راهنمایی درس بخوانند یا راه کوه را پشت گوسفند‌ها در پیش بگیرند. «اصلا به روزی ‏که درس نخوانم فکر نکرده‌ام. آرزویم دانشگاه رفتن است. دوست دارم پرستار شوم. ‏پرستار که شوم خانه بهداشت در روستا درست می‌کنم تا مریض‌ها همین‌جا خوب ‏شوند و از درد‌های کوچک نمیرند.» ‏

نبود بودجه، صعب‌العبور بودن و شرایط آب‌وهوایی ‏

قربانعلی اسدی، رئیس آموزش‌وپرورش شهرستان چاراویماق می‌گوید این منطقه ‏۶‌هزار دانش‌آموز دارد. دانش‌آموزانی که ٨٠درصدشان در روستا‌ها روزگار ‏می‌گذرانند و ٢٠درصدشان شهری‌اند. چاراویماق ٢٣٩مدرسه دارد و ٧۶مدرسه هم ‏کانکسی‌اند.

اسدی از ١٢پروژه در دست اقدام به «شهروند» می‌گوید: «درباره جذب ‏خیرین، آموزش‌وپرورش عملکرد بسیار خوبی دارد و بالغ بر ١٢پروژه در دست اقدام ‏است.» رئیس آموزش‌وپرورش این شهرستان ٣٢٠٨کیلومتر مساحت شهرستان و ‏صعب‌العبور بودن بعضی از روستا‌ها را دلیل استفاده از مدارس کانکسی و از ‏پیش‌ساخته شده می‌داند تا به گفته او هیچ دانش‌آموزی بی معلم نماند.

«درباره جذب ‏خیرین عموما لیست و شرایط روستا‌ها به خیرین اعلام می‌شود و بیشتر آن‌ها به دلیل ‏بعد مسافت و… براساس توانایی‌شان محل احداث را خودشان انتخاب می‌کنند.» دلیلی ‏که شاید بعضی از روستا‌ها را همچنان بی‌مدرسه باقی گذاشته است. اسدی موقعیت ‏جغرافیایی، شرایط آب‌وهوایی و محدودیت زمانی برای کار‌های عمرانی را مشکل این ‏شهرستان می‌داند. «از لحاظ آموزش مشکل چندانی نیست و برای جذب دانش‌آموزان ‏حتی برای روستا‌هایی که زیر حد نصاب‌اند، معلم در نظر گرفته شده و فعالیت‌های ‏آموزشی مورد نظارت است.» ‏

بیشتر روستا‌های این منطقه، دوره متوسطه ندارند و تنها کلا‌س‌های دوره ابتدایی برپا ‏هستند، روستا‌هایی که به دلیل پراکنده بودن و کمی جمعیت، از داشتن مدرسه دوره ‏متوسطه محروم‌اند. مدرسه شبانه روزی چاراویماق تنها امید دانش‌آموزان روستاهاست.

‏مصطفی عزیزی، معاون آموزشی اداره آموزش‌وپرورش چاراویماق به «شهروند» از ‏پیشنهاد آموزش‌و پرورش برای راه‌اندازی مدارس شبانه روستایی می‌گوید، پیشنهادی ‏که نبود بودجه ابترش کرده است. «پیشنهاد داده‌ایم، اما متاسفانه بودجه ندارند. هر ‏مدرسه شبانه‌روزی با صد یا حداقل ۵٠دانش‌آموز، ٢٠٠‌میلیون بودجه نیاز دارد.»

‏عزیزی حضور خیرین در دو سه‌سال اخیر را تأثیرگذار می‌داند. «به کمک خیرین در ‏سال‌های اخیر مدارسی احداث شده‌اند، اما مشکلات منطقه فراتر از این حرف‌هاست.»

‏نبود برق، جاده، خانه بهداشت و… دیگر مشکلات این روستاهاست که عزیزی ‏جویا شدن دلایل آن را به فرمانداری و بخشداری‌ها موکول می‌کند، اما در حیطه ‏آموزش از کانکس‌هایی می‌گوید که راهی روستا‌ها شده‌اند تا دانش‌آموزی بی‌کلاس و ‏معلم نماند. «کانکس‌ها را آموزش‌وپرورش داده و تا جایی که امکان داشته به وسایل ‏گرمایشی مجهزند.»

سرباز معلم‌ها در ٢۵ روستا کار می‌کنند و ۴٠ معلم حق‌التدریسی ‏هم در آمار وزارت آموزش‌وپرورش چاراویماق ثبت شده است. عزیزی در پاسخ به ‏چرایی بیمه چهار ماهه معلمان واکنش نشان می‌دهد: «اصلا این‌طور نیست. امکان ‏ندارد. ١٢ماه بیمه برای همه رد می‌شود، خرید خدماتی‌ها هم بیمه ٩ماهه دارند؛ در ‏روستا‌هایی که آمارشان پایین است و یکی دو دانش‌آموز دارند از خرید خدماتی‌ها ‏استفاده می‌کنیم.»

مجله خواندنی ها
مجله فرارو