فرارو- حرفهای حسن عباسی در تلویزیون، البته نقد بسیاری از افراد را بر انگیخت. نویسنده وبلاگ درویشی نشسته بر پوست پلنگ، با چند هفته تاخیر البته، نقد خود را در پستی با عنوان مثل افلاطونی و غار عباسی نوشته است:
الف:جنگی با صلح عباسی
از حسن عباسی که برخی “دکتر” می خوانندش، جز افشاگریهای پیش از دوران احمدی نژاد، که رونقی به سیدی فروشها داده بود، چیزی نشنیده بودم. ولی دوستدارانش او را تئورسین و نظریهپردازی ژرف میدانستند. اولین بار از “دیروز،امروز، فردا”ی بنگاه بانگ ضرغامی چند دقیقه از سخنانش را شنیدم. کلامی که شگفتی داشت. گفت:
اولین بار این جفا را مولوی کرد که “صلح” را در برابر “جنگ” آورد، در حالی که باید در برابر “فساد” بیاید. مقابل “جنگ”، باید گفت: “آشتی”. در حقیقت امام حسن علیه السلام “آشتی” کرد و “صلح” کرد و امام حسین علیه السلام “جنگ” کرد و “صلح” کرد. در دنیا اصلا” چیزی به اسم “جایزه ی صلح نوبل” نداریم، این جایزه ای که می دن “جایزه ی آشتی نوبل” هست. چرا به “ساعت مچی” میگیم “ساعت” ؟ پس اون “ساعت” که در قرآن اومده چی؟ این جفا به مفاهیم قرآن هست. باید بگیم “واچ.
شاید بتوان به راحتی گفت ایشان اشتباه کردند و هر کسی اشتباه میکند. ولی اگر توجه کنیم، این یک سخن عادی نیست. وی در مقام یک رأی و اندیشه این سخن را گفته است و حتی به مولوی نیز هجوم آورد. اگر ایشان و هر کس دیگر فقط نگاهی گذرا به فرهنگ لغتی عربی یا به ترجمهای از قرآن میکردند، چنین سخنی نمیگفتند. آنچه مقابل فساد است “صلاح” است نه “صلح”.
الصلاح: ضد الفساد کالصلوح. … و الصلح، بالضم : السلم. “صلاح مقابل فساد است و صلح : آشتی.”القاموس المحیط
و نیز “وَإِن طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمَا” “اگر دو طائفه از مومنین به جنگ با هم برخاستند، میانشان آَشتی دهید.”حجرات،9
و “وَإِنِ امْرَأَةٌ خَافَتْ مِن بَعْلِهَا نُشُوزًا أَوْ إِعْرَاضًا فَلاَ جُنَاْحَ عَلَيْهِمَا أَن يُصْلِحَا بَيْنَهُمَا صُلْحًا وَالصُّلْحُ خَيْرٌ” “و اگر زنى از شوهر خويش بيم ناسازگارى يا رويگردانى داشته باشد بر آن دو گناهى نيست كه از راه صلح با يكديگر به آشتى گرايند كه سازش بهتر است.” نساء128
نویسنده در پی این نیست که نشان دهد که واژه صلح یعنی آَشتی و مقابل جنگ است و مولوی جفا نکرده است و سیدالشهداء صلح نکرد و جایزه صلح نوبل هم داریم. بل که سخن این است چرا فردی که ادعای نظریهپردازی دارد و در نقد فیلم و نقد فرماندهی جنگ و نقد اقتصاد و نقد ادبیات و فلسفه و… دستی دارد، چرا به خود زحمت نمیدهد -کمترین زحمت- برای آزمودن راستی و کژی نظریهی خود فرهنگ لغتی را باز کند؟ این نشانهی چیست؟ چرا کسی که فریاد میزند در فرهنگ دینی این واژه این معنا را دارد، به منابع دینی نگاه نمیکند؟ آیا به این فرد در نظریات دیگر هم میتوان اعتماد کرد؟
ب: مثل افلاطونی و فلسفه صدرائی و نرخ عباسی
سخنان بالا شگفتیساز بود، ولی نه به عجیبی و غریبی این کلام وی:
“اگر بخواهيد فلسفه ملاصدرا يا افلاطون را ادراك كنيد در فصل اول آن كه 22 قسمت است[اشاره به سریال فرار از زندان] اين چشمانداز به شما داده خواهد شد.”
و پیش از این در واژگانی که آبستن هیچ معنایی نیستند و فراتر از صوتشان هیچ فرآوردهای ندارند، مقدمات این توصیه را میچیند:
“بخشي كه اشاره كردم كه مايكل اسكوفيلد نقشه را روي بدنش خالكوبي ميكند، ميرود و اينها را از زندان بيرون ميآورد همان “مُثُل افلاطون” است. اهميت سري اول به يك دليل است كه توانسته است تمام قد مثل افلاطون را ارائه كند. در اين باره افلاطون ميگويد، ما در عالم هستي در انتهاي غاري هستيم و روي صندليهايي نشستيم كه ته غار را ميبينيم. از ابتداي غار نوري ميآيد و افرادي در حال عبورند. سايه و شبح حركت آنها روي ديوار ميافتد. آنچه كه ما از عالم معنا و عالم وجود ميبينيم همين سايههاست. شخصي بلند ميشود و بيرون ميرود. يعني خود را آزاد ميكند و بيرون ميرود. در بيرون حقيقت را ميبيند. واقعيت را درك ميكند. برميگردد بقيه را آزاد ميكند و با خود بيرون ميبرد. اين روندي كه در غار افلاطون يا مثل افلاطوني رقم خورده هماني است كه ملاصدرا آن را به يك فلسفه تبديل كرده است.
فلسفه حكمت متعاليه “اسفار اربعه” يا سفرهاي چهارگانه؛ سفر اول سفر از خلق به حق، يعني از ته زندان به بيرون است. سفر دوم سفر در حق، يعني در نور، روشنايي و عالم آزاد است. سفر سوم سفر از حق به خلق، يعني دوباره به انتهاي غار برميگردد و سفر چهارم سفر با خلق به حق، يعني اينها را آزاد ميكند و با خود بيرون ميبرد.آنچه كه شما مقوله نگاه افلاطون در مثل افلاطوني ميبينيد و جمعبندي آن، زماني كه منتج به مفهومي كه 2100 سال بعد، فلسفه ملاصدرا را در اسفار اربعه ملاصدرا رقم ميزند، در سري اول اين سريال در 23 قسمت به بهترين كيفيت به تصوير در آمده است. اين سريال 81 قسمتي است. فصل 1 و 2 آن هر كدام 22 قسمت است. سري 3 آن 13 و سري 4 آن 24 قسمت است كه مجموعاً 81 قسمت ميشود.” ببینید.
این سخنان افسوسانگیز برای آشنایان فلسفه مانند آوازخوانی در حمام عمومی است. کلماتی که هیچ معنایی را بار ندارند. هر حرکتی از ظلمت به نور رو به اعلا رفتن نیست. آیا همهی فیلمها و قصههایی که فرار از زندان موضوعشان است، تبیین مثل است؟ آیا از فرار بزرگ جان استرجز نیز باید تعلیم مثل افلاطون و فلسفهی صدرا دید؟ آیا برای ادراک مثل افلاطونی باید پای “مارمولک” کمال تبریزی نشست؟
آنچه یک داستان را به داستان رازآلود و تمثیل فلسفی مبدل میسازد نوع حرکت نیست، چگونگی و چرائی حرکت است. تفاوت قصه غربت غربیه شیخ شهید و سلامان و ابسال ابنسینا با دیگر داستانهای گریز در اصل حرکت از تاریکی به نور نیست، در چرائی و چگونگی آن است. پسران هادی الخیر در غربت غربیه به ترفند و نقشه و دیگر ابزار مادی دست نمییازند، بل که به پاکسازی نفس و جداسازی خود از دنیای مادی و پالایش روح رو میآورند. چیزی که در فرار از زندان ردّی از آن یافت نمیشود. غایت فرار از زندان آزادی است نه کمال و رسیدن به مبدأ هستی. و این رسیدن به آزادی نمیتواند تمثیل رسیدن به کمال باشد، زیرا نه چگونگی سیر با سیر به کمال همخوانی دارد و نه اشارهای به آن شده است. پس نمیتوان فرار از زندان را یک داستان رمزی-تأویلی برشمرد؛ زیرا نه در چرائی و نه در چگونگی مماثلتی با مثل ندارد. اگر چه در صرف حرکت همگونند. همانگونه که فرار رضا مارمولک هم شبیه آن است.
اشتباهات فراوان دیگری در بندهای کوتاه سخن عباسی دیده میشود. تأویل نقشه به مثل افلاطونی ناشی از فهم ناصحیح از مثل است. مثل افلاطون طرح پیشینی و ذهنی نیست، واقعیتی خارجی است که اشرف از موجودات مادی و افراد خود است. مثال انسان بالاترین فرد انسانی است که همهی کمالات انسان را به نحو تمام داراست. هیچ زشتی ای در مثال زیبایی یافت نمیشود. مثل افلاطونی را نباید با عالم خیال خلط کرد. مثل افلاطون افراد خارجی اند که واقعیتی بیرونی دارد و اشرف از عالم ماده است، نه نقشه ای برای رسیدن به نور. بلکه خود نورند. نه ابزاری برای رسیدن به نور. پس قسمتهای اول ارائه تمام قد مثل نیست. حتی ربطی به آن هم ندارد.
همسانسازی فلسفه افلاطون و فلسفه صدرا اشتباهی دیگر است. فلسفه افلاطون فلسفهی مثل است چه در شناخت شناسی چه در هستی شناسی. ولی فلسفه صدرا فلسفه وجودی است. و ماهیت فلسفه صدرا با ماهیت فلسفه افلاطون متفاوت است. هستی شناسی صدرائی بر پایه اصالت وجود است و شناختشناسیاش شبیهسازی ماهیات توسط نفس است و با مثل افلاطونی متغایر است. البته صدرالمتألهین مثل افلاطونی را میپذیرد نه با دلایل افلاطون بلکه با دلایل شیخ اشراق.
و واقعیت آن است که اسفار اربعه صدرا بیگانه از روند غار افلاطونی است. و بیگانه تر از آن روند سیر “فرار از زندان ” با ” سفرهای چهارگانه”ی صدرا. منظور از حق در سفرهای صدرا روشنایی و نور نیست،بلکه خداوند متعال است. در زبان عرفانی حق مساوی با خداست. مانند آنچه حلاج گفت “انا الحق”. یعنی من خدا هستم. نه این که من حقم شما باطل. و گفتهشد که این آزادی فرار از زندان نمیتواندتمثیل از “حق” و خداوند باشد؛ زیرا نه سیری روحانی دارد، نه غایتی معنوی.
این نوشته در پی تببین مثل افلاطونی و فلسفه صدرائی و نقد فرار از زندان نیست، در پی یافتن این پرسش است، چرا جوانان ما باید بگذارند چنین افرادی برایشان فکر کنند. افرادی که دادههای غلط را با زبانی زیبا به خورد مخاطبان میدهند و به خود زحمت تحقیق و پژوهش برای راستی آزمایی افکارشان نمیدهند. این نوشته میخواست نشان دهد گفتههای زیبا و فریبای ایشان پشتوانهی تحقیق و پژوهش و تلاش علمی ندارد. سخنانی است که یا از شنیدههای ناقص برخاستهاند یا از اندیشههای خام بدون پی و پیگیری.