bato-adv
کد خبر: ۷۱۳۸۸

خاطرات مهدوي‌كني از اختلافات اقتصادی

تاریخ انتشار: ۱۰:۰۶ - ۲۶ اسفند ۱۳۸۹


آيت‌الله محمدرضا مهدوي كني كه در روزهاي گذشته جانشين آيت‌الله اكبر هاشمي رفسنجاني شد و رياست مجلس خبرگان رهبري را بر عهده گرفت، سابقه‌اي طولاني در مديريت ارشد سياسي در نظام جمهوري اسلامي ايران دارد.

او كه در ماه‌هاي نخست پس از انقلاب اسلامي رييس كميته‌ها بود، بعدها وزير كشور شد و از اعضاي قديمي شوراي نگهبان نيز بوده است. وي خاطرات خود را براي مركز اسناد انقلاب اسلامي بيان كرده و دكتر غلامرضا خواجه سروي آن را تدوين كرده است. گوشه كوچكي از خاطرات او را كه درباره اختلاف ديدگاه‌‌هاي مديران انقلاب درباره مسائل اقتصادي است را به نقل از كتاب ياد شده (انتشار در سال 1385) مي‌خوانيد.
 


دولت آقاي موسوي، با همه خوبي‌هايي كه داشت و امام هم ايشان را تاييد مي‌كرد، ولي دولت‌سالاري را در مسائل اقتصادي عملا ترجيح مي‌داد و اين سياست تنها به خاطر جنگ نبود، بلكه اصلا سبك تفكر ايشان اين‌طور بود. بعضي‌ها مي‌گفتند كه حالا موقع جنگ است و دولت بايد همه‌چيز را قبضه كند و از اينجا بود كه كوپن و اين چيزها به وجود آمد. بالاخره در جنگ همه مي‌پذيرفتند كه اگر ما بخواهيم مواد غذايي به همه برسد، بايد دولت دخالت كند.
 
اين را همه قبول داشتند؛ اما برداشت ما اين بود كه آقاي موسوي مي‌خواهد كلا دولت در تمام امور اقتصادي حضور داشته باشد و ما اين را قبول نداشتيم.در آن زمان من در شوراي نگهبان بودم و مقاله‌اي در مورد بازرگاني خارجي نوشتم؛ چون آقايان مي‌گفتند طبق قانون اساسي، بازرگاني خارجي بايد در دست دولت باشد و آن وقت اين اصل تفسيري متفاوت داشت.
 
يك معناي اين اصل آن است كه تمام واردات و صادرات در دست دولت باشد و اين تفسير دولت آقاي موسوي بود. من همان زمان مخالف اين سياست بودم، الان هم مخالفم. 

در مقاله فوق نوشتم كه قانون اساسي اين را نمي‌گويد و اين به ضرر كشور است؛ اينكه بازرگاني خارجي در اختيار دولت باشد، معنايش اين نيست كه اگر چند تا فرش يا چند تن خرما بخواهيم بفروشيم آن را دست دولت بدهيم يا مثلا چند تا راديو بخواهيم وارد كنيم دولت وارد كند. ما مي‌گفتيم سياست‌گذاري در امور بازرگاني و ارتباطات خارجي بايد دست دولت باشد؛ نه اينكه دولت متصدي آن باشد، بلكه دولت بايد مسوول سياست‌گذاري و نظارت باشد. 

براي مثال ما اگر بخواهيم پارچه وارد كنيم، چقدر وارد كنيم يا چه نوع پارچه فعلا در بازار نيست و بايد از خارج وارد كرد، زيرا اگر دروازه‌ها را باز كنيم، به گونه‌اي كه كارخانه‌هاي داخل بخوابد، اقتصاد ملي را نابود كرده‌ايم. خلاصه از اين قبيل مثال‌ها مي‌زدم.

دليل من اين بود كه در اصل 42 قانون اساسي آمده است كه دولت نبايد كاري كند كه به‌عنوان يك كارفرماي بزرگ تلقي شود، چون كمونيست‌ها اين كار را انجام مي‌دادند. اگر بناست كه دولت كارفرماي بزرگ نباشد پس نبايد همه كارها را قبضه كند. 

دولت بايد نظارت كند، اما اينجا دولت سرمايه‌گذاري مي‌كند و صادرات و واردات را كلا قبضه مي‌كند و در عين حال مي‌خواهد نظارت بر تمام امور داشته باشد و جمع ميان آن دو عملا ناممكن و نامعقول است.بنده يكي از دلايل مشكلات اقتصادي كشور را اين مي‌دانم كه دولت در همه كارها دخالت مي‌كند و به جاي اينكه نيرويش را صرف نظارت كند، دخالت مي‌كند و اين، سبب مي‌شود كه نيروهاي مردمي، انديشه‌ها و سرمايه‌ها همه فرار مي‌كنند و از اينجا مي‌روند. 

اين، برداشت بنده است، حال ممكن است ديگران اين حرف‌ها را قبول نداشته باشند، ولي من از اول انقلاب نظرم همين بوده است و خوشبختانه طرفداران اقتصاد دولتي فعلا در اقليتند و آنها كه از اقتصاد دولتي طرفداري مي‌كردند به اشتباه خود پي برده‌اند و طرفدار خصوصي‌سازي شده‌اند، ولي نظامي را كه سال‌ها به دنبال آن بوده و خود، اركانش را پي‌ريزي كرده‌اند، نمي‌توانند به آساني از آن رهايي يابند. 

بنده با بسياري از كارهايي كه در امور اقتصادي مي‌شد موافق نبودم و در عين حال برخورد قهرآميز نداشتم و به خاطر حفظ وحدت و هماهنگي، موضع‌گيري تند نمي‌كردم و در محافل عمومي نظرات خود را كمتر مطرح مي‌كردم، فقط در جلسات خصوصي مخالفت خود را با دوستان با صراحت بيان مي‌كردم. 

بنده با تقسيم اراضي به اين شكل كه انجام گرفت مخالف بودم. اينكه به راحتي اراضي را تصرف مي‌كردند مورد قبول من نبود. واقعا اموال كساني را گرفتند كه نمي‌بايست بگيرند، بعضي از مردم با چيزدارها و صاحبان املاك زراعي عقده داشتند. بنده افرادي را سراغ داشتم كه مقلد امام بودند، خمس مي‌دادند و سال‌ها پيش از انقلاب به وسيله حقير خمس‌شان را براي امام مي‌فرستادند؛ يعني از مسلمانان قبل از انقلاب بودند. 

يك دفعه اموال اينها را به عنوان پول‌دار و سرمايه‌دار غارت كردند. به من مي‌گفتند آقاي مهدوي! تو كه ما را مي‌شناسي. ما اصلا طاغوتي نبوديم. ما رساله امام داشتيم، ما مقلد امام بوديم. ما سهم امام و زكوه مي‌داديم. حالا به عنوان طاغوتي اموال ما را غارت مي‌كنند!متاسفانه اين كارها را كردند و ما هم نتوانستيم كاري انجام بدهيم؛ تعدادي از خوش‌نشين‌هايي كه اصلا كشاورز نبودند، ريختند و اموال اينها را تصرف كردند، باغ‌هايشان را آتش زدند و از اين قبيل كارها. 

البته قسمتي از آن جريانات شايد لازمه قهري انقلاب بود و بالاخره هر انقلابي اين نابساماني‌ها را دارد. ولي من آن را تاييد نمي‌كردم، اما بعضي از دوستان تا اين حد حساس نبودند، نه اينكه خلاف شرع را تجويز مي‌كردند، بلكه اين‌گونه امور را خلاف شرع نمي‌دانستند و براي خود دليل داشتند.در مسائل سياسي هم اختلاف‌نظرها فراوان بود و احيانا پس از انباشته شدن؛ نشانه‌هايي از اختلاف در افكار عمومي پديدار مي‌شد و موجب نگراني مي‌گرديد.
 
بعضي از دوستان ما- كه باعث انشعاب در روحانيت شدند- از قبل مي‌گفتند كه اصلا بايد انتخابات ديگري در جامعه روحانيت برگزار شود. آنها مي‌گفتند چرا مهدوي‌كني دبير شده است؟ بايد انتخابات ديگري انجام شود؛ اما دوستان ديگر اين حرف را قبول نداشتند. تا اينكه ظاهرا در انتخابات دوره سوم در شوراي مركزي مطرح شد كه برخي از نامزدها از ليست حذف و برخي ديگر به جاي آنها معرفي شدند و نقطه اوج اختلافات از همين انتخابات پيدا شد. 

بعضي از آقايان را ما مي‌گفتيم باشند و بعضي از آنها را مي‌گفتيم نباشند. استدلال ما چيزي بود و استدلال آنها چيز ديگر. آنها ما را طرفدار سرمايه‌داران مي‌شمردند و اسلام ما را اسلام آمريكايي مي‌دانستند و اين حرف معلول همين طرز تفكر بود كه ما با چپ‌گرايي مخالف بوديم. ما مي‌گفتيم دولت نبايد در اقتصاد همه چيز را قبضه كند، اما آقايان در مقام تحليل و تفسير مي‌گفتند كه شما طرفدار اقتصاد سرمايه‌داري هستيد، اما واقعيت اين نبود كه ما طرفدار سرمايه‌دارها باشيم، بلكه ما مي‌گفتيم كه مديريت اقتصاد بايد به دست مردم باشد و دولت نظارت كند، ولي آنها مي‌گفتند بايد دست سرمايه‌داران را كوتاه كرد.

در زماني خود بنده با آقاي ميرحسين موسوي- نخست‌وزير وقت- همين بحث‌ها را مطرح كردم. ايشان گفت آقاي مهدوي! پدر من بازاري است، چاي فروش است، آدم خوبي هم هست، ولي اصلا خصلت بازاري‌ها خصلت زالو صفتي است (يك چنين تعبيري كرد) و من با آنها مخالفم، اينها زالو صفت هستند، اما بايد كاري كنيم كه دست اين زالو صفت‌ها، از اقتصاد كشور قطع شود.

بنده مي‌گفتم آقاي موسوي! من هم قبول دارم بعضي‌ها زالو صفت هستند، اما بحث اين است كه عقل اقتصادي اقتضا مي‌كند براي اصلاح مسائل اقتصادي به گونه‌اي رفتار كنيم كه سرمايه‌ها در مسير توليد و اشتغال قرار گيرد، ما بر جريان نظارت جدي داشته باشيم، ولي نمي‌گويم كه دست زالوصفت‌ها باز باشد.در همين زمينه خاطره‌اي از يكي از سخنراني‌هايم در نماز جمعه تهران نقل مي‌كنم. من معتقد بودم بايد در كشور در تمام زمينه‌ها امنيت برقرار شود. 

نهادهاي مهمي مثل قوه قضائيه و ساير مسوولان ذي‌ربط بايستي با سرمايه‌هاي اجتماعي به گونه‌اي برخورد كنند كه مردم احساس امنيت كنند، چون ناامني در هر زمينه موجب فرار سرمايه‌ها مي‌شود.در نماز جمعه اين آيه شريفه را عنوان كردم: «و ضرب الله مثلا قريه كانت آمنه مطمئنه ياتيها رزقها رغدا من كان مكان فكفرت بانعم الله فاذاقها الله لباس الجوع و الخوف بما كانوا يصنعون» گفتم خدا قريه‌اي (آبادي‌اي) را مثال مي‌زند كه در امن و امان بود، امنيتي توام با آرامش، بعد گفتم كه در جامعه دو نوع امنيت مطرح است: امنيت گورستاني و ديكتاتوري كه با زور و و قلدري همراه است. 

دوم، امنيت قانوني و اخلاقي كه در اثر ايمان به قانون و اجراي عدالت به دست مي‌آيد. اين «امنيت مطمئنه» است. قرآن مي‌گويد: «آمنه مطمئنه» اگر چنين امنيتي در كشور حكفرما باشد، رزق و روزي از همه جا سرازير مي‌شود؛ يعني در چنين فضايي به اصطلاح امروز سرمايه‌ها جذب مي‌شود و سرمايه‌ها از همه جا سرازير مي‌گردد. حال اگر اين امنيت پيدا شد و ما قدرش را دانستيم، سرمايه‌ها جذب خواهد شد و اگر اين امنيت وجود نداشته باشد سرمايه‌ها مي‌گريزد، «فاذاقهالله لباس الجوع و الخوف»؛ آن گاه هم خوف پيدا مي‌شود و هم ناداري و گرسنگي، پس بياييد كاري كنيم كه امنيت در تمام ابعاد بر كشور حاكم باشد. 

بعد هم به بعضي از آقايان اشاره كردم و گفتم بعضي از آقايان شعارهاي تند مي‌دهند و اذهان را مشوش مي‌كنند و باعث نگراني مي‌شوند. فرداي همان روز ساعت هفت صبح تلفن ما زنگ زد. من خسته بودم و بعد از نماز خوابيده بودم. در آن زمان منزل ما در خيابان سرباز بود. بلند شدم تلفن را برداشتم آقاي هادي غفاري پشت خط بود. گفت آقاي مهدوي! اين چه حرف‌هايي بود كه شما ديروز در نماز جمعه زديد؟ چرا به من توهين كردي!

حرف‌هاي مرا رد كردي (اين در حالي بود كه من اصلا اسم ايشان را نياورده بودم. فقط كلياتي گفته بودم. ايشان به خودشان گرفته بودند. چون از تندروها بودند) او گفت حال كه چنين كردي من حسابت را مي‌رسم. گفتم آخر چرا حسابم را مي‌رسي؟ من حرفي را زدم. شما هم مي‌تواني بروي رد كني. مساله‌اي نيست. شما برويد بگوييد آقاي مهدوي اين حرف‌ها را بيخود زده است. حرفش درست نيست؛ به اين دليل و به اين دليل سخنان ايشان مردود است.

اساسا من طرفدار بحث و گفت‌و‌گو بودم و طرفدار دعوا نبودم. ايشان گفت نه! من به حساب تو مي‌رسم. چنين و چنان مي‌كنم. او گفت كه پدرم براي اين انقلاب شهيد شده است. گفتم اينكه پدرت شهيد شده چه ربطي به اين حرف‌ها دارد. حرف ما اين است كه مملكت را اين طور نمي‌شود اداره كرد. اين، با شهادت در شما منافات ندارد. پدر شما هم براي همين انقلاب شهيد شده است. براي چه بيخودي سر و صدا مي‌كني؟ گفت نه! من مي‌روم حسابت را مي‌رسم. گفتم هر كاري دلت مي‌خواهد بكن. 

هر چه زورت مي‌رسد انجام بده. ناگفته نماند كه ايشان بعدها از من مكرر عذرخواهي كرد و پوزش طلبيد و اعتراف داشت كه آن موضع‌گيري‌ها ناشي از جواني و ناپختگي بوده است.

ما در ماه رمضان شب‌هاي قدر در محل اصلي جامعه الامام‌ الصادق، عليه‌السلام، در چهارراه طالقاني (محلي كه فعلا ساختمان تجاري و مسجد مي‌سازند) جلساتي داشتيم. فضاي وسيعي بود كه شب‌هاي احياي ماه رمضان جلسات بزرگي در آن تشكيل مي‌شد.خلاصه يك شب دوستان جامعه، آقاي هادي غفاري را دعوت كردند كه قبل از مراسم احيا منبر برود.
 
ايشان به منبر رفتند و گفتند بعضي مي‌گويند امنيت نيست؛ ما در اين مملكت به دزدها اجازه فعاليت نمي‌دهيم. اين دزدها، اين سرمايه‌دارها، فلان ... 

منبر ايشان كه تمام شد من ديدم حالا موقع احيا است ساعت حدود يك نيمه شب بود، من گفتم اگر من هم در منبر موضع‌گيري كنم مردم مي‌گويند دو تا آشيخ به جان هم افتاده‌اند به هر حال ما هر دو روحاني انقلابي بوديم، در انقلاب حضور داشتيم. ايشان وكيل مجلس بودند،‌ من هم ظاهرا وزير كشور بودم.بهترين چيزي كه خداوند به من الهام كرد اين بود كه در آغاز منبر بعد از دعا و خطبه گفتم برادران و خواهران عزيز! 

مطالبي كه جناب آقاي غفاري فرمودند من هم آنها را قبول دارم. ايشان مي‌گويند كه دزدها نبايد امنيت داشته باشند، من هم همين حرف را مي‌زنم. يك وقت شما خيال نكنيد من برخلاف ايشان چيزي مي‌گويم. بنده هم طرفدار دزدها نيستم. طرفدار كساني كه زالوصفت هستند، نيستم ولي حرف من اين است كه آنهايي كه ثروت‌هاي مشروع دارند و مي‌خواهند خدمت كنند بايد احساس امنيت كنند و سرمايه‌هايشان در كشور در امر توليد به كار گرفته شود.در آن زمان كفش خيلي كم بود.
 
ما حتي براي جنگ با كمبود كفش مواجه بوديم. گفتم برادران عزيز به عنوان مثال مي‌گويم اگر ما بخواهيم براي همين سربازهاي جبهه كفش تهيه كنيم بايد برنامه داشته و سرمايه‌گذاري كنيم و اين عقل مي‌خواهد، شعور مي‌خواهد، سرمايه‌ مي‌خواهد، مديريت صحيح مي‌خواهد تا يك كفش دوخته شود و ما به جبهه ببريم. مگر مي‌شود با اين شعارها كفش درست كرد. شما مرتب شعار بده. آيا كفش درست مي‌شود. من حرفم اين است والا ما با آقاي غفاري دعوا نداريم. بنابراين شما بدانيد ما با هم موافقيم. حالا برويم سر دعا.
 
آغاز انشعاب
چنان كه عرض كردم گروهي سياست اقتصادي آقاي ميرحسين موسوي را نمي‌پسنديدند؛ يعني سياست دخالت دولت در امور اقتصادي را به طور مطلق يا به تعبير ديگر، دولت‌سالاري يا دولتي كردن اقتصاد را نمي‌پسنديدند، قهرا اينها در يك صف قرار مي‌گرفتند و در مجلس و بيرون مجلس و در تبليغات و موضع‌گيري‌هاي اجتماعي و سياسي، هم‌صدا بودند.در سياست خارجي نيز دو گروه مهم در ميان انقلابيون وجود داشت؛ (گروهي تند و) گروهي كه در سياست خارجي معتدل‌تر بودند- حالا اگر تعبير معتدل درست باشد- به هر حال آن تندي‌اي كه بعضي‌ها با دولت‌هاي مخالف انقلاب (چه دولت‌هاي اسلامي و چه دولت‌هاي غيراسلامي) داشتند، آنها نداشتند.جامعه روحانيت مجموعه‌اي بود كه اعضاي آن جهات مشترك داشتند، ولي در مسائل اقتصادي و سياست داخلي و خارجي تفاوت‌هايي نيز داشتند.
 
گاهي با هم مشابه و گاهي متضاد بودند، ولي به خاطر آن جهات مشترك و وحدتي كه داشتند، تمام اينها را يك جناح قلمداد مي‌كردند. معمولا سياسيون آنها را در جناح راست قرار مي‌دادند و اين تعبيري بود كه بعضي‌ها مي‌كردند اما معنايش اين نبود كه هر چه را كه جناح راست به اصطلاح معتقد بود ما هم معتقد بوديم يا هر چه معتقد بوديم آنها هم اعتقاد داشتند، اين طور نبود.

هم‌اكنون نيز متاسفانه كساني كه گروه‌ها و احزاب سياسي بعد از انقلاب را دسته‌بندي كرده‌اند، هر چه را احزاب اصول‌گرا و گروه‌هاي همسو با جامعه روحانيت گفته‌اند يا نوشته‌اند، آنها را به پاي جامعه روحانيت مي‌نويسند و در مقام تحليل؛ ايده‌هاي جامعه روحانيت را از نظر سياسي و اقتصادي با گروه‌هاي همسو يكي مي‌دانند. در حالي كه مطلب واقعا اين طور نيست و چنان كه مكرر عرض كردم اينها يك حزب نبودند كه داراي ايده واحدي در تمام جهات باشند، بلكه اختلاف سليقه و عقيده داشتند. در عين حال جهات مشتركي آنها را دور هم جمع كرده بود؛ به همين جهت ما در انتخابات به خاطر جهات مشترك، از همين افراد، نامزد معرفي مي‌كرديم. 

در حالي كه با بعضي از مواضع آنها مخالف بوديم يا حداقل صد درصد موافق نبوديم. 

اين بحث‌ها و اختلاف‌ها هم غالبا در موقع انتخابات و همچنين در قضيه دولت و راي اعتماد به دولت در مجلس ظهور و بروز پيدا مي‌كرد. به همين جهت در دور سوم انتخابات، اين اختلاف شديدتر شد و گروهي از اعضاي جامعه از ما جدا شدند و در آستانه انتخابات با پيوستن به اعضاي جديدي بيرون از تشكيلات جامعه روحانيت به نام «مجمع روحانيون» اعلام موجوديت كردند. اتفاقا اين انشعاب در ايام نوروز واقع شد. اين انشعاب (قبل از انتخابات دور سوم) با فلسفه‌اي كه براي آن ذكر كردند. در انتخابات، اثر زيادي گذاشت؛ يعني به حسب ظاهر به ضرر جامعه روحانيت تمام شد.

برچسب ها: مهدوی کنی خاطرات
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
پرطرفدارترین عناوین