bato-adv
کد خبر: ۸۸۹۳۴

نوانديشان ديني ما متكلمان جديد هستند

گفت‌وگو با دكتر بيژن عبدالكريمي
تاریخ انتشار: ۱۱:۱۵ - ۲۱ شهريور ۱۳۹۰


درباره ماهيت علم كلام جديد و استقلال يا عدم استقلال آن از علم كلام قديم و امكان يا عدم امكان اقوال و آراي متفاوتي اظهار شده است. در اين مجال، دكتر بيژن عبدالكريمي، استاد فلسفه و از محققان حوزه فلسفه غرب، ضمن نگاهي به سرشت علم كلام جديد سعي كرده كارآمدي يا ناكارآمدي آن را در اثرگذاري تاريخي و فرهنگي در دوره جديد به‌طور كلي و در جامعه ما به‌طور خاص و امكان يا عدم امكان مورد بررسي قرار دهد.

به‌طور كلي علم كلام چه نسبتي با علوم انساني ما دارد يا مي‌تواند داشته باشد؟

مراد از «علوم انساني» در اين پرسش چيست؟ آيا مراد علوم انساني به معناي كلي آن است كه انسان‌شناسي عقلي يا علم‌النفس گذشتگان را نيز در بر مي‌گيرد يا منظور «علوم انساني جديد» است كه غالبا، و صد البته نه هميشه، سرشتي تجربي دارند؟ اگر مراد شما «علوم انساني» در معنا و مفهوم كلي آن باشد، بديهي است كه مباحث كلامي گذشتگان ما براساس مباني وجودشناسي، معرفت‌شناختي و نيز انسان‌شناختي و علم‌النفس خاصي بوده است و ربطي وثيق ميان مباحث كلامي قديم با علم‌النفس آنها وجود داشته است. اما اگر مراد از «علوم انساني» در اين پرسش مشخصا «علوم انساني دوره جديد» باشد، باز هم بايد پذيرفت كه اين علوم تاثير بسزايي بر مباحث كلامي در دوره جديد گذاشته‌اند.

آيا علم كلام جديد از علوم انساني تغذيه مي‌كند يا اينكه خودش تغذيه‌كننده علوم انساني است؟

در اينكه علم كلام جديد از علوم انساني تغذيه مي‌كند، ترديدي نيست، چرا كه از يكسو خود وصف «جديد» در تعبير «علم كلام جديد»، تا حدود زيادي حاصل مسائلي است كه علوم انساني جديد براي فرهنگ و باورهاي ديني و علم كلام سنتي به‌ وجود آورده‌اند. تحليل انسا‌ن‌شناسانه فوئر باخ از الهيات و اسماء‌الله، نگرش تاريخي هگل به مذهب، جامعه‌شناسي معرفت و نگرش طبقاتي ماركس به دين، فلسفه تاريخ و تفكر پوزيتيويستي اگوست كنت درباره دين يا پرسش‌هايي كه علم هرمنوتيك در برابر متون مقدس مي‌نهد، امثله بسيار روشني است كه تاثير علوم انساني جديد بر علم كلام را نشان مي‌دهد. اساسا علم كلام جديد تا حدود زيادي هويت خودش را از مواجهه با مسائلي اخذ مي‌کند كه علوم انساني جديد ايجاد كرده است.

اما در پاسخ به اين پرسش كه آيا علم كلام نيز مي‌تواند خودش تغذيه‌كننده علوم انساني جديد باشد، بحث تا حدود بسيار زيادي غموض بيشتري مي‌يابد و پاسخ به اين پرسش و رهيدن از آفات و خطراتي كه در پاسخگويي به اين سوال وجود دارد، ظرافت‌انديشي‌هاي بيشتري را مي‌طلبد. آنچه سرنوشت تئوري‌ها را تعيين مي‌كند نه منشأ شكل‌گيري آنها بلكه وضع آنها در قبال روش‌هاي آزمون تئوري‌ها در هر علم است.

آيا مي‌توان انتظار داشت كه با احياي علم كلام، خصوصا كلام جديد، پاسخ پرسش‌هاي جديد درباره دين داده شود يا اينكه پرسش‌هاي جديد ماهيتي ويژه دارند كه پاسخگويي به آنها از عهده علم كلام‌‌‌ ـ و حتي علم كلام جديد‌ـ خارج است؟

در پاسخ به اين پرسش، اجازه دهيد به چند نكته اشاره كنم:

1- تا معنا و مفهوم «علم كلام جديد»، روشن نشود، معلوم نيست كه ما راجع‌ به چه چيز بحث مي‌كنيم و بر سر چه چيزي مي‌خواهيم چانه‌زني كنيم.

2- اما اگر فهمي اجمالي از اين تعبير را نقطه شروع بحث بگيريم، «علم كلام جديد»، يعني شاخه‌يي مطالعاتي كه مي‌كوشد به مسائل مستحدثه نظري در دوره مدرن در حول و حوش دين و ايمان ديني، بويژه در چارچوب يك الهيات خاص، مثل الهيات مسيحي يا علم كلام اسلامي، و با تعهد و مقيد بودن به متن يك كتاب مقدس، همچون انجيل يا قرآن، پاسخ دهد. در اين صورت، پاسخ من به پرسش از ضرورت و نيز امكان تاسيس يا بسط نوعي كلام جديد، «آري و نه» خواهد بود.

3- اين پاسخ و رويكرد دوگانه، مبتني بر فهم و تلقي‌اي است كه ممكن است ما از مفهوم «علم كلام» بويژه از صفت «جديد» در تعبير «علم كلام جديد» داشته باشيم.

4- نكته اصلي درباره صفت «جديد» در تعبير «علم كلام جديد» است. بگذاريد صفت «جديد» را براي موصوف «علم كلام» مورد تفكر قرار دهيم. مرادمان از اين صفت چيست؟ آيا مراد پرداختن به «موضوع جديد» است؟ يا «مسائل جديد» (مثل مسائل حاصل از ماركسيسم، اگزيستانسياليسم يا نظريه داروين و...)؟ يا غايت جديد (مثلا به جاي دفاع از يك ايمان يا پاسخگويي به شبهات وارده بر يك دين و حفظ وحدت امت، غايت ديگري، فرضا گسترش فرهنگ اسلامي يا اموري از اين قبيل را در نظر بگيريم)؟ يا كاربرد روش‌هاي جديد (مثل كاربرد روش‌هاي علمي، منطقي، آماري، جامعه‌شناختي، تاريخي يا... به جاي روش‌هاي متن‌محور يا عقلي در اثبات عقايد ديني)؟

به نظر مي‌رسد عموما مراد از كاربرد تعبير «علم كلام جديد» شق دوم است، يعني به‌كاربرندگان تعبير «علم كلام جديد»، عموما به اعتبار پاسخگويي به پرسش‌ها و مسائل مستحدثه جديد در دوران مدرن صفت «جديد» را براي علم كلام مورد نظر خود به‌كار مي‌برند.

پاسخ من به پرسش از كارآمدي فرهنگي و تاريخي «علم كلام جديد» در روزگار كنوني، به سه اعتبار از چهار اعتبار مذكور (موضوع، مسائل، غايت و روش)، يعني تحول در مسائل، تحول در روش و تحول در غايت علم كلام گذشتگان منفي است. اما با تغيير در موضوع علم كلام موافقم. اما توجه داشته باشيد اگر موضوع يك علم تغيير كند، به‌طور طبيعي مسائل، غايت و روش آن علم نيز تغيير خواهد كرد.

به بيان ساده‌تر، در بحث از به‌اصطلاح «علم كلام جديد»، در برابر ما امكان بنيادين ديگري وجود دارد كه روحانيون، سنت‌گرايان، متكلمين سنتي و متعاطيان علم كلام جديد عموما آن را ناديده مي‌گيرند و آن اينكه ما اساسا درك تازه‌يي از موضوع علم كلام، يعني درك تازه‌يي از كلام الهي يا الوهيت داشته باشيم، كه از اساس هم مسائل، هم غايت و هم روش ما در علم كلام يا الهيات را دگرگون خواهد ساخت. به بيان ساده‌تر، بنده با علم كلام جديد، در معناي يك شيفت پارادايمي، و نه صرفا به معناي توجه به پاره‌يي از مسائل مستحدثه يا كاربرد پاره‌يي از ابزارهاي نظري مثل روش‌هاي جامعه‌شناسي، هرمنوتيكي و ... در چارچوب همان پارادايم علم كلام قديم، موافقم. اما در اينجا در بيان بنده، براي نوعي برقراري ديالوگ با متعاطيان علم كلام جديد نوعي تسامح وجود دارد. به بيان ساده‌تر، چنانچه اگر موضوع علم كلام تغيير كرده، ما بتوانيم به يك شيفت پارادايمي دست يابيم‌ ـ همان چيزي كه بنده از آن به «گذر از تئولوژي به اونتولوژي» تعبير مي‌كنم‌ ـ اين نحوه تفكر را به دشوراي بتوان از سنخ همان تفكر كلامي‌، اعم از سنتي يا جديد آن، تلقي كرد.

آقاي دكتر! لطفا كمي بيشتر درباره اين شيفت پاراديمي توضيح دهيد.

متكلمان پاره‌يي از چارچوب‌ها و امكانات را مطلق كرده، آنها را نهايي‌ترين چارچوب‌ها و امكانات تفكر و زيست آدميان تلقي مي‌كنند، اما متفكران اين چارچوب‌ها و امكانات را مطلق و نهايي‌ترين افق تفكر و زندگي آدمي تلقي نمي‌كنند. من از شما مي‌پرسم: آيا كاري كه ابراهيم و بت‌شكني‌هاي او در تاريخ بشري و در قياس با مذاهب منحط و بدوي پيشين انجام داد، صرفا حفظ فرهنگ موجود جامعه و ارايه پاره‌يي تئوري‌هاي وصله‌ و‌ پينه‌يي و موقت و اجالي (Ad-hoc Theories) بود (يعني همين كاري كه مبلغين مذهبي، اهل خطابه يا متكلمين ما مي‌كنند) يا اساسا ابراهيم متفكرانه افق تازه‌يي را در برابر قوم و جامعه خويش و اساسا بشريت گشود؟ كاري كه پيامبر عظيم‌الشأن اسلام كرد، در قياس با فرهنگ موجود جامعه خويش، چيزي شبيه نسبت «علم كلام جديد» با «علم كلام گذشتگان» نبود، بلكه چيزي از سنخ «تغيير افق معنايي» و يافتن افقي تازه براي تفكر، انديشه، عمل و زيست آدمي بود. من از اين تلاش براي يافتن يك افق معنايي تازه، به «تلاش براي يك شيفت پارادايمي» تعبير مي‌كنم، در قياس با رويكرد كلامي، حتي از نوع جديدش، كه خواهان حفظ پارادايم‌هاي پيشين است. آن دسته از عزيزاني كه مباحث كلام جديد را دنبال كرده، به علم كلام جديد به عنوان راه‌حلي براي پاسخگويي به بحران‌هاي فرهنگي روزگار كنوني ما اميد بسته‌اند، در واقع مي‌كوشند كه در چارچوب زمين گذشته بازي‌كنند، ليكن پيشنهاد بنده، به تبع برخي از متفكران، و براساس دركي كه از تحولات تاريخي روزگار خود دارم، اين است كه اساسا اين زمين بازي و چارچوب‌هاي آن بايد دگرگون شود. به همين دليل است كه معتقدم تا زماني كه ما در زمين و چارچوب بازي گذشته توپ مي‌زنيم، نمي‌توانيم به بحران‌ها و مسائل نظري خود پاسخ دهيم. از همين روي است كه بنده از پايان تئولوژي و پايان رويكرد كلامي سخن گفته‌ام. اما اگر كسي از تعبير «پايان تئولوژي» در لسان بنده، «پايان دين و تفسير معنوي از جهان» را بفهمد، بسيار عوام است و اساسا صلاحيت شركت در اين ديالوگ نظري را ندارد. ما امروز بايد ابراهيم‌وار بسياري از بت‌ها، توتم‌ها و باورهاي سنتي، موروثي، فيتيشيستي و مانع تفكر را، يعني همان چيزهايي كه رويكرد كلامي خواهان حفظ آنهاست، فرو‌ريزيم تا راهي براي نفس كشيدن ايمان‌مان گشوده شود. ما بايد از ب بسم‌الله تا تاي تمت باورهاي تئولوژيك خود را ساخت‌شكني كرده، آنها را در هندسه تاليفي جديدي، براساس مباني تصوري و تصديقي تازه‌يي، مورد بازفهمي و بازتفسير قرار دهيم تا بتوانيم در برابر هجوم سنگين عقلانيت مدرن راهي براي حفظ تفسير معنوي از جهان بيابيم؛ در حالي كه علم كلام جديد حاصل مواجهه انفعالي متكلمين و تشبث جستن به نظريه‌هاي وصله ‌و ‌پينه‌يي در برخورد با عقلانيت مدرن است.

آيا نوانديشي ديني در ايران توانسته است بديلي براي علم كلام باشد؟ و آيا اساسا نوانديشان ديني ما همان متكلمان جديدند؟ به‌طور كلي چه نسبتي ميان نوانديشي ديني و علم كلام وجود دارد؟

نوانديشان ديني ما متكلمان جديد هستند، اما گفتمان‌هاي آنها نيز در برابر اين سيل جهان پسانيچه‌يي موقتي است؛ و پارادايم‌هايي كه آنان شكل داده يا مي‌دهند، دولت مستعجل است. اما اين سخن به اين معنا نيست كه نگرش‌هاي كلامي سنتي، در قياس با آنها، از قدرت اثرگذاري معنوي و فرهنگي نيرومندتري برخوردار است.

احيا، اصلاح و ترميم علم كلام جديد و روزآمد كردن آن مستلزم انجام چه تحولاتي در آن است؟ (از جهت مبادي، روش، رويكرد، آموزش و...)

نوع پرسش شما هنوز در چارچوب مفروضات تئولوژيك پيشين و اميد داشتن به آنهاست. ابتدا بايد بر دلايل ضرورت اين شيفت پارادايمي يا تغيير افق تفكر، كه از آن سخن رفت، انديشيد. بايد پرسيد و انديشيد كه چه دلايلي اين تغيير افق تفكر يا اين شيفت پارادايمي را ضروري مي‌سازد. توجه به اين نكته شايد راهگشا باشد كه علم كلام علمي تغذيه‌كننده است. يعني اين علم از شاخه‌هاي ديگر معرفتي تغذيه مي‌كند. اين علم مبتني بر مفروضات و پرسش‌‌هاي بنيادي‌تري است كه در حوزه «فلسفه دين» به آنها پاسخ گفته مي‌شود و خود «فلسفه دين» مبتني بر مباني اصيل‌تر وجودشناختي، معرفت‌شناختي و انسان‌شناختي است كه در حوزه فلسفه به‌طور كلي و وجودشناسي به‌طور خاص بايد به آنها پرداخته شود. به تعبير ساده‌تر، پيكره هر علمي، از جمله علم كلام، مبتني بر مبادي تصوري و تصديقي خاصي است. خود ضرورت شكل‌گيري كلام جديد از اين حقيقت برمي‌خيزد كه مبادي تصوري و تصديقي‌ ـ و، به تعبير ساده‌تر، وجودشناسي ما ـ تغيير كرده است.
 
علم كلام گذشتگان، با مبادي تصوري و تصديقي گذشتگان سازگاري داشته، ديگر نمي‌تواند به همان شكل و شيوه گذشته‌اش با وجودشناسي و مبادي تصوري و تصديقي دوره جديد سازگاري داشته باشد؛ مثل وجود وجوه آنتروپومورفيسم يا انسان‌شكل‌انگارانه در علم كلام گذشتگان، عدم توجه به وصف تاريخي اديان و بي‌اعتباري بسياري از باورهاي نهادينه شده تاريخي به جهت گسترش آگاهي‌هاي تاريخي و بسط سوبژكتيويسم در دوره جديد. در دوره جديد، وجودشناسي ما تغيير كرده است. با اين تغيير، بسياري از مبادي تصوري و تصديقي ما نيز تغيير كرده، لذا با توجه به اين تغييرات، ديگر نمي‌توان از تفكر كلامي، در شكل سنتي يا جديدش، كه مبتني بر مبادي تصوري و تصديقي پيشينيان است، دفاع كرد.

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین