نگاهی به نامه رییس سازمان و بحثهای پیرامون آن
محمود رضوی فعال فرهنگی اصولگرا و تهیه کننده سینما در توئیتی نوشت: «تیم سازنده پایتخت۶، همان تیم پایتخت۵ و ماقبل آن است، مشکل آنها نیستند، مدیران بالای سر آنها تغییر کرده اند، ستون پنجم فرهنگی دشمن در سازمان مارادونا نیست، خود غضنفر است، کسی که به اشتباه از او خواسته شده اشکال راپیدا کند، اگر اشکالات و افتضاحات قبلی سیما پیدا و اصلاح شد، این نیز میشود.»
فیلم مغز استخوان داستان انتخابهاست. کاراکترهایی که باید تصمیم بگیرند و بین بد و بدتر یکی را انتخاب کنند. اما مجید که در یک قدمی مرگ ایستاده دست به انتخابی که میزند که متفاوت است.
«خون شد» تا حد زیادی ادامه «قیصر» است و ارجاعهای داستانی و تصویری زیادی به آن دارد، همانطور که وجود عناصر و شمایلهای تصویری و صوتی مثل چاقو یا ضرب زورخانه، به مجموعهای از فیلمهای کیمیایی و شمایلهای آن ارجاع میدهد. «خون شد» اما کاملتر و مدرنتر از قیصر است و این مدرنیسم را باید در ساختار روایی فیلم و سبک بیانی آن جستوجو کرد. «قیصر» در زمان خود یعنی در اواخر دهه چهل که ساخته شد، فیلمی مدرن و موج نویی بود اما امروز فیلمی کلاسیک محسوب میشود و این خصلت بسیاری از فیلمهای مدرن و حتی آوانگارد سینما از جمله فیلمهایی مثل «همشهری کین» و «سال گذشته در مارین باد» است که باوجود مدرنیسم آشکارشان در دهه چهل و پنجاه، امروز بهعنوان آثار کلاسیک تاریخ سینما از آنها یاد میشود.
فیلم آتابای کند است. آرام است. دیر شروع میشود. دیر شما را به دلش راه میدهد. چون ماجرا ماجرای تنهایی و سکوت سالهای یک مرد است. ماجرای زمخت شدن. پنهان کردن آن لایه رقیق که همه خوب میشناسیمش. ما هم آن را بارها پنهان کردهایم تا دوام بیاوریم. داستان کاظم یا آتابای هم همین است. عاشقانهای از وسط دشتهای گسترده از میانه غربت یک داغ. آن اعجاز ساده از دست رفته زندگی.
نگاهی به واکنشها به سخنان شهاب حسینی در جشنواره فجر
با وجود موج انتقادی علیه شهاب حسینی به نظر می رسد این موج بیشتر ناشی از لحن و ادبیات او بوده و به عقیده بسیاری نقد اصلی او به تحریم جشنواره نقد درستی است. شاید اگر او به مسعود کیمیایی اینگونه بیپروا نمی تاخت حالا منتقدانش هم بسیار کمتر بودند.
البته که ساخت «شنای پروانه» کار دشواری بوده؛ نهفقط از نظر تنوع بصری و موقعیت های متعدد که نمایش زیستِ لاتها در فیلم اول محمد کارت قابل اعتناست. حتی زاویه ی دید او کاملاً اخلاقی است و درعینحال محافظه کارانه هم نیست؛ او کنار لات ها نمی ایستد، جانب قربانی ها را می گیرد و فیلم را نه از منظر شیفتگی به این لات ها که از دیدی انتقادی نشان می دهد. آن چیزی که در فضای مجازی به اسم «باحالی» گنده لات ها مدام پخش می شود در فیلم کارت به یک موقعیت هراس انگیز و چرک و ترسناک و درعین حال مشمئزکننده بدل می شود. همه ی اینها مزیت «شنای پروانه» است، مزیتی که نشان می دهد او زاویه ی دید دارد و نمی خواهد از جنوب شهر پول دربیاورد.
«روز صفر» به لحاظ فنی فیلم تأثیرگذاری از کار درآمده و در ادامه همان مسیری حرکت میکند که حاتمیکیا با «به وقت شام» یا بهرام توکلی با «تنگه ابوقریب» دنبال کردهاند؛ این دو مثال از این جهت در درک جهانبینی فیلم سعید ملکان کلیدیاند که مثل آن با سرمایهگذاری یک نهاد رسانهای و متأثر از یک رویکرد فرمی / مضمونی ساخته شدهاند؛ رویکردی که بیش از هر چیز فیلمهای سینمایی را در قالب «پروژههای ملی» تعریف میکند و عامدانه روی مضامینی مثل وطنپرستی و فداکاری تأکید میگذارد. مشکل از جایی بروز میکند که این دستاوردهای فنی، یا مضامین موجهی مثل دفاع از خاک و کشور، به جای اینکه در بافت دراماتیک این آثار تنیده شوند و به خورد درام بروند، مثل یک وصله ناجور به فیلمها الصاق میشوند و در نهایت گلدرشت به نظر میآیند.
خورشید فیلم طبقه است. فیلم آدمها، بچهها، شهر، خیابانها، بیمارستان، بچهها، مترو، دستفروشها، از دستدادنها، بچهها. بله، خورشید بیشتر از همه، فیلم بچههاست. فیلم تقلای طبقهای که هنوز بزرگ نشده، فرسودهاند. روایتی که بدون بزرگنمایی یک اتفاق یا دورهای، داستان طبقهای را تعریف میکند. شاید برای همین است که توی ذوق نمیزند. ترحم نمیگیرد.
عامهپسند میتواند ضلع سوم از یک مثلث زنانه باشد. بیرقی پیش از این هم در دو فیلم (من) و(عرق سرد)داستانش را با محوریت یک شخصیت زن روایت کرده بود. حالا دیگر میشود کمی دقیقتر درباره اینکه چه در سر فیلمساز جوان میگذرد نوشت؛ در هر سه فیلم سهیل بیرقی، شخصیتهای اصلی داستان زنانی هستند که در میان شلوغی شهر و جامعه بهدنبال پیداکردن خودشان میباشند. از کاراکتر لیلا حاتمی فیلم من بگیرید که دست به هرکاری میزد تا جنگ فردی خود در برابر جمع را برنده باشد، تا کاپیتان تیم فوتسال در عرق سرد و حالا کاراکتر معتمدآریا در عامهپسند. زنان در فیلمهای بیرقی بیش از آنکه آسیبدیده از جامعه مردسالار باشند، قربانی تفکر زنستیز هستند. این تفکر میتواند در ذهن یک زن هم باشد؛ در عرق سرد کاپیتان بیشترین جفا را از همخانه زنش میبیند و در عامهپسند هم، باران کوثری برای زن اصلی فیلم از همه دستوپاگیرتر است. این رگه ثابت و لحن باثبات فیلمهای بیرقی، اگرچه او را به یک سینمای شخصی نزدیک کرده، اما برای فیلمساز خالی از ضرر هم نبوده است.
«خروج» یک قهرمان کاریزماتیک دارد. شبیه قهرمانهای وسترن. یک افتتاحیه باشکوه. پیرمردی تکافتاده در مرزعه پنبهاش که هلیکوپتری وارد حریمش میشود. هلیکوپتر رئیسجمهوری. «پنبه ناز دارد». همه دارایی مرد. بخشی اش از بین میرود برای کمک به رئیس جمهوری که «جمهور یعنی مردم» و رئیس جمهوری یعنی رئیس مردم. وقتی دیگر، آب شور به پنبهزار میریزند. «یکبار وقتی برای رئیس جمهوری مشکلی پیش آمد من هرچه در وسعم بود برای او گذاشتم. حالا برای من مشکلی پیش آمده. میخواهم او هم آنچه در وسعش است برای ما بگذارد». اینها شاکله «خروج» است. آنچه ابراهیم حاتمیکیا را از دل یک داستان واقعی مجاب کرده روی پرده تصویرش کند. جملههای در گیومه نقل به مضمون از دیالوگهای فیلم است.
«درخت گردو» با همه دستاوردهای تحسینبرانگیزش در کارگردانی و اجرا یک مشکل مهم دارد؛ اینکه تماشاگر را ترغیب نمیکند مثل هر فیلم خوب دیگری دوباره به تماشایش بنشیند و از تجدید دیدار با آن لذت ببرد. جمله سختگیرانهای است و به نظر میرسد نویسنده در مواجهه با فیلم جدیدی از کارنامه فیلمساز توانمندی همچون محمدحسین مهدویان مته به خشخاش میگذارد؟ شاید اینطور به نظر برسد!
«لباس شخصی» اولین فیلمِ بلندِ امیرعباس ربیعی میانهی این نگاه حرکت کرده. فیلم سوژهای جذاب دارد که کمتر کسی سراغ اش رفته و دلایل اش هم مشخص است که چرا بسیاری نمیتوانند چنین سوژههایی را بسازند. «لباس شخصی» ماجراهای حزبِ توده در سالهای ۶۱ و ۶۲ را نشان میدهد.
مشکل «روز بلوا» فقط این شتابزدگی و یکسویهنگری در مواجهه با سوژه نیست. مشکل اصلی به استفاده (یا به تعبیر دقیقتر سوءاستفاده) از این سوژه در جهت تسویهحسابهای سیاسی و حزبی برمیگردد. وقتی با فیلمی طرفیم که بیشتر از آنکه قصهاش را در چارچوب قواعد سینمایی تعریف کند و روایتی هنرمندانه در پیش بگیرد، تطهیر بخشی از یک نظام سیاسی و ارائه تصویری دمده از یک صنف مذهبی را اصل قرار میدهد، چگونه میتوان انتظار داشت نتیجه قابل توجه یا تحمل به نظر بیاید؟ در «روز بلوا» جامعهای مملو از شر ترسیم شده که در آن حتی زنها به شوهرها رحم نمیکنند و منفعتطلبی بر هرگونه آرمان و ارزشی سایه انداخته است.
در حاشیه مجوز اکران «دیدن این فیلم جرم است»
اجازه اکران به «دیدن این فیلم جرم است» مشخص کرد سازندگان این فیلم در مسیر طولانی ایده تا اجرا و از اجرا تا پخش حتی در صورت صحت گفتههای سازندگان فیلم برای سنگاندازیهای حین کار، اما زیاد نیز در نوبت نماندند و شاید در فرایند دو ساله فیلم ساخته و اجازه اکران گرفته است.در حالیکه پیش از این مجوز فیلمنامههایی از نامهای مطرح سینمای ایران همچون بهرام بیضایی تأیید نشده و در همان مرحله ایده متوقف مانده است.حتی پخش فیلمهای خانه پدری و کاناپه کیانوش عیاری، آشغالهای دوست داشتنی محسن امیر یوسفی و دیگرانی چون آنها یا میسر نشده است یا سالها آن هم در موردی، چون خانه پدری در یک بداعت بینظیر چندبار بر پرده رفته و از پرده پایین آمده است.
«قصیده گاو سفید» هم مثل اولین فیلم سینمایی بهتاش صناعیها فیلم خلوتی است. فیلم آدمهای کم و لوکیشنهای محدود. همه تمرکز روایت در فیلم معطوف به رابطه و فرم شکلگیری آن است. آدمهایی ساده، حذف شده، معمولی که زیر نور توجه داستانی قرار است به چشم بیایند...
«سه کام حبس» میدان مین است. هر سکانس، یک انفجار. کلکسیون آسیب های اجتماعی است و ملغمه ای از تلخی ها و تباهی ها. مصالح فیلمساز برای روایت زندگی سخت یک زن و شوهر، مجموعه ای از سیاهی ها و زشتی هاست که بیش از هر صفتی، «شدت» دارند.
درخت گردو؛ مرثیهای برای "وَستا قادر"
پیمان معادی بازیگر درخت گردو: «سیمرغ و بازتاب بینالمللی برایم اهمیتی ندارد؛ زیرا این فیلم بسیار مهمتر از این حرفهاست. من این فیلم را عاشقانه بازی کردم من عاشق کردها هستم و از مردم کردستان تشکر میکنم که به من اجازه دادند لباس فاخرشان را بر تن کنم. آنها درهای خانههایشان را به روی ما باز کردند و اجازه بازی و نشان دادن یک دوره زمانی و یک رویداد از مردم ایران را دادند. امیدوارم حق مطلب را ادا کرده باشم و میخواهم سر تعظیم جلوی این مردم که طی سالیان رنج کشیدهاند، فرود آورم.»
فیلم شنای پروانه درباره گندهلاتهای شهر نیست. درباره پروانههای معصومی است که گرفتار تله میشوند، بی خبر از آنکه سر این دام به کدام جانوری میرسد.
فیلم روز صفر؛ سعید ملکان عبدالمالک را زنده کرد تا دوباره دستگیرش کند
اگر پایان "روزصفر" را نمیدانستیم این دلهره ما را میکُشت که این همه بمبِ دست ساز و کودک و مرد انتحاری که "عبدالمالک" راهی کرده، قرار است ایران را ببرند روی هوا، آن هم توی یک روز و یک لحظه. وای که چه مصیبتی میشد اگر پایان داستان را نمیدانستیم و وای اگر "مالک" را نگرفته بودند.
در دو روز جشنواره فیلم فجر چه گذشت؟
پانتهآ بهرام با سری تراشیده و پوششی متفاوت در این نشست حاضرشد، او در حالیکه تاجی به سر داشت شالش را برداشت و گفت من در حقیقت این شکلی ام، اما از من خواسته اند که رعایت جشنواره را کنم. این اقدام پانتهآ بهرام واکنشهای تندی از سوی طیفی از کاربران اصولگرا در فضای مجازی در پی داشته است. این کاربران از وزارت ارشاد انتقاد کرده اند که چرا این اتفاق در جشنواره رخ داده است.