bato-adv
کد خبر: ۱۱۷۴۵

ميترا الياتي: در را شکسته ام تا همه ببينند

گفت و گو اعتماد با داستان نویس معاصر
تاریخ انتشار: ۱۰:۴۹ - ۰۶ خرداد ۱۳۸۷

ميترا الياتي با نخستين مجموعه داستانش؛ «مادموازل کتي و چند داستان ديگر» در سال 81 جايزه بهترين مجموعه را از بنياد هوشنگ گلشيري گرفت. شش سال طول کشيد تا سردبير نشريه «جن و پري» مجموعه بعدي اش را منتشر کند. 

انتشار مجموعه داستانً «کافه پري دريايي» در نخستين روزهاي نمايشگاه بين المللي کتاب تهران اتفاق خوبي بود و بهانه يي شد براي اينکه در همان روزها با ميترا الياتي درباره اين مجموعه داستان و فعاليت هاي ادبي اش گفت و گو کنم.

---

- تجربه نشان داده نويسنده هايي که بعد از يک دوره نوشتن، وارد کار رسانه يي مي شوند، از نوشتن بازمي مانند، خيلي کم مي نويسند و دير به دير کار منتشر مي کنند. اما شما با وجود مجله جن و پري، نوشتن را رها نکرديد و الان مجموعه جديد منتشر کرده ايد.

به عنوان يک نويسنده، هنوز هم اعتقاد دارم که حرفه يي کار نمي کنم. در درجه اول اين کم کاري ام را نمي خواهم گردن جن و پري بيندازم. من نويسندگي را کار حرفه يي براي خودم نمي دانم. کتاب در آوردن بعد از چند سال، کار حرفه يي نيست. کار حرفه يي يعني که مثل همه جاي دنيا و همه نويسنده هاي دنيا که سالي- دوسالي يک کتاب چاپ مي کنند، نويسنده صبح زود بلند شود، صبحانه اش را بخورد، برود اتاقش، پشت ميز کارش بنشيند و کار کند. در جاهايي که نويسندگي نيز، چون ساير حرفه ها محسوب مي شود، مسلماً حاصل کار نيز حرفه يي است؛ يا انتظار آن مي رود که حرفه يي عمل شود. چرا، چون تامين حرفه يي مي شود. چاپ کتابش - تا آنجا که شنيده ام - با تيراژي بيش از ده هزار نسخه يا بيشتر و کمتر در هر نوبت چاپ، زندگي اش را زير و رو مي کند. او مي تواند کل زندگي اش را تامين بکند. با آن خانه بخرد، ماشين بخرد و اميد اين را داشته باشد که کتابش، امکان آن را دارد که به چندين زبان ترجمه شود. متاسفانه ما اينجا از اين شانس محروميم. در حوزه ادبيات، يک کتاب خوش شانس و جايزه گرفته و معتبر، خيلي هنر بکند دوهزار تيراژ دارد و احتمالاً سه چهار بار تجديد چاپ مي شود که جز شهرت و دردسرهاي جانبي، چيز دندان گيري نصيب نويسنده اش نمي شود و چند درصدي هم که با ناشرش قرارداد بسته، آنقدر نيست که به زخمش بزند چه رسد که با درآمد حاصله امرار معاش هم کند. نتيجه اين مي شود که اکثر نويسندگان ما انگيزه شان را از دست مي دهند. لابد خواهيد پرسيد پس چرا مي نويسيد؟ بقيه را نمي دانم اما من مي نويسم، چون نوشتن آرامم مي کند، با نوشتن از روياهايم خالي مي شوم تا رويا و روياهاي ديگري ببينم. از تجربه هايم به کشف جديدي از زندگي برسم که حاصلش مي شود کاري که بعد از «مادموازل کتي و چند داستان ديگر» با شش سال تاخير چاپ شده است که خيلي کم کاري است. از شما چه پنهان خودم هم از اين کم کاري کلافه ام ولي فرجي نيست. سوژه هايي دارم که در ذهنم رسوب کرده. طرح هايي در کشوي ميزم به اميد بازنويسي خاک مي خورد و روياهايي که به تحرير در نمي آيد. درست که فکر مي کنم مي بينم به جز کار در بيرون از خانه - که بخش مهمي از زماني را که مي توانم به خودم بپردازم از من مي گيرد - بخشي از فراغتم هم فداي نشريه ام مي شود.

- از انتشار «مادموازل کتي» تا «کافه پري دريايي» تقريباً شش سال گذشته. با توجه به اين فاصله زماني، فکر مي کنيد چه چيزهاي جديدي به اين مجموعه اضافه شده و جايگاه خودتان را کجا مي بينيد؟

ما هيچ وقت نمي توانيم بگوييم آدم هاي امروز همان آدم هاي ديروزند. بالطبع مثل هر فرد ديگري که به طور روزمره تغييراتي در زندگي اش پيش مي آيد و حوادثي به اينجا و آنجاي زندگي پرتابش مي کند، من هم به مرور زمان تغييراتي در زندگي ام ايجاد شده، گيريم گاه کم رنگ و گاه پررنگ اما در اساس فرق نمي کند. همين که آدم ديروزي نيستي، داري خودت را در عرصه حوادث تازه زندگي محک مي زني و خودت را ارزيابي مي کني، اين حوادث يا اتفاق ها، منجر به شناخت تازه يي از «من» هايت مي شود. مثلاً انواع برخوردهاي اجتماعي، آدم هايي که روزي برايت مهم بودند و شماره تلفن شان در دفترت ثبت بود و حالا خط خورده ،خانه يي که پر از خاطره برايت بوده و به هر دليل از آن اسباب کشيد ه يي و به جاي ديگري نقل مکان کرده يي، انواع شکست ها و موفقيت ها، آشنايي ها... بديهي ا ست که همه اين اتفاق ها در زندگي باعث تغيير شيوه نگاهت مي شود، پس انداز مي شود براي روز مبادا.

- خودتان چه مخاطبي را براي کارهايتان در نظر مي گيريد؟

موقعي که من مشغول به کار مي شوم تقريباً به مخاطب و منتقد فکر نمي کنم. وقتي مشغولم، سعي مي کنم حداکثر استفاده را از وقتم ببرم. سوژه ام که روي کاغذ پياده شد و داستان اوليه که شکل و شمايلش را پيدا کرد، دست از کار مي کشم و مي بوسمش مي گذارم کنار تا به وقتش، وقتي که حسابي ازش فاصله گرفتم دوباره سراغش مي روم. در آن صورت است که بازنويسي کار شروع مي شود. وقتش رسيده که نگاهي انتقادي به کارم بيندازم.

- در فاصله بين اين دو مجموعه، داستان هاي کافه پري دريايي را نوشتيد؟

معدل کار من هرسال يک داستان و نصفي بوده است. وقت فراغتم، بيشتر مطالعه کرده ام و کتاب هايي را که دوست داشتم خوانده ام، فيلم هايي را که دلم خواسته ديده ام و در جلسات ادبي که برايم جالب بوده شرکت کرده ام. اينها از جمله کارهايي بوده که کرده ام.

- از خصوصيات داستان هاي شما مي توان به زبان موجز و روان و خصوصاً ديالوگ نويسي هاي زنده و با طراوت اشاره کرد. چقدر روي اين زبان کار کرده ايد؟ خصوصاً در داستان هايي که ديالوگ ها در آنها نقش زيادي دارند.

راستش را بخواهيد معمولاً روي هر داستاني که مي نويسم زياد کار مي کنم. اضافه ها را خط مي زنم و حشو و زوائد را مي زنم. چون با ميني ماليست ها هم عقيده ام که «کم هم زياد است.»

- راجع به فرم هاي داستاني هم مطالعه مي کنيد؟

مگر مي شود نويسنده فارغ از مطالعه باشد؟ کسي که نويسنده است دغدغه اش خواندن است و بايد با زمانه خودش پيش برود. اتفاقاً حرف خوبي زديد که بهانه يي شد تا يک صحبت هايي بکنم. من مصاحبه يي از شما خواندم با يکي از نويسندگان زن و کارهايش. طبعاً خيلي خوشحالم، نويسنده زن موفقي داريم. اما ايشان مدعي است که تنها نويسنده يي است که برعکس ساير زنان نويسنده، نه تنها بيکار نيست بلکه شغل مهمي هم دارد، والله تا جايي که من دور و برم را مي شناسم، اکثر نويسندگان زن در بيرون از خانه هم کار مي کنند؛ فرخنده حاجي زاده هم مجله دارد، هم شاعر است و هم نويسنده؛ ناهيد توسلي هم شاعر است و هم نويسنده و هم مدرس و مترجم. فرخنده آقايي هم نويسنده است و هم کارمند بانک؛ شهلا پروين روح و شيوا ارسطويي هم که علاوه بر نويسندگي، دست اندرکار تربيت داستان نويسان جوان اند؛ فرشته احمدي هم که به جز نويسندگي، هم منتقد ادبي است و هم مهندس آرشيتکت. و تو خود از اين مختصر بخوان حديث مفصل را. در اين گفت و گويي که خواندم، اين خانم نويسنده متاسفانه - البته نظر شخصي ام را مي گويم - نه تنها به جامعه زنان نويسنده که حتي به مردان نويسنده هم کم لطفي کرده است. خلاصه حرف ايشان اين است که يک مشت نويسنده بي سوادً انگليسي ندانً کتاب نخوان داريم که دارند فارغ از جهان اتفاقات ادبي جولان مي دهند. حالا کاري با اين ندارم که تاکيد اين خانم بر سر حرف هايش چنان از سر تفرعن و با لحن آنچنان آمرانه يي است که انگار از ايشان خواسته شده تکليف ادبيات ايران را روشن کنند، سوالم اين است که دوست گرامي، بانوي محترم، با تمام احترامي که براي خودتان و کارهايتان قائليم، مي شود بفرماييد خود شما چه شاهکار ادبي خلق کرده ايد؟ بهتر است وهم برمان ندارد. همه ما مثل هم هستيم. هيچ کدام ادبيات مان آن قدر شاهکار نشده که به خارج از ايران برود و تيراژ چشمگيري نصيب مان کند و سر و صدايش عالم و آدم را بردارد. ما همه در يک کشتي هستيم. همه دغدغه ادبيات داريم. همه به اندازه شما و شايد هم بيشتر از شما کتاب خوانده ايم. بعضي هايمان هم انگليسي مان خيلي بهتر از شماست، حالا شما طبق چه آماري مي گوييد ما همه بي سواديم الا شما؟ آيا مي توانيد رقمي ارائه بدهيد؟ يا اينکه خودپسندي يک نويسنده کافي است تا حکم بي سوادي همگان را صادر کند؟ فرض که بقيه همه بي سوادند، مگر بي سوادي بقيه دليل بر باسوادي شما مي شود يا اقبال خوانندگان را به آثارتان موجب مي شود؟ تخطئه ديگران فقط نشانه کوته انديشي ا ست. يک جامعه فقط تا وقتي براي جوامع ديگر محترم است که براي اعضاي خودش محترم باشد - جامعه ادبي هم از اين لحاظ مستثنا نيست. بايد هم به نوشته هاي اطرافيان مان احترام بگذاريم و هم به مخاطبان مان و مخاطبان اطرافيان مان. فکر نکنيم با تحقير ديگران و بزرگ نمايي خودمان، همه به ما ارج و احترام خواهند گذاشت، پروست سيزده سال نشست داخل اتاقش و منافذ اتاقش را هم بست و بعد در جستجوي زمان از دست رفته را منتشر کرد. مطرح بودن در محافل آن قدر هم مهم نيست. تلقي من از ادبيات چيست؟ حاصل خوانده هايمان. مهم نيست به چه کاري بيرون از خانه مشغوليم. چه فرق مي کند راننده تاکسي باشيم يا مهندس راه و ساختمان؟ مخاطب، محصول کارمان را مي بيند. او به کارمان به عنوان نويسنده نمره مي دهد و نه به شغل «بي ادبي»مان،

- در واقع مولف بايد از متن جدا باشد؟

دقيقاً، اين خيلي نگاه واپس گرايانه يي است که فکر کنيم فقط کار يک دانشگاه رفته است که ارزش ادبي دارد. زندگي خودش بهترين و بزرگ ترين دانشگاه هاست؛ ورود به آن کنکور ندارد، اما هر که هم واردش شد لزوماً ازش دانشنامه نمي گيرد،

- بياييد درباره مجموعه «کافه پري دريايي» کمي صحبت کنيم. يکي از داستان هاي متفاوت اين مجموعه، «خاطره سه شنبه برفي » است که مرگ ناگهاني نازنين نظام شهيدي را روايت مي کند. با اين داستان مي خواستيد اتفاقي تاريخي را در ادبيات ثبت بکنيد يا قرار دادنش در اين مجموعه يک اداي دين شخصي بوده؟

من خودم بدبختانه يکي از مهمانان آن مهماني بودم که نظام شهيدي متاسفانه در آن فوت کرد. ماجرايش را در داستانم گفته اند. تا چند روز بعد از آن روز، خيلي گيج و آشفته بودم. مجله کارنامه داشت برايش يک ويژه نامه در مي آورد و از من هم خواست يادداشتي، چيزي بنويسم. چيزکي نوشتم به نام «دم و بازدم» که نه داستان بود،نه مقاله و نه يادداشت. بيشتر بيان احساسم بود از دريافت «مرگ آني» که در کارنامه چاپ شد. ولي موضوع مرگ ناگهاني دست از سرم برنداشت. رويش کار کردم و فرم خاطره گونه يي به آن دادم.

- به نظر من اما حضور اين شعرها از بار داستاني کار کم کرده.

دو نفر ديگر هم اين حرف را به من زده اند اما شخصاً اين طور فکر نمي کنم. به نظرم داستان فرم خودش را پيدا کرده. تصورم اين است که اگر بخواهم بازنويسي اش کنم باز همين فرم را انتخاب خواهم کرد. شاعره جواني که داور جايزه شعري بوده در مهماني شامي که به مناسبت پايان داوري است به يک آن مي ميرد. شعرهايي که در داستان هست برايم به نوعي ادامه داوري کسي است که خودش داور اصلي بوده و اينک نيست، کسي که در نبودش هم بود است و شعر مي گويد و ديگران را به مشاعره فرا مي خواند.

- در داستان «نامه به يک دوست قديمي» از قالب خوبي براي نوشتن استفاده کرده ايد.فکر مي کنم زنً اين داستان با توجه به نقشي که در آن زندگي به عنوان تهيه کننده سينما دارد، پتانسيل هاي زيادي داشت براي اينکه يک اتفاق شوک مانند ايجاد کند تا خواننده را با اتفاقي غيرمعمول روبه رو کند. به عبارتي فکر مي کنم اتفاقي بايد مي افتاد که زن از حالت منفعلانه در بيايد.

شما در اين جامعه زندگي مي کنيد. نه فقط در جهان سوم که در کل جهان، هر روز که به اطراف تان نگاه مي کنيد شاهد فشارها و حق کشي هايي هستيد که زن قرباني آنهاست، آن هم نه فقط در ميان عوام الناس که حتي در جامعه روشنفکري. داستان درباره زني است که همپاي شوهرش کار مي کند، تهيه کننده است، درس خوانده است و... درست است که آنجايي که بايد فداکاري مي کند و چون بچه دار شده اند تحصيل را رها مي کند تا حداقل شوهرش به جايي برسد، اما به هر حال درس خوانده است و فداکاري محضي هم که مي کند، خاص او نيست. کافي است به اطراف مان نگاهي بيندازيم. زناني از اين دست فراوان اند. مرداني نظير مردش هم فراوان اند که خيلي کليشه وار فقط در فکر عيش خويش اند، آن هم با پول و مکنت زن شان، شوهر يک جورهايي سوء استفاده مالي مي کند. اين درست. اما تکليف زن چيست؟ آيا بايد بچه اش را فدا کند و زندگي را از هم بپاشد؟ آيا بايد بايستد و مبارزه کند؟ زنً من اتفاقاً منفعل نيست. دست مرد را در حنا مي گذارد. درست در جاي حساس کار فيلم، او را از خانه بيرون مي کند و بعد مي نشيند و براي رقيبش نامه مي نويسد. آن هم نامه يي به شدت مصنوع که تنها هدفش حال گيري است، نوعي با پنبه سر بريدن است، غيرمستقيم به رقيبش مي گويد هميشه يک زن زيباي ديگر وجود دارد، اما جايي که شوهرش سرانجام به آن باز خواهد گشت کانون خانواده است. فقط اين بار ديگر شايد تهيه کنندگي در ميانه کار متوقف نشود و از اول قطع باشد. چون - اگر دقت کرده باشيد - در آخر اين نامه که نوعي واگويي است، از خشم اوليه هيچ خبري نيست و زن کاملاً آرام و حتي شاد است.

- داستان دوم اين مجموعه، «نرد» در ايران اتفاق نمي افتد. اگر آن را بخواهيم در دسته داستان هايي قرار بدهيم که مشکلات مهاجرت در آن ديده مي شود، در مقايسه با داستان مادموازل کتي که در همين قالب نوشته شده، از نظر کيفي با يک سطح روبه رو نمي شويم و مادموازل کتي موفق تر بوده. فکر مي کنم در داستان نرد، ما زمينه يي نمي بينيم که بر اساس آن، همکاري مرد با زن را پپذيريم.

دغدغه اين داستان بر عکس مادموازل کتي که يک جور بي سرانجامي و سرگرداني و غربت را نشان مي داد، يک جور مبارزه ا ست. نرد، دغدغه غربت ندارد. ماجراي زني است که زندگي اش با شوهر فرنگي اش به بن بست رسيده و پدرش که گويا خبر به گوشش رسيده، پس از سال ها طرد دختر به خاطر ازدواج با يک فرنگي به ديدنش مي آيد و زيرکانه سعي در آشتي شان دارد.

- يکي از ويژگي هاي خوب اين مجموعه چيدمان داستان هاست. يعني خواننده فضاهاي گوناگوني را تجربه مي کند که تکراري نيستند. اين چيدمان آگاهانه بوده؟

دغدغه اصلي من در چيدمان داستان ها، ميزان ناممکني ايجاد رابطه بوده.

- داستان اصلي مجموعه، يعني «کافه پري دريايي» از نظر کيفي خيلي بالاتر از بقيه داستان هاي مجموعه است. هم از نظر سوژه و هم نوع روايت آن. فکر مي کنم اين خصوصيت ديالوگ نويسي کوتاه شما در اين داستان خيلي به کار آمده است و کل داستان بر مبناي توصيف جزئيات و ديالوگ استوار است. درباره سير نوشتن اين داستان کمي توضيح بدهيد.

راوي اين داستان يک جوانک خيالپرداز رمانتيک است که يکي از دغدغه هايش ديدن داخل کافه محل شان است و چشمانش به جز نجات «پري دريايي» روياهايش را نمي بيند و قصد نجاتش را از مخصمه يي دارد که معشوق خيالي اش دچارش شده. ساکن کويي است که ديگر ساکنان آن قصد ويراني کافه يي را دارند که جايگاه زندگي پري دريايي اوست.

- اين داستان با اينکه رئاليستي روايت شده، وجه استعاري دارد. زماني که موقعيت اجتماعي اين داستان را نوشتيد، در اين وجه استعاري تاثيرگذار بوده؟

بي تاثير نبوده. داستان يک لايه استعاري دارد. به هر حال جامعه ما آن فضا را نمي پذيرفت. من در اين داستان فقط دوربينم را گذاشته ام که روايت کند. به عنوان نويسنده نه دخالت کرده ام و نه از خير و شر گفته ام. راوي درگير نجات پري دريايي خودش است و بقيه آدم ها يک طيف اند، از آنهايي گرفته که در فکر سوزاندن کافه پري دريايي اند تا آدمي مثل حاج يدالله که فقط خواهان تعطيلي آن است. من فقط به جاي اينکه از سوراخ کليد نگاه کنم، در را شکسته ام تا همه ببينند.

- اتفاقاً شما خيلي تصويري داستان مي نويسيد.

شايد از آموزه هاي اوليه ام باشد که هرچه به همينگوي نزديک تر شويم و تصويري تر بنويسيم، فاصله ها را در خواندن بيشتر برداشته ايم.

شايد هم از بي حوصلگي ام باشد و بيزاري ام از توصيف هاي بلند بالا، شايد همه اش برمي گردد به همان حرف ميني ماليست ها که «کم هم زياد است» و اينکه به قول چيني ها «يک تصوير بيش از هزار کلمه گوياست.» به عنوان نويسنده، تصوير را نمي توانم بکشم و بايد آن را بنويسم. پس چه بهتر که حالا که تصويرهايم نمي توانند مثل تصوير واقعي بي کلمه باشند، حداقل در حداقل کلمات باشند.از مديا کاشيگر که آخرين نگاه را به اين کتاب انداخت تشکر مي کنم.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
هم اکنون دیگران میخوانند
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین