روزنامه قانون نوشت:
«گذشته» آخرین فیلم «اصغر فرهادی» است. با این گزاره معین و بدون هیچ مقدمهای از فرامتن سراغ فیلم میروم. موتیفهای مشابه و تکرار شونده سینمای فرهادي: دروغ، قضاوت، خیانت در این فیلم هم هستند؛ اما مقوایی و کاغذی. گویی فیلم از انتهای جدایی آغاز میشود؛ از طلاق. عنوانبندی فیلم و دندهعقبی که منجر به سانحه میشود ظاهرا عنوانبندی خوبی است و تمهیدی برای آغاز روایت گذشته.
فیلم خرده پیرنگ است و به سیاق فیلمهای خرده پیرنگ، پایان باز دارد. مؤلف کلیدی در متن گنجانده که با آن بتوان گرههای فیلم و موقعیتهای معلولی پس آن را عمق داد. این کلید جملهای است که دکتر در پایان فیلم به سمیر میگوید: «در این وضعیت به هر اطمینانی باید شک کرد.» قرار است هر کدام از موقعیتها، بحرانی را بنماید و در شوکی به موقعیت بعدی منتقل شود؛ اما با شک کردن در موقعیتی همه چیز لو میرود؛ یعنی اگر در اطمینان لوسی و مارین و سمیر در موقعیت الف یا ب شک کنید کل فیلم فرو میریزد.
فیلم مدعی است که موقعیتهای کنونی حاصل درک اشتباه و غیر واقعی آدمها از حقیقت است و این چیزی که به شما نشان میدهیم، موقعیت شکننده و غیر حقیقی است. بنا بر منطق فیلم به این ادعای فیلم هم باید شک کرد. در گذشته پیرنگها نقطه آغاز موقعیتها هستند.
پیرنگهای «گذشته» عبارتاند از: «عوضی خواندن سمیر توسط لوسی، حاملگی مارین، ملاقات نعیما، چگونگی بهدست آوردن آدرس ایمیل.» این پیرنگها موقعیتهایی را میسازند که قرار است داستانکهای آدمها باشد و هر کدام بحران بنماید. در خلال این موقعیتها قرار است شخصیتها شکل بگیرند. هر چه از فیلم میگذرد آدمها تختتر میشوند. شخصیتپردازی گذشته قابل قبول نيست. هیچکدام شکل نمیگیرند.
60 دقیقه از فیلم گذشته است در حالی که میشد کل آن را در پنج دقیقه گفت. دیالوگهای تکراری و کشدار همگی منتج به ریتم کند و ملالآور فیلم شده است. هنوز شخصیت که هیچ، تیپی هم شکل نگرفته است. مشکل آنجا نیست که چرا در پایان آدمها رها میشوند؛ مسئله این است که چرا در گذشته عمق نمییابند. نمیدانیم که آدمها تحصیلکردهاند یا نه؟ شغل احمد چیست؟ احمد و مارین کی و چگونه با هم آشنا شدند؟ چرا احمد مارین را ترک کرد؟ چرا زودتر برنگشت و چرا چهار سال طول کشید؟ در مدت نبودن احمد مارین چه میکرده؟ علت عصبیت مارین چیست؟ چرا احمد وکیل نگرفته و خودش آمده؟ اگر دلش تنگ شده چرا در برخورد اول دختر بچه را به آغوش نمیگیرد؟ یا چرا در آخر چنین میکند؟
پیرنگها و وقایع و حوادث پسینی به خاطر تخت بودن آدمها عمق نمییابند و قلابیاند. دعواها، سر و صداهای مارین، ماتمهای لوسی و... همگی قلابی و بازی است. در نتیجه احساس مخاطب را با خود ندارند. برای مخاطب فرقی نمیکند که لوسی، مارین، سمیر، نعیما یا هر کس دیگری گناهکار باشد یا نه. درست به همین دلیل است که وقایع به بحران نمیرسند؛ هیچی نمیشوند و بیحساند و تخت. حتی اگر ادعای بحران داشته باشیم، برای حس و انتقال بُعد وقایعی که اصرار دارد بحران باشد باید از خلل شخصیت معین گذشت و سپس به آن نقب زد.
فیلم زیادهگو و وراج است. دو سوم ابتدایی بیش از حد ادامه دارد. مثلا حرفهای شهریار رفیق ایرانی احمد به او درباره زندگیاش و «جوبی که گشاد میشود» اضافی است و میشود حذفش کرد. مگر تردید یا خواستی از احمد نشان داده شده؟ آدمهای گذشته بیهویتاند؛ نه احمد، ایرانی است نه مارین، فرانسوی. سمیر و نعیما هم که تا پایان مشخص نمیشود اهل كجا هستند.
به عبارت دیگر، میشد احمد ترک یا عرب یا اهل هر جای دیگر باشد و همینطور مارین و بقیه. در دکوپاژ مکثهای دوربین روی آدمها زاید است. ما آدمها را نمیشناسیم و نمیتوانیم نگاهشان را باور کنیم. در سینما از پس شناختن آدمها و خاص بودن و تعینشان و رابطهای که با مخاطب برقرار میکنند، میشود مفاهیم دروغ و قضاوت و خیانت را جهانی کرد؛ آدمهای بینالمللی و هیچ جایی در سینما معنا ندارند. فیلم جغرافیا ندارد؛ نه متعلق به فرانسه است و نه متعلق به جای دیگر. فضا و بستر داستان ساخته نمیشود. این فیلم را میشد در یونان با زبان یونانی یا در یک کشور آنگلوساکسون با زبان انگلیسی یا در آفریقا و شرق دور ساخت؛ هر جایی غیر از ایران. هیچ چیز از بین نمیرود. فرانسه و پاریس و حومه هیچ تعلقی به فیلم ندارند. توضیح همه این اجزا که مواد مورد استفاده کارگرداناند بستری را فراهم کرد که در پلان آخر فشار دادن یا ندادن انگشت به سرکاری بزرگی بدل شود که قابل تعمیم به کل فیلم است.
گذشته فرهادی بد نیست؛ فیلم قابل اجرا در تئاتر است و حتی اگر پلان آخر را حذف کنیم میتواند یک درام رادیویی باشد. اگر به زبان فرانسه مسلط باشیم یا اگر زبان فیلم فارسی بود، میشد با چشمان بسته دید. یا با وجود زیرنویس فارسی میشود فقط روی حروف فارسی زیرنویس، مانند خواندن یک رمان متمرکز شد و به تصویر توجهی نکرد. نمای سینمایی و ایما و اشاره و کلوز (نمای بسته) و ... وجود ندارد که ندیدنش منجر به از دست رفتن فیلم شود.
با همه اینها، گذشته یک حسن دارد؛ عیار کارشناسان و منتقدان را میسنجد. گذشته به مثابه بستری است که همه را به حضور دعوت میکند. یکی از خندهدارترین چیزهایی که در این مدت خواندم این بود که منتقدی شخصیتها را چندلایه و چندبعدی دانسته و از آن به «ترومای مهاجرت» و نظریه پسااستعماری رسید و در آخر درام را اگزیستانسیالیستی خواند! به شخصیتها و تخت بودنشان به اندازه کافی در بالا پرداختم، اما ترومای مهاجرت و نظریه پسااستعماری به شوخی و فشار آوردن به ذهن برای روشنفكرنمايي میماند. چه کسی مهاجرت کرده که مهاجرتش به تروما ختم شده؟ احمد. او که در ایران زندگی میکند و ما از زندگیاش با مارین در فرانسه با قدرت و مهارت کارگردان محرومیم. تروما را از کجا آوردید پس؟ پسا استعماری هم در نوع خود شگفتانگیز است. گویی همکار محترم پیشفرض را بر الجزایری بودن سمیر گذاشته است. مسئلهای که خود فرهادی هم نمیداند. یکی از فیلمهایي که نظریه پسااستعماری به خوبی در متنش وجود دارد، «پنهان» هانکه است و به کار بردنش در این فیلم به مثابه اینکه من هم چیزی بگویم است. اگزیستانسیالیسم و گذشته همانقدر بیربط است که من مدعی شوم گذشته یک کمدی است. هر کدام از این کلمات بار مفهومی ثقیلی دارند که به جد باید از به کار بردن بیمداقه آنها حذر کرد.
*موتیفهای مشابه و تکرار شونده سینمای فرهادي مانند دروغ، قضاوت، خیانت در این فیلم نيز به چشم ميخورند؛ اما كاغذي و مقوايياند.
*فیلم خرده پیرنگ است و به سیاق فیلمهای خرده پیرنگ، پایان باز دارد.
*در گذشته پیرنگها نقطه آغاز موقعیتها هستند.
*دیالوگهای تکراری و کشدار همگی منتج به ریتم کند و ملالآور فیلم شده است.
*آدمهای گذشته بیهویتاند؛ نه احمد، ایرانی است نه مارین، فرانسوی. سمیر و نعیما هم که تا پایان مشخص نمیشود اهل كجا هستند.
*این فیلم را میشد در یونان با زبان یونانی یا در یک کشور آنگلوساکسون با زبان انگلیسی یا در آفریقا و شرق دور ساخت؛ هر جایی غیر از ایران.
*فیلم قابل اجرا در تئاتر است و حتی اگر پلان آخر را حذف کنیم میتواند یک درام رادیویی باشد.
*گذشته یک حسن دارد؛ عیار کارشناسان و منتقدان را میسنجد.