bato-adv
کد خبر: ۳۰۶۷۲۱

نگاهی به انتخابات قاره اروپا در سال ٢٠١٧

تاریخ انتشار: ۱۱:۴۲ - ۳۰ بهمن ۱۳۹۵
حال امروز اروپا مانند گذشته خوب نیست؛ قاره‌ای که در شکل‌گیری تاریخ مدرن جهان حرف‌ها برای گفتن داشت و پس از جنگ‌های تخریبگر جهانی، برای ساختن جهانی بهتر و فردایی روشن‌تر، عزم خود را جزم کرده بود. در نگاهی منصفانه نئولیبرالیسم و سوسیالیسم اروپایی در کنار یکدیگر به موفقیت‌های خوبی هم رسیدند. اقتصاد روبه‌پیشرفت و امنیت همه‌جانبه و جهانی‌سازی، ارمغان قاره‌ای بود که ادعای پرچمداری دموکراسی را به نام خود زده بود.

به گزارش شرق، اما چندین سال است که دیگر نمی‌توان به قطعیت از اروپای مدرنی سخن گفت که دموکراسی ارمغان سیاست‌هایش برای مردمش می‌خواست. گرچه همه ناامنی‌ها و بحران‌ها، ناهماهنگی‌ها، مخالفت‌ها و فروپاشی‌های منطقه‌ای و قاره‌ای را می‌توان بخشی از نتایج مدرنیته‌ای دانست که اروپا آغازگر آن بود. اما همین دستاوردها می‌تواند اروپا را به قاره‌ای چندتکه تبدیل کند که امکان بازسازی آن نباشد. از مهم‌ترین تهدیدها علیه یکپارچگی اروپا، خروش خطرناکی است که از سوی متعصبان راست‌گرا شروع شده و به نظر نمی‌رسد پایان نزدیکی داشته باشد. ٢٠١٧ سالی است که تکلیف بخش زیادی از این تهدیدات را روشن کرده و دست بسیاری از سیاستمداران اروپایی را برای تصمیمات درست و غلط باز‌گذاشته است.

لوپن، ترامپ اروپا مي‌شود
فرانسه یکی از آن کشورهایی است که می‌تواند در شکل‌گیری سرنوشت مبهم قاره سبز نقش پررنگی داشته باشد. کشوری که یکی از تأثیرگذارترین انتخابات‌ اروپایی را برگزار خواهد کرد و با داشتن کاندیدایی راست‌گرا چشم‌ها را به سمت خود خیره کرده است. رهبر «جبهه ملی» در ١٠ سال اخیر به شکلی خزنده، آرام و جذاب توانست وجهه خود را در کشور سامان بخشد و با بهره‌گیری از وضعیت بیرونی جامعه جهانی و اوضاع درونی فرانسه شانس خود را برای بیشتر دیده‌شدن، افزایش دهد.

«مارين لوپن» کسی است که علاقه‌مندان به وضعیت محیط بین‌الملل، همه، او را می‌شناسند؛ رهبر جبهه ملی فرانسه، دارای اندیشه‌های رادیکال راست‌گرایانه و صاحب تفکری متعصبانه که مسلمان و مهاجر و ملیت‌های غیر، همه با هم در برابر تیغ برنده عقاید افراطی او قرار دارند. لوپن امروز، لوپن ناشناخته سال‌های گذشته نیست و کسانی که با تفکر ملی‌گرایانه او مخالفند در بیم کسب رأی او از مردمی هستند که شاید گفتار هیجان‌انگیزش، آنان را به سمت خود بکشاند؛ کسی که  برای کسب پیروزی و گرفتن دولت فرانسه در دستان خود به‌شدت تلاش می‌کند و برای آنکه بدانیم او پیروز این میدان خواهد شد یا نه، باید تا آوریل٢٠١٧ صبر کرد؛ چون او بی‌شک زنی‌ است که در صورت پیروزی در کشورش، می‌تواند به عنوان نماینده جریان‌های راست در کل قاره اروپا شناخته شود.

پوست‌اندازی دوباره در مهد فاشیسم
«آنگلا مرکل» زنی است که از آغاز دوره صدراعظمی در آلمان، همیشه سیاست‌مداری برجسته با توانمندی غیرقابل انکار بود؛ اما باید پذیرفت مرکلی که در ٢٠١٧ خود را در پیشگاه رأی مردم قرار می‌دهد، مرکل گذشته نیست. محبوبیت او کم شده و کمتر کسی است که نداند بحران عظیم مهاجرت در جهان، علت اصلی این اتفاق بود. در این میان طیفی که بیشترین سوءاستفاده را از تضعیف مرکل مي‌كند، گروه‌های راست‌گرای تند آلمانی هستند که حزب «آلترناتیو برای آلمان» از قوی‌ترین آنهاست؛ حزبی که توانست در انتخابات ایالتی٢٠١٦ این کشور، پیروزی‌های قابل‌تأملی به دست آورد و حتی ٣٠ درصد آرای آلمانی‌ها در زادگاه مرکل را نیز به سمت خود کشاند!

حزبی که ادعا مي‌كند راه نجات آلمان را می‌داند و داعیه نژادپرستی ندارد، اما طی دو سال از عمر سه‌ساله‌اش اعضای آن، در برنامه‌ای روزانه، میان مردم ناراضی شهرهای مختلف رفتند، از ضرورت مبارزه با آموزه‌های دینی غیرمسیحی سخن گفتند و راهکارهای اخراج پناه‌جویان را به مردم آموزش دادند. نکته جالب اینجاست که این حزب نوپا تنها از ٢٠١٤ توانست ظهور خود را نشان دهد و همگام با افزایش تعداد پناه‌جویان، بر تعداد اعضای خود نیز بیفزاید. تا جایی که امروز به خطری جدی برای حزب دموکرات مرکل و مردمی تبدیل شده که زمانی می‌گفتند «دیگر هرگز تاب رویارویی دوباره با افراط‌گرایان و بازماندگان فاشیسم دهه‌ها پیش را در کشور خود ندارند».

درِ مسجدها را ببندید
انتخابات پارلمانی هلند نیز از اهمیت بالایی، در سال جدید، برخوردار است. دلیل این اهمیت وجود «گرت ویلدرز»، رهبر حزب راست‌گرای هلندی، است که از سیاستمداران محبوب کشورش به حساب می‌آید. او شخصیتی کاریزماتیک دارد و به‌واسطه اهانت‌های نژادپرستانه‌اش کارش به محاکمه در دادگاه هم کشیده. شعار اصلی تبلیغاتی‌اش، جلوگیری از ورود بیگانگان به‌خصوص مراکشی‌ها و بسته‌شدن درِ مسجدهای هلند است. براساس نظرسنجی‌ها، او در حزب «آزادی» توان گرفتن حدود ٣٦ کرسی از ١٥٠ کرسی پارلمان را دارد و در صورتی که در مارس آینده به این موفقیت دست پیدا کند، این اتفاق را باید رخداد نگران‌کننده‌ای در تبدیل‌شدن قاره اروپا به میدانی دانست که افراط‌گرایان متعصب در صفوف اول آن به تاختن مشغولند.

به این سه، کشورهای دیگری را نیز باید افزود که انتخاباتی در سال پیش‌رو برگزار نمی‌کنند، اما از هجوم موج راست‌گرایی نیز در امان نمانده‌اند. این کشورها توانسته‌اند در یک دهه اخیر، از سوی احزاب راست تأثیرگذارشان، در اقدامات پیشین خود، طیف‌های قابل‌توجهی را به سمت گرایش‌هایشان جذب کنند.

این رویکرد راست‌گرایانه که گریبان بسیاری از دولت‌ها و ملت‌های اروپایی را گرفته، درعمل تفاوت‌هایی باهم دارند، اما بیش از تفاوت، شباهت‌های زیادی میان متغیرهای تشکیل‌دهنده آنها یافت مي‌شود که ماهیتی مشترک به تمامی‌شان می‌بخشد. مهم‌ترین خصلتی که بی‌کم‌وکاست در تمامی کشورهای اروپایی ذکرشده دیده مي‌شود، متغیر پوپولیستی‌بودن این رویکرد است که از سوی رواج‌دهندگان آن در حال گسترش است؛ ماهیتی که هم خیزش توده مردم را به دنبال خود خواهد آورد و هم امکان قدرت‌نمایی هرچه افزون‌تر برای حکمرانان را فراهم مي‌كند. پوپولیسم ابزار قدرتمندی است که فقط در دست راست‌های تاریخ قرار نگرفته است.

از این ابزار پرکاربرد، چپ‌ها هم استفاده‌های زیادی کرده‌اند و به‌طورکلی رویکردهایی که با استفاده از عوام‌گرایی قصد ورود به دامنه حاکمیت را دارند، بی‌تعلل به سراغ آن خواهند رفت. پس عجیب نیست اگر دامنه این نگاه را به بیش از ١٥٠ سال پیش نسبت دهیم. در نخستین استفاده‌ها از این واژه، توده مردم، بخشی ناآگاه، بی‌اطلاع و فاقد معلومات کافی تعریف می‌شوند. اما استفاده‌کنندگان از این رویکرد، هیچ‌گاه چنین تعریفی از پوپولیسم ارائه نمی‌کنند و عکس توده مردم را قشری آگاه نشان می‌دهند که باید تصمیمات اصلی را آنها بگیرند؛ تعریفی که می‌تواند موجب جاانداختن این فریب بزرگ شود که پوپولیسم با دموکراسی در پیوند نزدیکی قرار دارد. اما واقعیت جامعه امروز، به‌ویژه آنچه اروپا و آمریکا را فراگرفته، به همین سادگی نیست.

به نام چپ، به کام راست
پس از جنگ جهانی دوم و نابسامانی‌ای که دنیا دچارش شده بود، با تشکیل سازمان ملل و فروریختن دیوارهای جداکننده در آلمان و به حاشیه رفتن احزاب نژادپرست اروپایی در آلمان و ایتالیا، بسیاری بر این گمان بودند که دوره حیات راست‌ها به پایان رسیده، اما این‌گونه نبود و این رویکرد همچون خزنده مرموزی که خود را در سوراخی تاریک پنهان کرده بود، پس از گذر از مراحل بحرانی، آرام‌آرام به یاری بعضی رخدادهای بین‌المللی روح تازه‌ای در کالبد نیمه‌جان خود دمید و از لانه تاریکش بیرون آمد. برای علت‌یابی این زیست دوباره چند دلیل را می‌توان در نظر داشت.

یکی از آنها می‌تواند مربوط به ضعفی باشد که چپ‌های جامعه بین‌الملل دچارش شدند. واقعيت اینجاست که چپ‌های کمونیست یا سوسیالیست توان یکه‌تازی در صحنه را همچون گذشته ندارند و در دو دهه اخیر نتوانسته‌اند به اهداف ایدئولوژیک خود در قالب‌های سازماندهی‌شده جامه عمل بپوشانند. به همین دلیل نقش‌های تأثیرگذار چپ‌ها در کشورهای مختلف جهان رفته‌رفته به سمت کم‌رنگ‌شدن رفت.

از سوی دیگر، حتی با شنیدن زمزمه‌هایی مبنی بر قوت‌گرفتن راست‌های افراطی، چپ‌ها خطر آنها را هیچ‌گاه جدی نمی‌گرفتند. دلیل آن نیز خودبینی مخصوص چپ‌هاست که آنچنان غرق در جامعه آرمانی خود باقی ماندند، که تصور هجوم راست‌های افراطی برایشان تصوری غیرممکن بود.

آنچه از اهداف طراحی‌شده چپ‌ها توانست خود را تا اندازه‌ای جلوه‌گر كند، آسیب‌رسانی به پیکره تنومند لیبرالیسم جهانی بود که البته نتیجه این ضربات نصیب خود چپ‌ها نشد و این راست‌ها بودند که نهایت استفاده را از شرایطی کردند که چپ‌ها در آرزویش به‌سر می‌بردند؛ یعنی تضعیف بورژوازی حاکم بر کشورهای سرمایه‌داری؛ فرایندی که چپ‌ها سالیان سال خود را مشغول به آن کرده بودند و امروز نتیجه این حرکت را حاضر و آماده تقدیم راست‌های فرصت‌طلب كردند.

فریب مردم به سبک عوام‌گرایی
اما اینکه تمام گناهان را به گردن چپ‌ها بندازیم، بررسی موضوع را از دیگر واقعیت‌های موجود دور مي‌كند. یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار در قدرت‌یابی راست‌های غربی، از کارافتادن احزاب سنتی در کشورهای مختلف است که دیگر مانند گذشته نمی‌توانند کارایی قابل‌توجهی در جذب مخاطب، تحقق اهداف و برآورده‌سازی مطالبات عمومی در کشورهای دموکراتیک از خود به نمایش بگذارند. آنچه اهمیت دارد ذائقه سیاسی مردمانی است که در چنین جوامعی که رأی فرد به معنای واقعی تأثیرگذار است، به سر می‌برند.

پوپولیسم راست نیز از چنین شرایطی نهایت استفاده را برده و با ارزش‌گذاری قوی‌تر به مردمی که به هر دلیل و علتی در نارضایتی به سر می‌برند، امکان ابراز وجود بیشتری حتی به شکلی فریبنده می‌دهند. همه اینها در حالی است که علت‌های گسترده دیگری نیز در خروش راست‌های غربی دخالت دارد. اما هرچه که هست این واقعیت را باید در نظر داشت که رویکرد پوپولیستی که از سوی راست‌گرایان اروپایی به جان مردم افتاده، به بهترین شکل ممکن توانسته با جامعه مخاطب خود ارتباط دوسویه برقرار کند.

این ارتباط، همان است که جای خالی تعامل با قدرت حاکم یا احزاب سنتی را پر مي‌كند. پوپولیست‌های اروپایی همچون راست‌گرایان آلمانی یا طرفداران لوپن فرانسوی، به‌درستی ابعاد نارضایتی مردم، میزان و جنبه‌های مختلف آن را شناخته‌اند. در کنار این هنر راست‌گرایان پوپولیست در واکاوی بحران‌های کنونی اجتماع اروپایی، برخی وقایع جهانی مانند مهاجرت و پدیده تروریسم و وجود گروه‌های بنیادگرا در این کشورها و همچنین جهانی‌سازی به یاری آنها آمده و مسیر را برای پیشبرد اهدافشان هموارتر كرده است.

در راستای این اهداف، پوپولیست‌های امروزی همگی به وجود «دشمن» نیازمندند؛ دشمنی که می‌تواند یک مهاجر غریبه باشد یا مسلمانانی که در کشور مسجدی برای خود دارند یا سرمایه‌دارانی که خواهان ارتباط با بیرون مرزهای خود هستند. در چنین شرایطی است که بدبینی توده مردم باید تحریک شود و «بیگانگان» را برهم‌زنندگان آرامش و آسایش زندگی خود قلمداد کنند. درچنین شرايطي، دولت‌ها در معرض ضربات مادی و گفتماني عوام‌گرایان قرار می‌گیرند و تصویری منفعل، بی‌اراده و بی‌تفاوت به خواسته‌های مردم از آنها به نمایش گذاشته مي‌شود که همین امر به قطب‌بندی‌های عمیق میان دولت و ملت می‌انجامد.

چشم‌انداز مبهم در انتظار اروپا
در عوام‌گرایی اروپایی نوعی برتری‌طلبی در تمامی احزاب و اقشار مرتبط با آن دیده مي‌شود که با تأکید بر قومیت، زبان یا نژاد خود، شکلی از غرور ملی را ایجاد مي‌كند که هم موجب تقویت بیگانه‌ستیزی شدید در توده می‌شود و هم مردم را در برابر دولت‌های دموکراتی قرار می‌دهد که به پلورالیسم سیاسی معتقدند و خواهان ارتباط با دیگر بازیگران در عرصه جهانی هستند. ضدیت با اتحادیه اروپا یا پیمان‌های بین‌المللی یا مخالفت پیوستن به یورو و ارتباطات تجاری با بقیه از تبعات چنین نگرشی به حساب می‌آید.

این‌چنین است که راست غربی توانسته پهنه گسترده خود را در بیشتر کشورهای اروپایی بکشاند و با تقویت یکدیگر اتحادی نگران‌کننده میان خود ایجاد کند. در این میان پیروزی تاجرمسلکی مانند «دونالد ترامپ» در آمریکا نیز می‌تواند از مهم‌ترین فاکتورهای تقویت‌کننده برای اروپایی باشد که به نیکی می‌داند بدون یاری آمریکا، در بسیاری از عرصه‌ها ناتوان خواهد ماند. پس در شرایطی که لوپن در فرانسه خود را آماده رویارویی در کارزار انتخاباتی مي‌كند و بريتانيا در حال جدايي از اتحادیه اروپاست و مرکل هر روز اصابت تیرهای تیز فاشیست‌های مدرن را بر پیکره دولت خود می‌بیند، چه اتفاقی بهتر از انتخاب عوام‌گرایی همچون ترامپ؟ انتخابی که تیغ برنده راست افراطی را بیش از پیش خطرناک کرده و بی‌شک جهان را در انتظار سونامی ویرانگری باقی خواهد گذاشت که احتمال سرانجام روشنی در فردای آن نمی‌رود.

«میشل لوی»، فیلسوف سیاسی فرانسوی، که راست‌گرایی نوین جهان غرب را نوعی طاعون قهوه‌ای می‌داند، معتقد است «برای درمان این بیماری مسری نسخه‌ای وجود ندارد و تنها می‌توان خطر آن را کم کرد». به زبان ساده‌تر، این مبارزه فقط در سایه فاصله‌گرفتن از تفکرات نژادپرستانه، گرایش‌های قوم‌گرایانه و اتحاد همه‌جانبه در سرتاسر اروپا و جهان ممکن است؛ اتحادی که نباید فقط به جمع لیبرال‌ها ختم شود، بلکه همه اندیشه‌ها و رویکردها، از سوسیالیست‌ها تا محافظه‌کاران میانه، باید در این حرکت دست‌به‌دست یکديگر دهند تا دنیای غرب از وضعیت بدسرانجامی که انتظارش را می‌کشد، کمی بیشتر فاصله بگیرد.
مجله خواندنی ها
مجله فرارو