bato-adv
bato-adv
کد خبر: ۳۶۱۹۰

مجاز به رفتارهاي ماكياوليستي نيستيم

عماد افروغ
تاریخ انتشار: ۱۷:۰۶ - ۱۶ آذر ۱۳۸۸


با توجه به بحث‎هاي مختلفي كه در چند ماه گذشته در ارتباط با جنگ نرم با آن مواجه شديم، بهتر است در شروع تعريفي از جنگ نرم داشته باشيد.

تعريف من از جنگ نرم يا مصاف نرم از منظر حقيقت بوده نه مصلحت، از منظر آزادي است نه امنيت و از منظر فرهنگ و وجوه نرم‎افزارانه انقلاب است، نه تمدن و وجوه سخت‎فزارانه آن. معتقدم با رجوع به مباني فلسفي و نظري انقلاب و لايه‎هاي تو در تو و چهارگانه آن، مي‎توان از مصاف نرم سخن به ميان آورد. اگر انقلاب اسلامي به‎خوبي فهم، تئوريزه و تبيين شود، وجوه نرمي در اختيار ما قرار مي‎گيرد كه قابليت‎هاي انقلاب اسلامي هستند و بايد با تكيه بر اين قابليت‎ها، اهداف متعالي انقلاب اسلامي را پيش برده و سياست‎ها و رفتارهاي خودمان را تنظيم و تدوين كنيم. 

در غير اين صورت، اگر ما شاهد شكافي باشيم، يعني وجوه نظري انقلاب اسلامي ما بيانگر برخي محورها باشد، اما سياست‎ها و رفتارهاي ما با اين مباني ناسازگار باشد، ولو مدعي جنگ نرم هم باشيم، نخواهيد كه اهل خبره اين شكاف را تأييد نكند يا مورد آسيب‎شناسي قرار ندهد و موضع‎گيري مناسبي در قبال اين شكاف از خودش بروز ندهد. منبع وجوه مرتبط و معطوف به مصاف نرم ما در انقلاب اسلامي است. به شرط اين‎كه فهم صحيحي از انقلاب وجود داشته باشد. 

اگر اصالت انقلاب را به جمهوري اسلامي دهيم و به گونه‎اي بخواهيم وجه تمدني جمهوري اسلامي را پررنگ بكنيم كه انقلاب را پروژه تمام شده فرض كرده باشيم يا به يك حادثه سياسي تقليل داده باشد و بخواهد با تكيه بر وجوه سخت و استناد به آمار و ارقام و مسايلي كه نسبت به وجوه نرم، ثانوي هستند، مسايل خود را پيش ببرد، دچار مشكل خواهيم شد. حداقل مي‎شود از اين‎گونه نگرش‎ها به‎عنوان سياست‎هاي يك بام و دو هوا ياد كرد كه هر از چندگاهي براي خالي نبودن عريضه، بحث انقلاب را به ميان مي‎كشد، اما در عمل راه ديگري را اتخاذ مي‎كند.
 
اين يك نكته بسيار اساسي است. بنابراين، بنده به مصاف نرم اصالت مي‎دهم اما اصالتي كه به مصاف نرم مي‎دهم مربوط به شناخت و فهم از انقلاب اسلامي است.

وقتي انقلاب، حاصل يك مصاف نرم است و مي‎تواند الگويي براي كل دنيا باشد، به‎وجود آمدن اين شكاف بين نظريه و عمل ما حاصل چيست؟

معتقدم انقلاب اسلامي يك انقلاب نرم و بشري بود. از يك‎سو داراي پيامي الهي، معنوي و اخلاقي بوده و از سوي ديگر يك فلسفه جديد سياسي براي بشر به ارمغان آورد. بيشتر قابليت‎هاي انقلاب بايد اين‎جا تعريف شود؛ ما آمده‎ايم كه بين خردورزي انسان و خداي او يك رابطه برقرار كرده و خدا را در ساحت انديشه ورزي و خردورزي انسان پررنگ كنيم، اخلاق و معنويت را در ساحت روابط انساني، اجتماعي، سياسي و اقتصادي پررنگ كنيم و آمده‎ايم يك پاسخ جديدي به سئوال كهن مشروعيت يا قانونيت بدهيم كه در واقع متأثر از دو مؤلفه حقانيت و مقبوليت باشد و آن دعواي تاريخي را كه در طول حيات سياسي بشر اتفاق افتاده، حل بكنيم. 

حكومتي قانوني و مشروع است كه علاوه‎بر داشتن ويژگي حقانيت، مردم هم از او راضي باشند؛ حكومتي حاوي دو مؤلفه حقانيت و مقبوليت. اين‎ها مسايلي است كه بايد خوب فهم و بسط داده مي‎شد و در معرض داوري و نقد فيلسوفان غرب قرار مي‎گرفت. اين‎طور نباشد كه ما هر از چندگاهي بحث انقلاب را مطرح كنيم، اما از دلالت‎هاي تمدني او به‎معنايي كه ريشه در اين مباني داشته باشد، غفلت ورزيم. يعني مباني تمدني آن را بر يك اساسي سوار كنيم كه هيچ ربطي به مباني نظري نداشته باشد. 

در وجوه نرم از معرفت‎شناسي جديد، هستي‎شناسي الهي، احياي خدا در ساحت خردورزي، معنويت در روابط اجتماعي و انساني و عرضه فلسفه سياسي جديد براي بشريت سخن بگوييم، اما عملا سياست‎ها و رفتارهايمان هيچ نسبتي با ادعاهايمان نداشته باشد. در عمل به يك كميت‎گرايي، بازي عدد و رقم و سياست‎هاي علمي و فناوري روي بياوريم كه ناسازگار با مباني نظري ما باشد.
 
يا فرضا غرب را در ساحت نظري به مصاف بطلبيم، اما عملا در سياست‎هاي علمي و فناوري خودمان به آن‎ها چنگ بزنيم. يا مسايلي را در داخل عمده بكنيم كه با سطوح نظري ما بيگانه باشند. اين نقض غرض و شترسواري دولا دولاست. 

ما مجاز نيستيم به هر قيمتي عظمت جمهوري اسلامي را به رخ بكشيم. مجاز نيستيم هدف را وسيله و وسيله را هدف قرار دهيم. مجاز به رفتارهاي ماكياوليستي نيستيم. يادمان نرود كه قابليت مان با چه تعريف مي‎شود. بعضا مي‎بينيم مسايلي عمده مي‎شود و مورد ارزش گذاري بالا قرار گرفته و انواع حساسيت‎ها را به خودش اختصاص مي د‎هد كه هيچ نسبتي با وجوه نرم‎افزاري ما ندارد. 

متأسفانه تلاش مي‎شود از آن منظر، عظمت جمهوري اسلامي به رخ كشيده شود. درصورتي كه عظمت ما به همان وجوهي است كه گفتم. «ميشل فوكو» در تبيين خودش از انقلاب اسلامي مي‎گويد «روحي تازه در كالبد بي‎روح جهان». يعني قابليت و فرصت همين‎جاست كه وقتي فراموش شود، نمي‎توان مدعي مصاف نرم شد. مصاف نرم يعني شما وجوه اخلاقي و متعالي در اختيار داريد كه غرب اومانيستي و لذت گرايي كه انسان و لذايذ او را محور هستي قرار داده از آن برخوردار نيست. 

اما وقتي عملا از اين وجوه دم مي‎زنيد و سياست‎هاي ديگري را دنبال مي‎كنيد، نمي‎توان گفت يك مصاف نرم، هماهنگ و سازگار را سازماندهي كرده‎ايد. 

در مصاف نرم بايد سياست‎هاي هماهنگي را دنبال كنيم. نمي‎توان در شعار دم از مصاف نرم با غرب بزنيم، اما در داخل توجهي به ملزومات آن نداشته يا به اقتضائات يك مواجهه نرم بي‎تفاوت باشيم. اين مسئله خيلي اساسي بوده و در مصاف نرم همواره بايد برخي ظرايف و دقايق را رعايت كنيم. اما من احساس مي‎كنم اين ظرايف و دقايق اصلا فهم نشده و دقت لازم در موردش به خرج داده نمي‎شود. چراكه سياست‎هايمان نبايد به‎گونه‎اي باشد كه بخواهيم در بيرون، عظمت جمهوري اسلامي مطرح شود، اما در داخل از مؤلفه‎هاي مرتبط با اين عظمت غافل باشيم.
 
«سقراط» وقتي محاكمه مي‎شد، جمله‎اي گفت: «جرم من اين است كه آن‎ها را متقاعد كردم كه... موقعيت بيروني شهر را به خود شهر ترجيح ندهند.» يعني ما نمي‎توانيم از نيازهاي شهروندان خود و اهداف متعالي كه براي شهروندانمان دنبال مي‎كرديم، غافل شويم و صرفا به بعد بيروني آن بچسبيم تا به جهان ثابت كنيم جمهوري اسلامي تجربه موفقي است، آن‎هم با تكيه بر شاخص‎هاي سخت مثل هسته‎اي، ماهواره و... كه ارزش دارند، اما نه به ميزان ارزش‎هاي نرم و مباني ما. اگر توفيقي به‎دست مي‎آيد، به‎خاطر مباني متعالي مان است كه اگر دقت نشود آن مباني تحت‎الشعاع اين ارزش‎هاي ثانوي و بازدارنده قرار مي‎گيرد.

آن‎چه در جنگ نرم بايد مورد توجه قرار گيرد، شاخص هايي است كه با آن مواجه هستيم، چه در بعد نرم‎افزارانه كه به‎نوعي زيربناي وجوه سخت‎افزارانه است و چه در ابعاد بيروني كه بايد براي مصاف نرم تقويت شوند. آيا لايه‎هاي مختلف اين مصاف نرم جهت تعيين شاخص‎هاي درست، شناخته شده‎اند؟

بعد از فهم مصاف نرم بايد لايه‎هاي مختلف آن را نيز خوب درك كنيد. يك لايه آن هستي‎شناسي است؛ تعريف ما از انسان، خدا، هستي و جامعه. بعد از اين‎كه مسئله هستي‎شناسي‎مان را مشخص كرديم، بايد تئوري‎هاي معرفتي مان ظهور پيدا كند و بعد متناظر با اين معرفت‎شناسي، بحث روش‎شناسي‎هاي مرتبط و هماهنگ است. 

من اين را در حيطه علم عرض مي‎كنم؛ نمي‎شود كه شما در ساحت هستي‎شناسي و معرفت‎شناسي از خدا، از حكمت صدرايي، معرفت‎شناسي طولي و هماهنگ و علم بومي و ديني سخن بگويي، اما عملا شاخص ها ناسازگار با اين نگرش باشد يا روش، متناظر با معرفت‎شناسي و هستي‎شناسي شما نباشد. از يك طرف، معرفت‎شناسي غيرپوزيتيويستي را مطرح كني و معرفت‎شناسي متناسب با شرايط فرهنگي و اجتماعي خودت را به رخ بكشي كه ريشه در هستي‎شناسي الهي تو دارد، اما عملا روش‎شناسي پوزيتيويستي را در دانشگاه‎ها اتخاذ كني. 

بحث علم بومي را به ميان بكشي و از نسبت علم با فرهنگ و جامعه سخن به ميان بياوري، حالا با هر مبناي معرفت‎شناسي و فلسفه علوم اجتماعي، اما عملا مرجعيت علم را به غرب بدهي. بحث خلاقيت، محتواگرايي و آزادي انديشه در سازگاري با تحول در علم مطرح شود. از طرف ديگر شاهد شكل‎گرايي باشيم كه هيچ نسبتي با ادعاهاي مبتني بر خلاقيت و نوآوري ندارد. بعضي وقت‎ها آدمي مي‎ماند كه چه اتفاقي در كشور در حال رخ دادن است. 

همه‎چيز سياسي بوده و حتي با بحث علوم بومي و تحول در علوم انساني هم سياسي برخورد مي‎شود.
كساني كه در اين مملكت تلاش مي‎كنند تا نوآوري و خلاقيتي داشته باشند اصلا به حساب نمي‎آيند و ديده نمي‎شوند. شاخص‎هايي كه عملا و رسما تعريف شده، هيچ نسبتي با وجوه نرم‎افزاري انقلاب و تلاش‎هاي عمده بسياري از تلاشگران ما ندارد. اين برمي گردد به سياست هاي يك بام و دو هوايي و نقض غرض.
 
اگر واقعا مي‎خواهيد علم بومي رشد كند، بايد محتواگرايانه ببينيد كجا توليد مي‎شود و كجا نظريه جديد مطرح مي‎شود. اما شاخص‎ها بيانگر اين است كه بيش از آن‎كه محتواي يك اثر، مقاله يا كتاب اعتبار داشته باشد، نام يك مجله اعتبار دارد. اين‎ها درنهايت آزار‎دهنده بوده و افرادي كه دلسوزانه وسط آمده و رسالت اجتماعي در علم دارند كه علم خود را براي اين‎كه به يك فرهنگ و گفتمان غالب تبديل كنند، نشر دهند كنار زده مي‎شوند و افرادي كه اين شاخص‎ها را قبول دارند و با تكيه بر شاخص‎هاي مرتبط با شاخص محوري به ارتقاي خود مي‎نگرند، عهده‎دار و معركه‎دار ميدان مي‎شوند.
 
مثلا به‎دليل فرماليزمي كه در علم ما مطرح شده، اگر استادي مقاله‎اي را مشترك با نام دانشجو به چاپ برساند، ارتقا پيدا مي‎كند، اما اگر مقاله خودش را حسب رسالت اجتماعي در جايي كه مثلا خواننده بيشتري داشته باشد چاپ كند، متأسفانه ارتقا پيدا نمي‎كند. سرقت علمي نيز استادان به همين سرقت آنان از مقاله‎هاي دانشجويانشان مربوط مي‎شود. شاخص فرياد نمي‎زند كه اين‎جا سرقتي صورت گرفته، تصور بر مقاله مشترك است، اما همه مي‎دانيم كه اين مقاله برگرفته از پايان‎نامه دانشجوست. 

طبق شاخص‎ها او مجاز بوده اين كار را بكند، اما اين‎طور به مقصد نمي‎رسيم. شاخص‎هاي تعريف شده اولا محتواگرايانه نيستند. ثانيا با مرجعيت بخشي علم به غرب تعريف شدند و هيچ نسبتي با مباحث معرفت‎شناسي دقيقي كه حتي در خود غرب هم هست، ندارد.

يكي از مباحثي كه در جنگ نرم مطرح مي‎شود، همين تحول در علوم انساني است. چطور مي‎توانيم به اين هدف نزديك شويم؟ صرف تغيير در شاخص‎هاي علمي اين كار امكان‎پذير است؟

اگر قرار باشد شاهد تحولي در علوم انساني باشيم، تحول اصلي در هستي‎شناسي، معرفت‎شناسي و بالطبع در روش‎شناسي است. اگر اين تحول صورت بگيرد، آن‎وقت بايد شاهد اين باشيم كه علوم دقيقه هم تابع علوم انساني ما باشد. اما الان برعكس است. علوم انساني ما جايگاهي در دانشگاه ندارد. شاخص‎ها عطف به هستي‎شناسي، روش‎شناسي و معرفت‎شناسي پوزيتيويستي تعريف مي‎شود و در اختيار علوم دقيقه‎اي قرار گرفته كه علوم انساني تابع آن است. 

درحال حاضر به‎جاي اين‎كه در مباحث ريشه‎اي و حتي در مباحثي كه به توسعه علمي و فناوري منجر مي‎شود، علوم انساني حرف اول و آخر را بزند اين علوم دقيقه و عالمان مهندسي و پزشكي هستند كه در اين حوزه‎ها حرف اول و آخر را مي‎زنند و عالمان انساني بايد تابع شاخص‎هاي آن‎ها هم باشند. شاخص‎ها نه تنها از سوي عالمان انساني با آن رويكرد معرفت‎شناسي و... متناظر با شرايط ايران تعريف نمي‎شود، بلكه آن‎ها بايد تابع اين شاخص‎هاي تُنك و سطحي هم باشند. 

اگر كسي شك بكند كه ما در توليد علم مشكل داريم، تسلط كافي به مباحث ظريف حيطه معرفت‎شناسي علمي، فلسفه علم و جامعه‎شناسي علم ندارد. 

متأسفانه گاهي اوقات هم فضايي ايجاد مي‎شود كه برخي ترجيح مي‎دهند نقد خود را در خفا مطرح كنند. اين فضاي سياسي به اين برمي‎گردد كه ما وجه فرهنگي انقلاب را تحت‎الشعاع وجه فرهنگي آن قرار داديم يا وجه حقيقت‎گرايي را تابع وجه مصلحت‎گرايي آن ساختيم. فرضا اگر آقاي جوادي آملي با آن وزن علمي بخواهد در دانشگاه استخدام شود، به‎عنوان مربي پايه يك استخدام خواهد شد(!) چون مقاله«ISI» ندارد. 

هيچ مقاله‎اي در مجلات علمي و پژوهشي ندارد؛ اين شاخص‎هايي كه مدتي است توسط عالمان علوم طبيعي به عالمان علوم انساني تحميل مي‎شود. درصورتي‎كه عالم انساني رسالتي دارد و بايد به‎محتواي مطلبش توجه شود، نه به شكل مطلب و مجله‎اي كه مقاله‎اش در آن به چاپ رسيده است. 

سياست‎ها ربطي به مصاف نرم ندارند. سياست‎ها سخت‎افزارانه‎اند اما شعارها نرم‎افزارانه. شكافي ايجاد شده و اگر اين شاخص‎هاي تُنك پوزيتيويستي را از جامعه برداريد، مي‎بينيد كه چه واقعيت‎هايي را نشان مي‎دهد و چه رويش‎هايي صورت مي‎گيرد. 

در عرصه سياست و مصاف با آمريكا هم همين‎طور بوده و مصاف با آمريكا هم قابل‎توجه است. چه كسي به ما اجازه مي‎دهد شعار مبارزه با آمريكا را كه جزو مؤلفه‎هاي نرم ما بوده، امروز اساس تفرقه و جدايي قرار دهيم؟ خودمان را چون شعار مي‎دهيم مدعي مبارزه با آمريكا بدانيم، اما با كساني در طول زندگي‎شان با آمريكا مصاف نرم و حتي مصاف سخت كردند، مخالفت كنيم. ما در مصاف نرم رسانه‎اي هم مشكل داريم. از يك طرف صحبت از مصاف نرم با غرب كرده، اما در داخل مصاف سخت مي‎كنيم. كساني ميدان‎دار مي‎شوند كه خودشان را با اين شاخص‎هاي ناهماهنگ با هستي‎شناسي انقلابي وفق داده‎اند و متملقانه جولان مي‎دهند و زحمات دانشجويان‎شان را از آن خود مي‎كنند.

از كجا بايد شروع كنيم؟! حوزه، دانشگاه يا سياست‎هايي بايد در شوراي عالي انقلاب فرهنگي تبيين شود؟

همه اين‎ها را در كتاب «محتواگرايي و توليد علم» گفته‎ام و تكرار مكررات مي‎شود. سي سال است دور خودمان مي‎چرخيم و هر از چندگاهي كه مي‎خواهد اتفاق مباركي بيفتد، آن را به‎صورت دستورالعمل درمي‎آوريم. تصور مي‎كنيم تحول در علم به‎صورت دستورالعمل قابل‎انجام است. در حالي‎كه اين‎ها ملزوماتي دارد. براي علم بومي نياز به معرفت‎شناسي داريم. بايد معرفت‎شناسي‎هاي امروز بشر خوب فهم و درك شود.
 
معرفت‎شناسي‎هاي امروز بستر را براي گرايش به‎علم بومي فراهم مي‎كنند به شرطي كه محل تأمل قرار بگيرند. مباحثي در حيطه جامعه‎شناسي علم داريم ‎كه بين علم و فرهنگ جامعه رابطه وجود دارد و اين به ما كمك مي‎كند.
فضاي علوم انساني با دستورالعمل و نگاه متمركز و سلسله مراتب به‎دست نمي‎آيد. بايد دانشگاه ها حداقل آزادي نسبي را داشته باشند و شرايط رقابت فراهم شود. شرايط رقابت هم با كنكور سراسري و گزينش متمركز به‎وجود نمي‎آيد. 

اگر مي‎خواهيم نسبتي بين «علم و فرهنگ» و «علم و جامعه» باشد، دانشگاه‎ها بايد استقلال داشته باشند و برحسب پتانسيل‎هاي زيست‎محيطي خود دانش را توسعه دهند. امروز ما توسعه دانش‎مان يك رويكرد را دنبال مي‎كند و نياز‎هاي اجتماعي و شغلي‎مان مسير ديگري را پيگري مي‎كنند. بين ساختار شغلي و دانشگاهي ما چه رابطه‎اي است؟! 

عده‎اي با غفلت از نيازهاي اجتماعي و شرايط زيست محيطي، دانشگاه‎ها و رشته‎هاي درسي را مرتب توسعه مي‎دهند. احساس مي‎شود درك آن‎ها از معرفت‎شناسي علمي درك پوزيتيويستي بوده؛ دركي مبتني بر كشف رابطه‎هاي محسوس كه چيزي بيشتر از توصيف نيست. به هيچ‎كدام از اين دقايق توجه نمي‎شود؛ نه آزادي در دانشگاه نه رقابت در دانشگاه و نه به معرفت‎شناسي متناظر با شرايط فرهنگي توليد علم. 

در نهايت همه‎چيز سياسي مي‎شود به‎جز سياست و ميدان از آن كساني مي‎شود كه اين شرايط را درك نكردند. شايد نيت بدي هم نداشته باشند، اما مدرك اين مسايل نيستند و به‎دليل غلبه وجوه كمي، فني و علم‎زده در كشور مي‎كوشند تا با كميت‎گرايي و ابزارگرايي ظاهرا توسعه‎بخش علم باشند. در صورتي‎كه علم اين‎گونه توسعه پيدا نمي‎كند.
 
اگر مي‎خواهيد مصاف نرم داشته باشيد، اول بايد مباني نرم انقلاب را بشناسيد. بعد هم در داخل و هم در خارج به آن پايبند باشيد. در شرايط غلبه وجوه سخت نمي‎توان از مصاف نرم ديرپا سخن به ميان آورد.

برچسب ها: عماد افروغ گفتگو
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین