فرارو- شغل و کار همواره یکی از دغدغههای اصلی جوانان است. سهراب و هاشم کاراکترهای مجموعه تلویزیونی «از سرنوشت» نیز چنین دغدغهای دارند و این نگرانی شاید در خیلی از مواقع به خاطر شرایط زندگیشان بیشتر ازهمسن و سال هایشان باشد.
آنان پس از ۸ تا ۱۰ سال حضور در پرورشگاه اکنون در جستجوی کارهستند تا بتوانند هزینه زندگی خود را بدست آورند که در این راه با مشکلات زیادی روبرو میشوند. هاشم و سهراب فاقد حرفه و تبحر خاصی هستند و این موضوع یکی از مشکلاتشان است.
هر چند دو شخصیت اصلی داستان توانسته اند از طریق خاله پوری و اسماعیل در کارگاهی مشغول کار شوند، اما با ناپدید شدن اسماعیل و تعطیلی کارگاه همه چیز به هم میخورد. هاشم و سهراب هرچند در مواقعی نسبت به برخی از تغییرات و مشکلات، دلسرد میشوند، اما در نهایت با پشتکاری که از خود نشان میدهند بخشی از مشکلات خود را رفع میکنند.
سهراب و هاشم برای تولید قطعات، علاوه بر کارگاه و واحد تولیدی، به سرمایه و مواد اولیه نیز نیاز دارند که در قسمت یازدهم سریال با فراهم آمدن بخشی از سرمایه و مواد اولیه، کار خود را آغاز کردند و تعداد اندکی قطعه هم تولید کردند و بلافاصله آن را به خاکپور فروختند. آنان با مقداری از این پول و سرمایه در جستجوی توسعه کار خود هستند، اما مشکلات همچنان همراه آنان است.
سه شخصیت این داستان یعنی سهراب، هاشم و مجید هرکدام علاوه بر مشکلات کار و تولید، مسایل شخصی و خانوادگی هم دارند که ذهن آنان را به خود مشغول کرده است. سهراب به دنبال خبری از سرنوشت والدین خود است و حاشیههایی نیز با آرزو دارد. هاشم دلباخته نغمه، دختر خاله پوری است که برخی از موارد باهم در باره مسایلی به تفاهم نمیرسند.
مجید نیز مادر پیر و بیماری دارد که باید هم هزینه زندگی خود و هم خرج بیماری مادر پیرش را بدهد. این سه نفر با وجود همه این مشکلات، در خیلی از موارد با همان پشتکار و فعالیتهای خستگی ناپذیر، مشکلات را رفع و به موفقیت هم میرسند.
در قسمت دوازدهم سریال، سهراب و هاشم نزد گلبهار میروند تا خبری از عمو شعبون بگیرند. گلبهار گفت که همه سرنخها دست رجب است.
بنابراین قرار شد که یک روز سهراب در پارک محل حضور رجب، نزدش برود تا از شعبون خبری بگیرد. گلبهار به سهراب تاکید کرد که شاید رجب به این راحتی ها، محل شعبون را لو ندهد و از او خواست خیلی مراقب باشد و طوری رفتار کند که رجب خبری از شعبون به او بدهد.
در سکانس دیگر این قسمت، زن اسماعیل به اسماعیل زنگ میزند بدون اینکه متوجه شود که نغمه در همان اتاق حضور دارد. زن برادرش در باره موضوعات مختلف با اسماعیل حرف میزند و در این مکالمات نغمه متوجه میشود که اصلا اسماعیل دست افراد ناشناس نیست بلکه اکنون در مغازهای زندگی میکند.
نغمه با شنیدن این موضوع خیلی ناراحت میشود که اسماعیل این همه مدت آنان را نگران کرده و خبری از وضعیت خود نداده است. روز بعد نغمه زن برادرش را تعقیب میکند و پس از مدتی اسماعیل را داخل یک مغازه میبیند و با دیدن این صحنه از حال میرود. نغمه پس از به هوش آمدن خود را داخل مغازه در کنار اسماعیل و زنش میبیند.
نغمه از اسماعیل دلیل این کار و پناه گرفتن در مغازه را بدون اطلاع خانواده میپرسد که اسماعیل گفت که اگر وضعیت خود را اطلاع میداده یا به خانه رفت و آمد داشت، طلبکارها همه اعضای خانواده را اذیت میکردند بنابراین تصمیم گرفت این طوری زندگی کند. زن اسماعیل نیز گفت که او تازه فهمیده که اسماعیل در مغازه زندگی میکند.
اسماعیل نیز پس از حرفهای زنش ادامه داد که قصد داشته برگردد، اما از کسی طلبی دارد که اگر آن را وصول کند میتواند تمام بدهیها را بدهد و کارگاه را نیز حفظ کند. اسماعیل اضافه کرد برای کارگاه خیلی زحمت کشیده و از صفر این کارگاه را به این مرحله رسانده و هر طور شده باید آن را حفظ کند.
در کارگاه سهراب، هاشم و مجید همچنان در تلاش برای تولید قطعات هستند. هاشم در حین کار از سهراب پرسید که بالاخره با آرزو چه باید بکند که سهراب جواب داد که قبل از آمدن پدرش به کارگاه همه چیز بین آنها تمام شده و کارهای آرزو دیگر ربطی به او ندارد.
در صحنه دیگر بچهها در حال کار هستند که در این لحظه یکی از موتورهای تولید قطعات از کار افتاد. مجید گفت که این موتور احتیاج به تعمیر دارد و بلافاصله به سراغ یک تعمیرکار رفت. تعمیرکار پس از دیدن موتور و در آوردن برخی از قطعات آن گفت که این موتور مستهلک شده و تمام چرخ دندههای آن خراب است و نمیتوان باآن قطعات بعدی را ساخت.
او خطاب به سهراب گفت که یک موتور دست دوم سراغ دارد که اگر بخواهید میتوانید آن را بخرید. مجید پس از پرداخت دستمزد تعمیرکار گفت که این موتور قابل تعمیر است و به یکی از دوستانش زنگ زد تا یک تعمیرکار باتجربه بیاورد که تلاش هایش در این زمینه بی ثمر ماند.
مجید در این موقع گفت که اسماعیل تنها کسی است که میتواند این موتور را تعمیر کند. هاشم و سهراب با شنیدن این حرف نزد زن اسماعیل رفتند تا شماره تلفن اسماعیل را بگیرند و موتور را تعمیر کند. بچهها گفتند که اگر موتور تعمیر نشود قطعات آماده نخواهد شد و کارفرما با آنان قطع همکاری خواهد کرد. زن اسماعیل به عناوین مختلف از دادن شماره تلفن اسماعیل خودداری میکند. نغمه و مادرش از اینکه هاشم و سهراب با چنین مشکلی روبرو شده اند خیلی ناراحت شدند. بچهها وقتی از خانه خاله پوری خارج شدند با صدای نغمه به عقب نگاه کردند که نغمه آدرس اسماعیل را به آنان گفت.
روز بعد سهراب و هاشم به مغازهای که اسماعیل در آن زندگی میکرد رفتند. اسماعیل با دیدن آنها پا به فرار گذاشت که پس از عبور از چند کوچه و خیابان، ناگهان از حرکت بازایستاد. بچهها از اسماعیل خواستند که به کارگاه بیاید تا موتور را تعمیر کند. اسماعیل گفت که اگر بیاید طلبکارها او را رها نمیکنند که سهراب در جواب گفت که کارگاه محل امنی است و هیچ خطری تهدیدش نمیکند. در نهایت قرار شد که اسماعیل موقع شب برای تعمیر موتور به کارگاه برود. پس از رفتن سهراب و هاشم، اسماعیل به زنش زنگ زد که چرا جای او را به بچهها گفته است که زنش گفت که نغمه این کار را کرده است.
در سکانس پایان قسمت دوازدهم هاشم، سهراب و مجید در کارگاه منتظر مجید هستند، اما از او خبری نیست. کارگاه با خراب شدن موتور از حرکت بازایستاد و سفارشات زیادی روی زمین باقی مانده است و کارفرما نیز دنبال قطعات جدید است.
ادامه فعالیت کارگاه و بچهها به این موتور وابسته است و سهراب، هاشم و مجید تمام تلاش خود را بکارگرفته اند تا این دستگاه تعمیر شود و کار و تولیداتشان را از سر بگیرند. اسماعیل برای حضور در کارگاه هراس دارد تا به دست طلبکارها نیفتد. در قسمت بعدی خواهیم دید که آیا اسماعیل خود را راضی خواهد کرد که به کارگاه بیاید و موتور را تعمیر کند؟ اگر موتور تعمیر شود آیا این موتور میتواند در روزهای آینده به کار خود ادامه دهد و خراب نشود؟
خرید موتور تازه نیز به هزینه خیلی زیادتری نیازمند است که در حال حاضر چنین سرمایه و بودجهای در اختیار آنان نیست. با اینحال آنان چارهای ندارند که موتور فعلی را تعمیر کنند تا مدتی از آن استفاده نمایند.