bato-adv

در قسمت بیست و هفتم فصل دوم سریال «از سرنوشت» چه گذشت؟

در قسمت بیست و هفتم فصل دوم سریال «از سرنوشت» چه گذشت؟
سهراب و هاشم همواره در زندگی با مشکلات مختلفی روبرو بوده اند و خیلی از آن‌ها را به نحوی حل و فصل کردند. این دو نفر حالا در شرایط حساسی قرار گرفته اند و شاید تاکنون کمتر با چنین مشکلی روبرو بوده اند.
اسماعیل همه وسایل و دستگاه‌های کارخانه از جمله دستگاه هاشم و سهراب را می‌فروشد بدون آنکه بدهکاری اش را به بچه‌ها پرداخت کند وهمین موضوع بر مشکلات آنان می‌افزاید.

هاشم از این قضیه بیشتر از سهراب ناراحت است و همه آرزو‌های خود را برباد رفته می‌پندارد. آنان پس از رفتن از پرورشگاه توانستند مهارت و سرمایه‌ای برای خودشان بدست آورند. هرچند مهارت و تخصصی که در این مدت کسب کرده اند از بین رفتنی نیست، اما با متواری شدن اسماعیل، احتمال برگشت دستگاه و سرمایه هایشان نامعلوم است.

سهراب و هاشم همواره در زندگی با مشکلات مختلفی روبرو بوده اند و خیلی از آن‌ها را به نحوی حل و فصل کردند. این دو نفر حالا در شرایط حساسی قرار گرفته اند و شاید تاکنون کمتر با چنین مشکلی روبرو بوده اند.

درقسمت بیست و هفتم سریال، خندان زنگ می‌زند، اما سهراب از جواب دادن تلفن صرفنظر می‌کند. خندان نگران بچه هاست که چگونه با مشکلاتشان کنار خواهند آمد.

سهراب به هاشم گفت که بروز همه این مشکلات و مسایل، برای خود حکمتی دارد و باید آن را حل کنیم. هاشم همچنان از وضعیت پیشامده ناراحت است و کمی انگیزه خود را از دست داده است.

سهراب ادامه داد که حالا نباید کم بیاوریم باید به تلاش‌های خود بیافزایم. هاشم هم گفت که ما خیلی مشکل داریم و چگونه باید پول ادامه تحصیل و ایجاد شغل جدید را بدهیم؟

مجید به هاشم زنگ می‌زند، اما هاشم گوشی را به سهراب می‌دهد. مجید گفت که کجایید؟ سهراب گفت که اوضاع ما ردیفه و مشکلی ندارند. در همین لحظه سهراب به هاشم گفت که چرا همه چیز به مجید گفتی، مجید فهمیده که جایی برای خواب و استراحت نداریم.
 
مجید بدون آنکه منتظر حرف سهراب بماند گفت که حالا میام پیش تون. مجید بچه‌ها را به ساختمانی در حال احداث می‌برد که متعلق به یکی از دوستانش است. مجید سپس با یکی از پیمانکاران ساختمان صحبت می‌کند و سپس مجید تمام طبقات این ساختمان در حال ساخت را به آنان نشان می‌دهد. مجید یکی از اتاق‌های این ساختمان نیمه کاره را برای استراحت و خواب بچه‌ها درنظر می‌گیرد. مجید درصدد است که بچه‌ها از این بلاتکلیفی نجات یابند و جایی برای خواب و کار داشته باشند.

سهراب و هاشم روز بعد در همان ساختمان مشغول کار می‌شوند و شروع به آماده سازی ماسه و ملات می‌کنند. آنان پس از یک روز تلاش طاقت فرسا به اتاق استراحتشان برمی گردند. سهراب و هاشم هر دو در حال جواب دادن به تلفن هستند. نغمه به هاشم زنگ می‌زند و درباره نتایج کنکور با او صحبت می‌کند. نتایج کنکور اعلام شده است و سهراب در کنکور مجاز به انتخاب رشته شده است، اما نتیجه هاشم زیاد رضایت بخش نیست. همزمان از بنگاه به سهراب زنگ می‌زنند که اشرف یکی از زنانی که با مادرش در ارتباط بوده پیدا شده است. سهراب با شنیدن این خبر مضطرب و کمی هم نگران می‌شود، زیرا نمی‌داند که فردا او در باره مادرش چه خواهد شنید؟ روز بعد سهراب به سراغ اشرف می‌رود تا اطلاعاتی از مادرش بدست آورد.

سهراب پس از طی کردن خیابان‌ها و کوچه و پس کوچه‌ها زیاد، اشرف میمندی را پیدا می‌کند. سهراب به اشرف گفت که مادرش مرده. اشرف با شنیدن این حرف شروع به گریه می‌کند. اشرف و مادرش خیلی با هم دوست بودند و مدت‌ها در کنار همدیگر بودند. اشرف، سهراب را به خانه اش دعوت می‌کند و در باره مادرش با او حرف می‌زند.

سهراب به اشراف گفت که بعداز فوت مادرم، او را پیدا کردم. اشرف نیز گفت، مه لقا مادرت است و بی گناه زندان رفت و بی گناه هم به او انگ قاچاقچی زده اند. اشرف گفت که شوهر مه لقا این بلا را برسرش آورده است. اشرف گفت، مادرت را خوب می‌شناسم و مدت ها، هم بند بودیم و زن خوبی بوده و همه فکر و خیالش تو بودی.

سهراب گفت که هرگز مادرم را ندیدم. اشرف به سهراب گفت که همه این سال‌ها تو در ییتمان خانه بودی؟ سهراب بدون اینکه جواب اشرف را بدهد در صدد بود که بهفمد چه کسی این بلا را برسر مادرش آورده است، اما اشرف از گفتن اسم آن مرد خودداری می‌کند. او برای فهمیدن این موضوع، دوباره نشانی شعبون را داد که سهراب گفت که او چیز زیادی به من نگفته است.

سهراب برای کسب این اطلاعات به اشرف گفت که دنبال سهیلا خواهد رفت تا نشانی از مادرش پیدا کند. اشرف او را از این کار بازداشت و گفت، به زندگی و کسب و کار خودت برس، این کارو نکن و نتیجه‌ای هم نمی‌گیری. اشرف همچنین از فردی به نام منصور به عنوان شوهر مادرش صحبت می‌کند. سهراب از اشرف می‌خواهد تا اطلاعاتی از منصور به او بدهد، اما اشرف این کار را نمی‌کند.

سهراب سپس با هاشم به سر خاک مادرش مه لقا می‌روند. هاشم گفت که خدا را شکر که مادر و پسر رو به هم رسوندی هر چند دیر بوده، اما بالاخره رسوندی. هاشم نیز زیر گریه زد و سهراب گفت که تو چرا گریه می‌کنی؟ هاشم گفت که دل تنگ پدرم هستم. کاش همه زنده بودند و ما این قدر بدبختی و تنهایی نمی‌کشیدیم و این همه مشکل هم نداشتیم.

سهراب پس از حرف‌های اشرف و از اینکه در مورد مادرش اشتباه فکر کرده است احساس پیشمانی می‌کند و سرقبرش گفت که مادر! غلط کردم.

هاشم و سهراب به محل ساختمان نیمه کاره باز می‌گردند که مجید را در حال قاچ کردن هندوانه می‌بینند. مجید پس از آشنایی با سهراب و هاشم، همواره درصدد بود که مشکلات آنان را حل کند و تاکنون نیز از هیچ کمکی به آنان دریغ نکرده است.

مجید به سهراب گفت که پسر دایی من رئیس همه بنا‌ها و کارگران این ساختمان است و هر مشکلی با این‌ها داشتی به من بگو. مجید شبانگاه بچه‌ها را پیش کارگران ساختمان می‌برند که شعر و آواز می‌خوانند، اما شادی این محفل نیز سهراب و هاشم را خوشحال نمی‌کند و آنان در تمام لحظات حضور در این محل، به فکر فرو رفته بودند.

در سکانس دیگر سهراب به سراغ شعبون می‌رود و از فردی به نام منصور که اشرف نام او را برده بود سر صحبت را باز می‌کند. شعبون گفت که من از گذشته تو، فقط مادرت را می‌شناسم و از گذشته ات فقط همین را می‌دانم.

سهراب گفت که تو از گذشته من خیلی چیز‌های دیگری هم می‌دانی. منصور شوهر مه لقا مادرم بود و تو باید درباره او با من حرف بزنی. سهراب تهدید کرد که اگر بهفمم که تو همه چی رو را می‌دونستی، اما چیزی به من نگفته باشی، بدجوری خواهی دید.

شعبون که تمام گفتگو‌های خود را با سهراب ضبط کرده بود، آن را پیش نگهدار می‌برد و هردو به گوش دادن این فایل صوتی مشغول می‌شوند.

نگهدار، نگران است که سهراب ازهمه چیز مطلع گردد و کار‌های گذشته آنان علیه مادرش رو شود. شعبون برای نگهدار کار می‌کند و او را به شدت تحت فشار قرار داده که سهراب را از رسیدن به اطلاعات بیشتر درباره گذشته اش و همچنین مادرش جلوگیری کند.

شعبون در مقابل نگرانی‌های زیاد نگهدار به او گفت که سهراب فقط یک اسم گیرش آمده است. نگهدار که از کار‌های شعبون زیاد راضی به نظر نمی‌رسد، گفت که اگر سهراب به سهیلا برسد تمام چیز‌ها را خواهد فهمید. نگهدار پس از این حرف، از شعبون می‌خواهد که هرچه زودتر از جلوی چشمانش دور شود.

سهراب با دیدن اشرف به اطلاعات خوبی در باره شخصیت مادرش می‌رسد و همین موضوع او را کمی آرام می‌کند. او حالا به دنبال سهیلا است که می‌تواند تمام سرنخ‌های داستان زندگی مادرش و او را بازگو کند. شاهرخ ماجدی و نگهدار به شدت نگران هستند که سهراب، به سهیلا دسترسی پیدا کند.

هاشم و سهراب اکنون از وضعیت کاری خود راضی نیستند و باید در قسمت‌های آینده دید که آیا آنان می‌توانند کسب و کار بهتری برای خود پیدا کنند.
برچسب ها: سریال از سرنوشت
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین