bato-adv
کد خبر: ۶۶۳۳۴۰

خاطرات ناصرالدین‌شاه از کنسرت؛ «خوش‌لباس بود، اما آوازش مثل زوزۀ سگ»!

خاطرات ناصرالدین‌شاه از کنسرت؛ «خوش‌لباس بود، اما آوازش مثل زوزۀ سگ»!
ناصرالدین شاه به نوشتن خاطرات روزانۀ خود اهتمامی جدی داشت و این کار را در سفرهای دور و درازش هم ترک نمی‌کرد. خود او نام یادداشت‌هایش را «روزنامه» گذاشته بود؛ این روزنامه‌ها جزئیاتی بسیار جالب و خواندنی از کارها و احوالات روزمرۀ شاه و درباریانش را در اختیار ما می‌گذارند. در اینجا گزیده‌ای از خاطرات یک روز از سفر سوم شاه به فرنگستان را می‌خوانید.
تاریخ انتشار: ۱۹:۰۹ - ۱۴ شهريور ۱۴۰۲

سومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا در فروردین سال 1268 شمسی آغاز شد؛ او در این سفر ابتدا به روسیه رفت و سپس عازم کشورهای آلمان، هلند و انگلستان شد.

به گزارش فرادید؛ در اینجا گزیده‌ای از روزنامۀ خاطرات او در روز چهارشنبه 29 خرداد سال 1268 شمسی (شوال سال 1306 قمری) را می‌خوانید که مربوط است به حضور شاه در یک کنسرت در شهر آمستردام هلند:

. . . رفتیم به کنسرط، حاکم و امین‌السلطان و بعضی از ملتزمین همراه بودند، وارد تالار شدیم، جمعیتی از زن و مرد در آنجا بودند، حاکم گفت هفت هزار نفر هستند . . . مردم برخاستند و کوچه دادند که ما گذشتیم، دو طرف آدم زن‌ها و دخترهای خوشگل زیاد بود . . . اینهمه آدم طوری نگاه می‌کردند و چشم دوخته بودند که آدم خجالت می‌کشید، رفتیم جلو صندلی بزرگی برای ما گذاشته بودند نشستیم . . .

موزیکان زدند، ارگ زدند، ارگ زیاد صدا می‌داد، می‌پیچید به این تالار بزرگ، بعد زن خواننده آمد آواز خواند، خوش لباس بود و چندان بدگِل نبود، اما آوازش مثل زوزۀ سگ به گوش ما می‌آمد، مردم تعریف می‌کردند و خوششان می‌آمد، ما نفهمیدیم چه می‌گوید . . .

از اینجا برخاستیم، آن طرف مقابل سن مردم پشت به کنسرط کردند و سن را تماشا می‌کردند، پردۀ بسیار خوبی بود، جنگل و درخت زیاد دیده می‌شد، دخترها در میان جنگل رقص می‌کردند، رقاص‌ها خیلی خوشگل و قشنگ بودند، لباس آن‌ها با جلوه بود، اقسام مختلف رقص کردند . . .

از آنجا برخاستیم رفتیم در عقب اطاقی بود شاه‌نشین، در آنجا چند عرب الژری [الجزایری] بودند، پنج نفر زن و یک جوان بی‌مو و قوی‌هیکل . . . نشستیم رقص و ساز آن‌ها را تماشا کنیم، طنبک می‌زدند . . . بنای رقص را گذاشتند . . . می‌رقصیدند و قر می‌دادند . . . طوری حرکت می‌دادند که کریم شیره و اسماعیل بزاز هم نمی‌کنند . . . حاکم شهر که سرخوش بود و جنرال مهماندار چشم‌ها را دوخته و واله شده بودند و با چشم می‌خواستند اینها را بخورند . . .

مجله خواندنی ها
مجله فرارو
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین