bato-adv
تحلیــــل انقلاب ۱۹۵۶ مجارستان با نگـاهی به فیلم انقلاب خــاموش

دیگر هرگز برده نخواهیم شد

دیگر هرگز برده نخواهیم شد
فیلم «انقلاب خاموش»، به کارگردانی لارس کراومه ازجمله آثار سینمایی است که به روایت داستانی واقعی در آلمان شرقی در بحبوحه روز‌های داغ انقلاب مجارستان می‌پردازد.
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۸ - ۱۵ آبان ۱۴۰۲

در سال ۱۹۵۶، قیام مردم مجارستان، از ۲۳ اکتبر تا ۱۰ نوامبر در کشوری تحت سلطه حکومت شوروی و عضو پیمان ورشو، به خبر اول رسانه‌های جهان آزاد بدل شد. بسیاری بر این گمان بودند که با پیروزی انقلاب مجارستان، ضربه‌ای قاطع بر بلوک شرق به رهبری اتحاد جماهیر شوروی وارد خواهد شد و این خود به فروپاشی این بلوک خواهد انجامید. در طیف مقابل، اما تردید‌هایی در هیئت حاکمه شوروی درباره نحوه مقابله با این خیزش مردمی در جریان بود؛ امری که درنهایت به یقین ضرورت استفاده از ارتش روسیه برای سرکوب معترضان انقلابی انجامید. با این همه، این انقلاب کوتاه آثاری مهم بر جای گذاشت و تاثیر آن در میان بسیاری از ملل دیگر زیر یوغ کمونیسم دیده شد.

به گزارش هم‌میهن، فیلم «انقلاب خاموش»، به کارگردانی لارس کراومه ازجمله آثار سینمایی است که به روایت داستانی واقعی در آلمان شرقی در بحبوحه روز‌های داغ انقلاب مجارستان می‌پردازد و نشان می‌دهد چگونه اطلاع دانش‌آموزانی در برلین شرقی از رخداد‌های مجارستان به مجموعه‌ای از اعتراض‌های پیدا و پنهان و در برابر، تهدید و سرکوب دولتی می‌انجامد و جوانان آلمانی را در آستانه خودآگاهی تازه‌ای از زیست در دو جهان متفاوت غرب و شرق و اضطراب انتخاب میان ماندن و رفتن قرار می‌دهد. در ادامه ضمن بررسی تاریخی انقلاب ۱۹۵۶، نگاهی نیز به فیلم «انقلاب خاموش» خواهیم انداخت و چشم‌انداز‌های روایی مشترک میان اثر سینمایی و واقعه تاریخی را مرور خواهیم کرد.

تاریخ معاصر مجارستان؛ در محاصره فاشیسم و کمونیسم

امپراطوری اتریش ـ مجارستان در جنگ جهانی اول در اتحاد با امپراطوری‌های آلمان و عثمانی در برابر نیرو‌های متفقین (بریتانیا، روسیه، فرانسه و...) صف‌آرایی کرد. با شکست متحدین در برابر متفقین و طی پیمان صلح تریانون در سال ۱۹۲۰، بیش از ۷۰‌درصد از سرزمین و قریب به ۶۰‌درصد از جمعیت این امپراطوری از مجارستان جدا شد. مجارستان، اما پس از شروع جنگ جهانی دوم، نخست در سال ۱۹۳۸، با یاری آلمان‌ها موفق شد بخشی از مناطق ازدست‌رفته چکسلواکی و رومانی را به دست آورد، سپس در سال ۱۹۴۱، به نیرو‌های محور با محوریت آلمان پیوست.

با بروز شکست‌هایی سخت، اما مذاکراتی برای تسلیم به متفقین در دولت مجارستان برقرار شد. واکنش آلمان‌ها به این امر، اشغال این کشور در سال ۱۹۴۴ بود. در سال ۱۹۴۵، روس‌ها مجارستان را تصرف کردند. در سال ۱۹۴۶ حکومت جمهوری در مجارستان اعلام شد و در سال ۱۹۴۷، پیمان صلح پاریس، مجارستان را به پرداخت ۳۰۰ میلیون دلار غرامت به شوروی، چکسلواکی و یوگسلاوی محکوم و به مرز‌های فعلی خود که همان مرز‌های قبل از تهاجم ۱۹۳۸ هستند، محدود کرد.

در سال ۱۹۴۸ با حمایت روس‌ها، حزب کمونیست به قدرت رسید و نظام جمهوری خلق مجارستان را بنیان گذاشت؛ حکومتی با اهدافی کمونیستی، چون ملی‌کردن صنایع، اشتراکی‌کردن زمین‌های کشاورزی، حکومت تک‌حزبی و ترور مخالفان به دست پلیس مخفی. در این دوران ماتیاش راکوشی که استالینیستی قهار بود و به لقب «بهترین شاگرد استالین» شهرت داشت، سیاست‌های استالینی را در مجارستان با شدت تمام اجرا کرد؛ از ممنوعیت فعالیت احزاب غیرکمونیستی تا تصفیه‌های حزبی منجر به اعدام متهمان، از محدودیت آزادی بیان و سانسور شدید مطبوعات تا تسلط مطلق بر ساختار‌های اقتصادی و اجتماعی جامعه.

نتیجه این سیاست‌ها علی‌القاعده چیزی جز همان نتایجی نمی‌توانست باشد که در شوروی به بار آورد: رکود اقتصادی و کاهش استاندارد‌های زندگی، سرکوب سیاسی مخالفان و رخوت و یأس اجتماعی. ۳۵۰ هزار نفر از حزب اخراج شدند، وزیر کشور، لاسو رایک که خود نخست با راکوشی در راه‌اندازی دادگاه‌های انقلابی نقش داشت، به اتهام جاسوسی برای مارشال تیتو حکم اعدام گرفت و یوژف میندسنتی، رهبر کلیسای کاتولیک و ملقب به «گاندی مجارستان» که سابقه‌ای نیز در مقابله با نازیسم داشت به زندان افتاد، زیرا با سیاست‌های ضددینی حکومت کمونیستی مقابله کرد و تن به شرایط راکوشی که کشیشان را مرتجع می‌دانست، نداد.

سخنرانی تاریخی خروشچف علیه استالین

با مرگ استالین در سال ۱۹۵۳، نیکیتا خروشچف در رقابت‌های درونی حزب کمونیست موفق شد رهبری شوروی را به دست بگیرد. یکی از مهمترین رخداد‌هایی که در دوره رهبری خروشچف اتفاق افتاد، سخنرانی بی‌سابقه‌ای بود که رهبر جدید در کنگره بیستم حزب کمونیست شوروی ایراد کرد.

این کنگره ده‌روزه از ۱۴ فوریه ۱۹۵۶ تا ۲۴ فوریه جریان داشت و در روز آخر خروشچف در سخنرانی خود با عنوان «کیش فردپرستی و نتایج آن» به نقد بنیادین سیاست‌های دوران استالین و نحوه حکمرانی او پرداخت. در این سخنرانی چهارساعته که خروشچف تاکید کرده بود «کلمه‌ای از آن نباید به خارج درز کند» و دستور داده بود «هیچ‌کس یادداشت برندارد و فقط سراپا گوش باشید»، او ضمن تمجید لنینیسم به‌عنوان ایدئولوژی حزب، پرده از جنایات استالین برداشت و گفت بسیاری از حذف‌ها و اعدام‌های رهبران انقلاب و بلشویک‌های راستین که به دستور استالین انجام شد، منبعث از اتهاماتی واهی بود.

آنچه از نظر خروشچف به چنین خطای عظیم و انحراف مهلکی از آرمان‌های کمونیستی منجر شد، کیش شخصیت استالین بود که او را به فردی خودکامه و متوهم بدل کرد. خروشچف در این سخنرانی به سیاست‌های اقتصادی استالین ایرادی وارد نکرد، اما مدیریت استالین در جنگ جهانی دوم را مشمول نقد خویش کرد و او را به‌خصوص به‌دلیل پاکسازی افسران اصلی ارتش سرخ، مسئول آمادگی نداشتن کشور در مقابله با حمله هیتلر دانست.

سخنرانی خروشچف با واکنش‌های متفاوت، اما گسترده‌ای مواجه شد، زیرا اندکی بعد محتوای این سخنرانی به بیرون درز کرد. گفته می‌شود در همان جلسه گاه سخنان او تشویق‌های حضار را در پی داشته، اما در عین حال دچارشدن برخی از حاضران به حمله قلبی در حین سخنرانی و خودکشی برخی دیگر در روز‌های بعد نیز گزارش شده است. خود خروشچف نیز چهار بار در هنگام قرائت متن گریست.

در آمریکا انتشار این سخنان در ۱۶ مارس همان سال که از طریق موساد و سیا به روزنامه نیویورک‌تایمز راه یافته بود، به استعفای بیش از ۳۰ هزار نفر از اعضای حزب کمونیست آمریکا فقط در عرض یک هفته انجامید. در بریتانیا نیز حتی برخی از متفکران، چون ادوارد تامپسون، کریستوفر هیل، دوروتی تامپسون و جان سویل از حزب کمونیست جدا شدند.

برخی از رهبران کمونیست، چون انور خوجه قاطعانه و برخی، چون مائو و چوئن لای در موضعی میانه‌روتر از این گزارش و نحوه انتقاد از استالین انتقاد کردند. در مجارستان نیز راکوشی، از پس این سخنرانی ناچار شد از منصب خود کناره‌گیری کند. راکوشی پیش‌تر یک‌بار پس از مرگ استالین به‌نفع ایمره ناگی که سیاست‌هایی معتدل‌تر داشت، کنار رفته بود، اما مجدداً در سال ۱۹۵۵ کرملین را متقاعد به بازگشت خود کرده و با اخراج ناگی از حزب، به جای او قدرت را تصرف کرده بود.

روی‌هم‌رفته در دوره خروشچف سیاست استالین‌زدایی منجر به آزادی میلیون‌ها نفر از اردوگاه‌های کار اجباری و اعاده حیثیت از بسیاری از قربانیان حکومت استالین شد. همچنین تعداد زندانیان سیاسی نیز به‌طرزی قابل توجه کاهش پیدا کرد و پلیس مخفی و ترور ملازم آن تا حد زیادی متوقف شد. جدا از این تحولات داخلی، در بعد بین‌المللی نیز، اما این سیاست‌های نوین آثاری در کشور‌های اقماری اتحاد جماهیر شوروی از خود برجای گذاشت که مهمترین آن‌ها را می‌توان در دو کشور لهستان و مجارستان به تماشا نشست.

در لهستان ووادیسواف گومولکا کمونیستی قدیمی که در سال ۱۹۴۹ جلوی زورگویی‌های استالین ایستاده و از ۱۹۵۲ تا ۱۹۵۴ را در زندان گذرانده بود، به قدرت رسید. او استالینیسم را تقبیح و بسیاری از استالینیست‌ها را از کشور اخراج کرد، در پی بهبود رابطه حزب با کلیسا برآمد و ضمن انحلال بسیاری از مزارع اشتراکی، مالکیت خصوصی را ترویج کرد. در مجارستان، اما شرایط به نحو دیگری پیش رفت.

انقلاب دوازده‌روزه

ازجمله اتفاقات مهمی که پس از سر کار آمدن خروشچف در مجارستان رخ داد، یکی نیز این بود که تصمیم گرفته شد برای لاسو رایک، مراسم تدفینی برگزار شود. در این مراسم که دو هفته قبل از شروع انقلاب مجارستان برگزار شد، حدود ۴۰۰ هزار نفر شرکت کردند و برخی بر نقش مهم این گردهمایی در کلیدخوردن موتور انقلاب مجارستان تاکید کرده‌اند. در بعدازظهر ۲۳ اکتبر ۱۹۵۶، در پی تظاهرات چندهزار‌نفره بدون خشونت و غیرمسلحانه دانشجویی ناگهان جمعیتی کثیر و خودانگیخته به راه افتاد و در نخستین قدم، مجسمه یادبود استالین را در یکی از میادین بوداپست سرنگون کرد؛ سپس جمعیت متفرق شد.

فردا، اما تعدادی از دانشجویان با حضور در رادیو مدیران آن را مجبور کردند برنامه ۱۶ ماده‌ای آن‌ها را پخش کند. بعد از مدتی جمعیتی قابل توجه به این گروه دانشجویی پیوست و وقتی پلیس سیاسی محافظ اداره رادیو کوشید جمعیت را با شلیک چند تیر متفرق سازد، مردم به پلیس حمله کردند و توانستند با خلع سلاح پلیس، مسلح شوند. با مشاهده این وقایع، کارگران نیز کارخانه‌ها را ترک کردند و به جمعیت افزوده شدند. معترضان خواهان بازگشت ایمره ناگی به قدرت نیز بودند. با گسترش اعتراضات، ارتش به کمک پلیس گسیل شد، اما در عمل بسیاری از نیرو‌های ارتش به معترضان پیوستند و مردم را مسلح کردند.

بدین ترتیب حکومت مجارستان برای مقابله با این قیام فراگیر که در مدت ۲۴ ساعت از تظاهراتی دانشجویی به قیامی مسلحانه بدل شده بود، فقط می‌توانست روی قریب به ۴۰ هزار نیروی امنیتی خود تکیه کند. مهمترین خواسته‌های معترضان از این قرار بود: خروج فوری نیرو‌های نظامی روسی از کشور، برگزاری انتخابات آزاد و تشکیل دولت جدید. جز این مواردی، چون الغای درس اجباری زبان روسی در مدارس نیز در میان این خواسته‌ها به چشم می‌خورد.

انقلاب مجارستان با سرعتی غیرقابل باور پیش می‌تاخت. ارنو گرو که پس از راکوشی قدرت را در حزب کمونیست به دست گرفته بود، ایمره ناگی را به ریاست هیئت‌دولت (نخست‌وزیری) دعوت کرد، اما در همان زمان و بدون اطلاع ناگی از شوروی درخواست کمک کرد. گرو خود نیز در ۲۵ اکتبر استعفا داد و «یانوش کادار» جانشین او شد. در چنین شرایطی ناگی به مردم قول داد مجمع ملی چندحزبی تشکیل دهد و با شوروی بر سر خروج نیرو‌های روس مذاکره کند. در ۲۸ اکتبر ارتش شوروی از بوداپست خارج شد و دو روز بعد، یوژف میندسنتی از زندان آزاد شد و به انقلابیون پیوست.

در بوداپست اوضاع بر وفق مراد بود، اما در مسکو آشفتگی در تصمیم‌گیری به چشم می‌خورد. درنهایت کمیته اجرایی حزب کمونیست در مسکو و خروشچف، پس از تعلل اولیه، از پس مشورت با رهبران احزاب کمونیست چین و لهستان (گومولکا) تصمیم گرفت انقلاب مجارستان را سرکوب کند و در اولین روز ماه نوامبر، ناگی مطلع شد که ارتش شوروی نه‌تن‌ها قصد خروج ندارد بلکه با بیش از ۳۰ هزار نیرو و بیش از ۱۱۰۰ تانک به سوی مجارستان در حال حرکت است. ۴ نوامبر حمله ارتش به صفوف انقلاب آغاز شد و با وجود مقاومت شش‌روزه، در ۱۰ نوامبر بوداپست به دست ارتش شوروی افتاد. ۲۶۰۰ نفر از مردم مجارستان و ۶۰۰ نفر از نیرو‌های ارتش شوروی در این درگیری‌ها کشته شدند.

ناگی به سفارت یوگسلاوی پناهنده شد، اما بعدتر با قول و فریب بیرون آورده و اعدام شد. خروشچف به گومولکا قول حفظ جان ناگی را داده بود، اما پس از به چنگ‌آوردن ناگی، نظیر استالین رفتار کرد. کشیش میندسنتی نیز از آمریکا پناهندگی گرفت. محاکمه انقلابی‌ها و مهاجرت جمعیتی حدود ۲۰۰ هزار نفر به خارج از کشور نیز در ادامه رخ داد. «کادار» از مسکو بازگشت و ۳۲ سال قدرت را در مجارستان به دست گرفت؛ هرچند او رویه‌ای دموکراتیک‌تر و معتدل‌تر از راکوشی اختیار کرد و همین مجارستان را به کشوری متمایز در بلوک شرق بدل کرد.

انقلاب خاموش؛ آزادی بر پرده سینما

فیلم «انقلاب خاموش» که درامی تاریخی و برگرفته از داستانی واقعی است، در سال ۱۹۵۶ در آلمان شرقی روایت می‌شود. دراین‌زمان هنوز دیوار برلین کشیده نشده و به‌همین‌دلیل اهالی برلین شرقی می‌توانستند تحت شرایطی به برلین غربی سفر کنند. داستان این فیلم نیز با سفر چند دانش‌آموز دبیرستانی به برلین شروع می‌شود. تئو و کورت در سینما، تصاویری هیجان‌انگیز از فیلمی خبری از قیام مردم مجارستان را به تماشا می‌نشینند.

بعدتر آن‌ها در کافه‌ای در برلین شرقی، ناراحتی خود از حضور نیرو‌های روس را به‌نمایش می‌گذارند و در کلاس درس با درمیان گذاشتن موضوع کشتار مردم مجارستان، کنجکاو می‌شوند تا با حضور در خانه ادگار که روشنفکری منتقد، اما گوشه‌نشین است و به رادیو آزادی آمریکا دسترسی دارد، بیشتر درباره این رخداد تاریخی کسب‌اطلاع کنند. با شنیدن اخبار واقعی از برخورد ارتش شوروی با مردم، آن‌ها در مدرسه به پیشنهاد کورت که پدرش کمونیستی راسخ و رئیس شورای شهر است، تصمیم می‌گیرند در آغاز کلاس دودقیقه سکوت کنند.

این پیشنهاد با اعتراض اریک مواجه می‌شود که به او گفته شده، پدرش از کمونیست‌های راسخ بوده است. او برخلاف کورت معتقد است آنچه در مجارستان رخ می‌دهد، نه کشتار سوسیالیست‌ها به‌دست سوسیالیست‌ها که توطئه فاشیسم و کاپیتالیسم علیه اتحاد جماهیر شوروی است. بااین‌همه، اریک وقتی می‌شنود فرانتس پوشکاش، اسطوره فوتبال مجارستان در این قیام کشته شده است، شوکه می‌شود و موضع نرم‌تری اتخاذ می‌کند. بعدتر البته متوجه می‌شویم که این خبر صحت ندارد.

به‌هرروی، اکثریت با تصمیم کورت موافقت می‌کنند و او در کنار تئو که پدر کارگرش در اعتراضات سال ۱۹۵۳ نقش داشته است، به رهبران گروه بدل می‌شوند. پیامد‌های این سکوت دودقیقه‌ای در همدردی با کشته‌شده‌های مجار، اما بسیار فراتر از آن‌چیزی است که دانش‌آموزان گمان می‌کنند، زیرا در سیستم پلیسی حکومت کمونیستی، همیشه جاسوس‌ها و چاپلوسانی هستند که برای تثبیت جایگاه خود حاضرند از کاه، کوه بسازند. در اینجا نیز چنین می‌شود و به‌رغم تلاش مدیر مدرسه برای جلوگیری از انتشار خبر، مسئولان دولتی و درنهایت وزیر آموزش‌وپرورش به این پرونده ورود می‌کنند و آن را نشانه‌ای از نفوذ ضدانقلاب برآورد قلمداد می‌کنند که باید تا شناسایی تمام نیرو‌های دخیل در آن پیگیری شود. بدین‌ترتیب فرآیندی طاقت‌فرسا از بازجویی برای اطلاع از طراحان این سکوت، نیات و اهداف آنان آغاز می‌شود.

با سختگیری بیشتر بازجویان که با فشار بر خانواده آن‌ها نیز توأم است و حتی به تهدید آنان به اخراج از تحصیل و برملاشدن سوابق غیرانقلابی هم می‌انجامد، اما خودآگاهی جمعی بیشتری میان دانش‌آموزان پدید می‌آید و درنهایت آن‌ها را به اتخاذ تصمیمی بنیادین در مهاجرت به جهان آزاد رهنمون می‌کند؛ تصمیمی که البته آمار گویای آن است که نه‌فقط گروه چندنفره این دانش‌آموزان که بیش از ۵ میلیون نفر در بازه سال‌های ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۱، در آن شریک بودند و همین باعث شد که خروشچف دستور ساخت دیوار برلین را به‌طول ۱۵۵ کیلومتر و ارتفاع ۶/۳ متر با عنوان «دیوار حافظ ضدفاشیسم» بدهد.

«انقلاب خاموش» به‌خوبی تناقض‌های موجود در جوامع بسته و حکومت‌های کمونیستی را به نمایش می‌گذارد. در چنین جوامعی افراد ناچارند همواره پندار، گفتار و کردار خود را با آموزه‌های ایدئولوژیک رسمی انطباق دهند و هرگونه تخطی از این، باعث مجازات شدید خاطیان می‌شود. به‌همین‌دلیل ریاکاری ازجمله رذیلت‌های رایج در این حکومت‌هاست و همین ازقضا اسباب شگفتی را برای بسیاری از ناظران و حاکمان این جوامع پیش می‌آورد که چگونه در بزنگاه قیام، ناگهان سرو‌کله موجی از جمعیت معترض در خیابان‌ها پیدا می‌شود؟

نمونه‌ای روشن از این چرخش جمعی را می‌توان در لحظه سقوط نیکلای چائوشسکو، دیکتاتور کمونیست رومانی مشاهده کرد. جز این‌ها باید بدین نکته نیز اشاره کرد که از بلیه‌های چنین وضعیتی، یکی نیز آن است که افراد را به آنچه ایمانوئل کانت «صغارت» می‌نامد، دچار می‌کنند؛ مردمانی که فقط خود را در شکل «توده» و «خلق» درک می‌کنند و به‌مرور از فردیت و استقلال شخصیت تهی می‌شوند و چنان قالب روایت‌های غالب را به خود می‌گیرند که اگر در وضعیت جهان آزاد قرار بگیرند یا بخواهند اندکی اراده خود را عیان و عملی سازند، گرفتار بحران هویت می‌شوند، زیرا نه می‌توانند خود را در شمایلی متفاوت تصور کنند، نه از قدرت خلاقیت و ابداع خویش براساس خواست‌ها، امیال و باور‌های شخصی برخوردارند و نه ساختار توتالیتر چنین اجازه‌ای را بدان‌ها می‌دهد.

اریک در این فیلم نمونه‌ای از این شخصیت‌هاست؛ نوجوانی که بالای تخت‌اش تصویر پدر، در دست‌اش انگشتر حزبی او و در دیوار اتاق‌اش، پرچم RFB (اتحاد مبارزان جبهه سرخ) است و به‌عنوان فرزند شخصیتی قهرمان تصویر می‌شود که در ادامه آرمان‌های پدر، حافظ راستین و مدافع راسخ کمونیسم است، اما آنگاه که می‌کوشد رفقای خود را نفروشد، بازجویان با افشای یک‌باره سابقه خیانت و اعدام پدرش و تهدید او به علنی‌کردن این خبر، او را تحت فشاری هولناک قرار می‌دهند که او را به مسیر حرکتی انتحاری سوق می‌دهد.

بدین‌ترتیب می‌توان گفت، در جوامع کمونیستی سه‌گروه به‌طور عمده قابل شناسایی است: اول کمونیست‌ها، دوم فاشیست‌ها و کاپیتالیست‌ها و سوم بی‌تفاوت‌ها یا همان افراد غیرسیاسی. در این وضعیت با گروه دوم جای هیچ‌گونه مماشاتی وجود ندارد و باید آنان را تصفیه کرد. با گروه سوم نیز علی‌الاغلب تا آن زمانی که سرشان به کار خودشان باشد و کنشی حاکی از مخالفت یا اعتراض از آن‌ها سر نزند، می‌توان مدارا کرد. کوچکترین عملی، اما که با روند‌های حاکم ضدیت بورزد، قابل اغماض نیست، زیرا سران چنین حکومت‌هایی به‌درستی می‌دانند که با تساهل در برابر چنین مخالف‌خوانی‌هایی، پیچ‌و‌مهره دستگاه عظیم بوروکراسی وحشت‌شان شل خواهد شد.

برخورد وزیر با خواهران وینکلر، نمونه‌ای از این رفتارهاست. او نخست آن‌ها را مورد تفتیش مذهبی قرار می‌دهد و درنهایت گرایش‌های دینی آن‌ها را به جایگاه صنفی پدر دامپزشک آن‌ها ربط می‌دهد که از نظر او، دشمن طبقه دهقان است؛ گویی تمام اطلاعات علیه افراد جمع‌آوری می‌شوند تا روز مبادا علیه آن‌ها به‌کار گرفته شوند. به‌همین‌دلیل است که در این حکومت‌ها، پلیس‌مخفی نقشی ویژه دارد. نمونه اعلای چنین نظارتی را می‌توان در کارکرد مهیب و مخرب پلیس‌مخفی استالین در دوره لاورنتی بریا مشاهده کرد.

بااین‌همه نکته قابل‌توجه در مورد کشور‌های اروپایی بلوک شرق، چون مجارستان و آلمان شرقی به‌خصوص پیش از احداث دیوار برلین این است که رخداد‌های اعتراضی در این کشور‌ها زمانی رخ داد که دیگر نه‌تن‌ها استالین در کار نبود، بلکه حتی بریا نیز اندکی پس از مرگ استالین بی سروصدا تیرباران شده بود و این یعنی حتی در زادگاه مارکسیسم‌لنینیسم نیز دیگر امکان نظارت همه‌جانبه‌ای که حکومت‌های توتالیتر، چون نازیسم و استالینیسم در پی تحقق‌اش بودند، میسر نبود. برخی، چون نیکو لوسکی و هانا آرنت البته دراین‌زمینه بر آنند که سخنرانی خروشچف در کنگره بیستم، نه آغاز استالین‌زدایی و نه بیانگر اوج آن بلکه اعلام پایان استالین‌زدایی است.

بااین‌همه، کمتر می‌توان در این قضاوت تردید کرد که آن دستگاه ترور و وحشت که استالین و بریا در سه‌دهه برپا کردند، بعدتر دیگر در شوروی نیز تکرار نشد و پیرو آن، تکرار الگوی رقیق‌شده روسی در کشورهایی، چون مجارستان، لهستان، چکسلواکی و یوگسلاوی نیز به‌سهولت ممکن نبود؛ کمااینکه تجربه کمونیسم حاکم بر این کشور‌ها در چهاردهه پس از مرگ استالین نشانگر آن است که این حکمرانی‌ها جز با تعدیل و اصلاحات ولو جزئی، اما متناسب با فرهنگ ملی و اقتضائات اجتماعی جوامع خود نمی‌توانستند پایدار بمانند. دراین‌زمینه که آرنت آن را «بلشویسم ملی» می‌نامد، یوگسلاوی مارشال تیتو پیشگام بود و جز او می‌توان به گومولکا در لهستان و رایک و ناگی در مجارستان اشاره کرد.

آرنت و رخداد مجارستان؛ شوق آزادی و امپریالیسم شوروی

روشنفکران جهان نسبت به رخداد‌های مجارستان مواضع متفاوتی گرفتند. همزمان‌شدن این رخداد با بحران سوئز نیز به پیچیدگی شرایط و مواضع افزود. شاخص‌ترین متفکر درگیر در این انقلاب، گئورگ لوکاچ، فیلسوف مارکسیست بود که هم به انقلاب پیوست، هم وزارت آموزش دولت ایمره ناگی را پذیرفت. پس از شکست انقلاب، اما لوکاچ هم از حزب اخراج شد، هم تا پای اعدام رفت. درنهایت او پس از یک‌سال زندان، به حبس خانگی افتاد و ۱۰ سال طول کشید تا به وضعیت عادی تدریس و عضویت در حزب بازگردد.

دیگرانی، چون آلبر کامو و ریمون آرون نیز به‌صراحت علیه مداخله شوروی موضع گرفتند. سارتر هم همراه سیمون دوبووار، میشل لیریس و روژه ویان از استقرار سوسیالیسم و آزادی با زور سر نیزه انتقاد کرد. دراین‌میان هانا آرنت در فصلی که به ویراست جدید کتاب «عناصر و خاستگاه‌های حاکمیت توتالیتر» افزود، از انقلاب مجارستان به‌طور مفصل سخن گفت و آن را با «بحران جانشینی» در شوروی پیوند داد. او بخشی مهم از کتابش را نیز به «امپریالیسم توتالیتر» شوروی و تفاوت آن با امپریالیسم اروپایی اختصاص داد و در ضمن، شکل‌گیری شورا‌های انقلابی در قیام مردمی مجارستان را ستود.

ازنظر هانا آرنت: «آنچه انقلاب را به پیش می‌برد، چیزی نبود جز نیروی نابی که از درون تمام یک ملت متحد در عمل ناشی می‌شد، ملتی که دقیق می‌دانست چه می‌خواهد و نیازی نداشت که خواست‌اش را به‌گونه‌ای پیچیده و غامض بیان کند.» همچنین آرنت بر آن بود که این رخداد را نمی‌توان با معیار‌های معمول پیروزی یا شکست تحلیل کرد زیرا؛ «عظمت آن، مبتنی و محتوم به سوگواره‌ای است که در بطن آن گسترش یافت.

ما هنوز صف زنان سیاهپوش خاموشی را در پیش چشم داریم که در طول خیابان‌های بوداپست اشغال‌شده توسط روس‌ها، راهپیمایی می‌کردند تا در انظار وسیع عموم، آخرین ادای‌احترام را در حق کشته‌شدگان راه انقلاب به‌عمل آورند.» برای آرنت کنش مردم مجار در سالگرد این انقلاب نیز ستودنی است، وقتی مردم «یک‌دل و هماهنگ و درنهایت خودانگیختگی»، از ورود به اماکن تفریحی نظیر تئاتر، سینما، کافه و رستوران خودداری کردند و همه کودکان خود را با شمع‌هایی که به دست‌شان داده بودند، روانه مدارس کردند و بچه‌ها نیز در کلاس‌های خود، شمع‌ها را درون دوات خود جای دادند.»

آرنت تحولات در حزب کمونیست مجارستان را متناسب با نزاع قدرت در شوروی تحلیل می‌کند و می‌گوید همانطور که کادار، نوچه خروشچف بود، ناگی نیز نوچه مالنکف به‌حساب می‌آمد. جز توجه به این بازی بزرگان، اما آرنت این گزاره که انقلاب را ذیل شورش «کمونیست‌های اصیل» علیه «کمونیست‌های غیراصیل» تحلیل می‌کند، مردود می‌شمرد.

در مقابل، ازنظر آرنت، انقلاب مجارستان شمایلی از همان‌چیزی بود که رزا لوگزامبورگ، «انقلاب خودانگیخته» می‌نامید: «قیام ملتی برای آزادی و نه چیز دیگری... قیامی که ناشی از هرج‌ومرج مأیوس‌کننده یک شکست نظامی نبود؛ قیامی که توسط تکنیک‌های معمول براندازی پیش نیامده بود و به‌وسیله دستگاهی از توطئه‌گران و انقلابیون حرفه‌ای، سازمان داده نشده بود و حتی بدون رهبری یک حزب...» بنابراین آرنت، موتور محرکه این انقلاب را چیزی جز «اراده و آرزوی آزادی» نمی‌دانست؛ انقلابی با بالاترین سرعت و کمترین خونریزی، هرج‌و‌مرج و قتل‌وغارت که همه را، از روشنفکران تا کارگران، از کمونیست‌ها تا غیرکمونیست‌ها حول هدف مشترک «آزادی» متحد کرد تا دانشجویان شعار بدهند: «دیگر هرگز برده نخواهیم شد.»

این هدف، اما زیر چرخ تانک‌های امپریالیسم روس له شد؛ همانطور که بعدتر نیز حاکمان شوروی در سرکوب بهار پراگ در سال ۱۹۶۸ تردیدی به خود راه ندادند تا شاهدی باشند بر آخرین سخنانی که از ایستگاه رادیویی مجارستان آزاد پخش شد: «امروز نوبت مجارستان است. فردا و پس‌فردا نوبت کشور دیگری خواهد بود و این فقط تابعی از زمان است، زیرا امپریالیسم روس، حدومرزی نمی‌شناسد.»

برچسب ها: کمونیسم فاشیسم
مجله خواندنی ها
مجله فرارو
هم اکنون دیگران میخوانند
bato-adv
bato-adv
bato-adv
bato-adv
پرطرفدارترین عناوین